در بخشی از کتاب کد رز میخوانیم
یکی از دختران با هیجانی ناگهانی گفت: «وای خدای من، اون دریاسالاره؟ قسم میخورم که صدای ماشین نظامی رو شنیدم...»
همه دختران جدی و مرتب (و البته درحالیکه کمی بهخاطر نو*شی*دنی شیرین مزخرف حالشان بد شده بود) بیرون کلبه بهصف ایستاده بودند و دیدند که دریاسالار کانینگهام با یونیفرمی که نواردوزی طلایی داشت بههمراه فرمانده دنیستون که لبخند بر ل*ب داشت، خرامانخرامان بهسویشان میآمدند. وقتی که کانینگهام با دختران یکییکی دست داد، بث اصلاً نتوانست سرش را بلند کرده و به چهرهاش نگاه کند. درنهایت وقتی که کانینگهام لیوان نو*شی*دنی بدمزه را که یک نفر به دستش داده بود، بالا نگه داشته بود، گفت: «ما پیروزی شکوهمندی توی دریای مدیترانه داشتیم که فقط بهخاطر دیلی ناکس و دخترهای تیمش بود.»
لحظه باشکوهی بود، تا اینکه دریاسالار برگشت و بث دید که پشت یونیفرم یکدست تیره کانینگهام چند لکه سفید نشسته است. دو تا از دختران جوانتر ریزریز خندیدند: «کلبه رو تازه سفید کردهن و ما هم مستقیم کانینگهام رو کنار دیوار بردیم.» «با یک دریاسالار نباید اینطوری برخورد کرد!» اما بث بهخاطر نو*شی*دنی و پیروزی اخیر احساس کرد خندهاش گرفته است و وقتی قهرمان مدیترانه فهمید چه اتفاقی افتاده سرش را با گیجی و تأسف تکان داد و صدای خنده همه دختران به هوا بلند شد.
وقتی که بث وارد خانه شد، هنوز داشت لبخند میزد. مادرش آهی کشید: «تا جایی که من میدونم چیز زیادی برای خنده وجود نداره، اگه نتونم توی مغازه پیاز پیدا کنم و بخرم، پس باید برای شام خوراک سیرابی و جگر بخوریم. یه سبد پر از جوراب هم داریم که نیاز به رفو کردن دارن.»
بث گونه مادرش را ب*و*سید و گفت: «من کار رفو کردن رو انجام میدم.» خیلی دلش میخواست به مادرش بگوید: مادر، من امروز با یه دریاسالار ملاقات کردم. دریاسالار گفت که پیروزیش رو مدیون من و دختراییه که باهاشون کار میکنم. بث دلش میخواست مادرش بهش افتخار کند.
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان