• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

داستانک داستانک آسمانِ بی ماه |مهوش محمدی کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع mahvash.m
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 30
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

mahvash.m

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-05-26
نوشته‌ها
37
لایک‌ها
81
امتیازها
18
سن
27
محل سکونت
خوزستان . اهواز
کیف پول من
3,354
Points
171
نام داستانک:#آسمانِ بی ماه
نام نویسنده :#مهوش_محمدی
ژانر:#عاشقانه_غمگین

پس از گذشت؛ سال های سیاه جدایی در عصر یک روز پاییزی سرد؛ که صدای خش خشِ برگ های زرد و نارنجی رنگ درختان به گوش می رسد.



در حالی که درب تراس خانه ات را می گشایی!
و صندلی راحتی را به کناری می کشی
چشم می دوزی به برج های سر به فلک کشیده ی شهر!
شهر را از بالاها نگاه می اندازی
و در ذهن برای ادمیان هر خانه به رویا می پردازی !
و لحظه ای احساس سوزِ سرما را در نوک انگشتان پاهایت حس می کنی؛ دست جلو می بری و ماگ تاجی شکل قهواه ات را از روی میز برمیداری.


ماگ را جلوی بینی ات می گیری و بوی تلخ قهوه را به ریه هات مهمان میکنی .
فکر می کنی؛ به دیروز ها و لحظاتی که داشتی!

چشم هایت را بر روی هم می گذاری
فکر کردن به گذشته تو را رنج می دهد!



ناگهان دست های کوچکی بر روی ان دو گوی میشی رنگ احساس می کنی !

چشم نگشوده هم میدانی کیست؟!

چشم باز می کنی! سرت را کمی به سمت چپ خم کرده و چانه اش را ب*وسه ای از محبت می زنی .

دختری با موهای خرمایی با ان دست های کوچک گوشت الودش تو را سفت در آ*غ*و*ش می گیرد!
و دست بر روی گردنت می گذارد؛
سر خم می کند و روی شانه ات سرش را با کمی فاصله از گردنت می گذارد.


- بابایی جونم مامان میگفت اسم منو شما انتخاب کردین؟!
خاله زری دیروز داشت؛ به مامان میگفت این همه اسمِ دختر!
هانی این اسم زشت قدیمی رو باید انتخاب می کرد..... اما من اسمی که گذاشتین دوست دارم بابا !


-اولا که فال گوش وایستادن کارِقشنگی نیست؛ ثانیا همین که اسم تو دوست داری کافیه!


-بابا حالا چرا بین این همه اسم گذاشتی گل گیس؟!


ناگهان وسط آن شلوغی عصر پاییزی
صدای تپش های قلب ات؛ میان صدای ماشین هایی که در حال عبور از خیابان هستند .هلهله به پا می کند!


همه ی صدا ها متوقف می شود
چرخه ساعت های گذر زندگی انگار برای ثانیه ای از حرکت می افتد.
با غم نگاه ش می کنی !

و یک داستان خیالی را که بارها و بارها برایش تعریف کرده ای را باز می گویی!

داستانت را با شوق مثل همیشه می شنود :

-گل گیس شبیه به شکفتن غنچه گل رز لبخند میزند !

برق اشک از چشم هایت سرازیر می شود.
گل گیس دست جلو می اورد و زا ان لحن کودکانه اش می خواهد؛ گریه نکنی!
با نوک انگشت سبابه ات اشک هایت را پا می کنی .


با صدایی که پر از بغض و عجز مردانه شده می گویی:

-بیا ب*غ*ل بابا ببینم مو فرفری من

و ان چنان در اغوش می فشاریش به سان کسی که می ترسد؛ هر لحظه عزیزش را از دست بدهد!

درست مثل گل گیس مو خرمایی که با ان سیم های تلفن برسرش ...
سال های پیش برای همیشه از دست ش دادی و برای همیشه از تو دور شد ..

برای کسی که دوست ش میدارید؛ بجنگید!
نگذارید تسلیم نقدیر شوید ؛بلکه به جنگ تقدیر بروید و سرنوشت را با او رقم بزنید.

گاهی زود دیر می شود از داشته هایتان خوب مراقبت کنید.
روزگار می چرخد ؛ شاید روزی مجبور شوی ان چه را که به دست اورده ای را به جبر روزگار و بالاجبار دوست داشته باشی!

پس بجنگ که ان چه را دوست داری درکنارت داشته باشی.دایتانک
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

بالا