• رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

داستانک داستانک اعجاز ِ من|مهوش محمدی کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع mahvash.m
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 24
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

mahvash.m

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-05-26
نوشته‌ها
37
لایک‌ها
81
امتیازها
18
سن
27
محل سکونت
خوزستان . اهواز
کیف پول من
3,354
Points
171
نام داستانک:# اعجازِ_ من
نام نویسنده:#مهوش _محمدی
ژانر:#عاشقانه

نمی خواستم دامون تا نشست اولین حرفش سوال در مورد گیجی و منگی ام باشد.
برگشتم و به رویش لبخند زدم .

نمی دانستم از خودش بپرسم یا بگذارم کمی در مسیر بیشتری دور دور کنیم و بعد بگویم .
-سردت نیست?! لباست کم نیست!

سریع و بدون فکر گفتم:

-نه نه, سردم نیست تازه قرار نیست جای سردی بریم بعد از مدت ها قراره دوتایی فقط دور دور کنیم.

ان لحظه تنها حس درونی ام می گفت امروز دامون در مهربان ترین وخوب ترین حالش است !

-باشه ؛عزیزم هرچی تو بگی!

یواش گفتم:

-بازو های تو که هستن.

چشمانش را به علامت تعجب باز کرد و گفت:

-چی گفتی?! جانِ من یک بار دیگه تکرار کن.
چشم هایش از شیطنت برق می زد.

-اوهوم ... بزار فکر کنم؛چی گفتم یادم نمیاد مطمنی چیزی گفته باشم?

خندید از ان خنده های بلند که تمامی فضای اهنین ماشین یک لرزش خاصی به خود گرفت.

اول یک نگاه به چشم هایم انداخت و بعد مستقیم به رو به رویش نگاه کرد.

گفت:

-من نمی تونم زیادی ازت ناراحت بمونم ! نه که نخوام اتفاقا تلاشم می کنم ؛اما یک نیروی نمی ذاره چون من زیادی دوست دارم ؛نمی تونم تو رو کم دوست داشته باشم.


اب دهانم را قورت دادم؛نگاهم را از برف های پشت شیشه ماشین گرفتم نمی دانستم در کدام مسیر بودیم !

برای گرفتن دستش پیش قدم شدم!

خندید.
-صبر کن ببینم! یعنی قرار بود تاکی قهر بمونی.

تند تند ادامه دادم:

-چه پیام بدی, چه حرف نزنی,دوست دارم همین طوری بشینم تو ماشین کنارت و دور دور کنیم حتی اگه مقصد معلوم نباشه !

سرعت ماشین را کم کرد و با اشاره به سمت چپ کناری نگه داشت:

-من محو خودت کردی نه این که بگم زیباترینم که زیباترین ادم سهم من شده نه اما تنها چیزی که بهم امید و انگیزه میده تویی وقتی عصبی ام تویی که حواست هست حرفی نزنی نشی نفت رو اتیش وقتی حالم بده تویی که پشتمی و هوامو داری وقتی میدونم کامل نیستم این تویی که بهم یاداوری می کنی بهترین خودمم انگار کامل ترینم . حتی وقت هایی که به خودم شک دارم؛ این تویی که بهم امید میدی می تونم از پس هرکاری بربیام ! نمی دونم واقعا تو حاصل کدوم کار خوبمی که خدا وسط زندگیم قرارت داد؛ اما بدون زندگی با تو برام معنی داره.
دستی را که در دستش نگه داشته بود کمی با انگشت شستش نوازش داد
و با دست دیگرش ضربه ی ارومی به نوک بینی ام زد:

-محو چی شدی?!

دستم را به داشبورد گرفتم ان قدر ذوق زده بودم که سرسری موهای چتری جلوی پیشانی ام را به کناری زدم !

از هول شدگیم متوجه شد که نمی دانم در جوابش چه بگویم بغض گره شده بود در سیبک گلویم همین که اشک هایم را دید :

-عمرم؛گریه چرا?!

ارام گفتم:
-خدا خیلی منو دوست داشته که یکی مثل تو رو بهم هدیه داده که درکم کنه اون جوری که باید بهم حس مهم بودن بده.

جوابی نداد سکوتی بین مان شد.
گذاشت ارام اشک هایم بریزد کمی که گذشت ماشین را روشن کرد!نگاهی کوتاه به سر تا پایم کرد ؛ کت مشکی رنگش را روی پاهایم قرار داد
سرش را کج کرد کنار گوش سمت چپم ارام پچ زد :

-صبحی که طلوعش بدمد با نفس تو
آن صبح ببالم به خود و بخت خوش خود


حرفش را که زد؛ نفس در س*ی*نه ام حبس شد!

برگشت و به ل*ب هایم خیره شد
سرم را با خنده و اشک تکون دادم و زیر ل*ب زمزمه کردم:

-ع*و*ضی دوست داشتنی ... تو بُردی توی ِ زرنگ خوب بلدی ؛وقتی قهرمم
منو دلتنگ تر کنی !

سرش را به سمت ایینه کج کرد و زیر ل*ب زمزمه کرد:

-نوچ ...نوچ... آوا خانم می خواستم بهت این دوری فشار بیاد که بدونی دلتنگی یعنی چی ! وقتی میگم دلم الان می خوادت نگی : چه حرفا ما که دیروز هم دیگر رو دیدیم !

کمی نزدیک تر شد :
-حالام به جای غش و ضعف بیا یه م*اچ بده تا تصادف نکردیم.

بدجنس شده بود اروم تر پچ زد:
- شایدم دلت میخواد تصادف کنیم برم م*اچ از حوریای اون دنیا بگیرم

بلند خندید:
-فکر بدیم نیستا ... نظرت چیه اوا?!

شوخی اش گل انداخته بود ؛چنگ انداختم به بازوهایش و کمی خودم را جلو کشیدم ! متوجه قصدم شد

پیشانی اش را به پیشانی ام نزدیک کرد گونه سمت راستم را ب*وسه ای زد؛
شوریده حال خندید ! از ب*وسه اش قلقلکی به تنم داد.

بانفس های داغش پو*ست صورتم را به گزگز انداخت. منتظر ری اکشن از سمت من بود
ارام گفتم :

-دوستت دارم قد یه دنیا دامون

ادامه ی حرف هایم با ب*وسه اش به روی نوک بینی ام
قطع شد اجازه حرف دیگر را برایم نگذاشت و هم زمان جز به جز صورتم را ب*وسه باران کرد.

در پیچ و تاب خلسه ی ب*وسه هایش بودم اما حرفش را میان ب*وسه باتمام وجود شنیدم:


-شدی وصله ی جونم؛قندم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
بالا