• رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

داستانک داستانک من و تو ما شدیم|مهوش محمدی کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع mahvash.m
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 25
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

mahvash.m

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-05-26
نوشته‌ها
37
لایک‌ها
81
امتیازها
18
سن
27
محل سکونت
خوزستان . اهواز
کیف پول من
3,354
Points
171
نام داستانک:#من _و_ تو_ ما_شدیم
نام نویسنده:#مهوش _محمدی
ژانر:عاشقانه

چشم های عسلی خوش رنگش پر شده بود از خطوطی عمیق و تیره نمیدانست از خستگی ست یا کلافگی یا دلخوری اما داشت جان می کند تا استوار باقی بماند .


مهدا حس کرد کسی زیر پو*ست تنش چاقو انداخت . اب دهانش را با بغض قورت داد و کف دستش به گلوی ورم کرده اش چسبید!


فرساد بی طاقت نگاهش می کرد.
داشت از ناتوانی درد کمرش جان می داد...

مهدا سرش را خم کرد و زل زد توی چشم هایش . بی تعارف حرف دلش را زد:

-نگرانتم فرساد.
صدایش بغض داشت .جدیتش دل فرساد را جمع کرد.

مهدا با کمی شتاب و حرص موهایش را کنار زد احساس کرد بین نفس هایش فاصله افتاده است .

وقتی برای بار دوم با ان سوزش در صدایش گفت " نگرانتم فرساد"


فرساد حس کرد تمام صورتش د*اغ شده است . موهای بهم ریخته اش را با دو دست به بالا هل داد و تمام حرصش را در موهایش ریخت .


احساس کرد گرمش شده دست بالا برد و دکمه های پیراهنش را یکی یکی باز کرد وقتی به سومین دکمه رسید متوجه شد مهدا نگاهش روی قفسه س*ی*نه اش زوم شده است .

برخلاف تمام دقایق پیش سکوت راشکست! دستش را جلو برد دلش با عطش نگاه مهدا نرم شده بود سر دخترک را به س*ی*نه اش چسباند و ل*ب زد:


-باید با مغزم دوست داشته باشم؛ اما عقلم میگه تو حیفی برای من !

مهدا تمام توانش را جمع کرد تا اشکش نچکد. هر بلایی سرش می آمد تقصیر خود بی عقلش بود که با دلش راه می آمد.

مهدا لحظاتی ایستاد و نگاهش کرد. حرفی برای گفتن نداشت یا شاید غرورش اجازه نمی داد بیشتر از این اصرار کند و کلامی بگوید . عقب عقب رفت احساس می کرد در تاریکی فرو رفته است .


-مهدا؟

نگاه فرساد با حسرت روی قدو قامتش چرخید.

-اگه میگم حیفی واسه این که جنایتی که به روح وارد میشه؛ زخم هایی رو با خودش به جا میذاره که خیلی زمان می بره که اون زخم ها خوب بشن؛ اما بدون هیچ وقت جاشون پاک نمیشه یا نامرئی نمیشن جای اون زخم ها ...
اگه میگم برو نمی خوام تمام زندگی و اینده ات گره زده بشه؛ به این موندن مقصر هر شکست و ناکامی یت من بشم


دخترک فقط با چشم های اشکیش نگاهش کرد.


-شاید خیلی طول نکشه که فراموشم کنی اما بعدا متوجه میشی برای نجات خودت از این منجلاب میگم برو...
روح ِمن قبل تو زخم خورده نمی خوام اون زخم ها رو از روی کینه به تو بزنم ... ذات انسان اینه وقتی شکست می خوره و اصل کاری از دستش در میره به جبران روح زخمیش می گرده؛ اونی که دم دستی ترینه رو زخم می زنه


مهدا تند تند نفس کشید! لرزش تنش غیر ارادی بود احساس کرد؛ در پنج سالگی اش است و فرساد روی تاب هُلش می دهد سرش گیج رفت . لبه های شالش را گرفت احساس خفگی کرد.

فرساد عجله حرف زدن را کنار گذاشته و ساکت و صامت به مهدا نگاه کرد نمی دانست؛ از این پس به جای اکسیژن عطر تن به جا مانده از دخترک را چگونه تاب اورد؟

مهدا هیچ تجربه ای نداشت و نمی دانست در این لحظه چه بگوید تا به یاد داشت از همان سال ها که معنی عشق را فهمیده بود ؛فقط تمنای رسیدن به فرساد را داشت یک تمنایِ پوچِ یک طرفه...

فرساد لبخند نیم بندِ جذاب مردانه ی به رویش زد؛ هرچند که تمام وجود فرساد را خشم فرا گرفته بود!

اما بازهم به روی دخترک لبخندی زد لبانش را تکان داد:


-مهدا ... برو ! بزار این عشق بین دوتامون مثل یه راز بمونه برو وبه جای دوتامون زندگی کن عاشق شو ... اونم عاشق یه ادم ع*و*ضی بی لیاقت مثلِ من نه !


فرساد رک و راست حرفش را زده بود
فرساد خوشحال بود؛ که حرف هایش را زده و اب پاکی را روی دست های مهدا ریخته اما بغضی سنگین بیخ گلویش آزارش می داد .


مهدا زیر ل*ب گفت:


-تو را در گوشم زمزمه کردند درخردسالی


دل کندن برایش سخت بود؛ اما باید دست وپای غرورش را جمع می کرد او در ان لحظه نمی دانست؛ که شاید کسی در انتظار امدنش باشد تابگوید:

"تو شده ای همه جهان من"
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
بالا