کامل شده رمان ایو سوزان از مجموعه بندیکت جلد ۲.۵ | ساسکه کاربر تک‌ رمان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ساسکه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-09
نوشته‌ها
56
لایک‌ها
289
امتیازها
53
محل سکونت
استانبول،ترکیه
کیف پول من
48,962
Points
71
پارت چهلم
لحظه پرتنش توسط جو و اینگرید شکسته شد که وارد اتاق شدند. پرسیدن چرا برای ناهار به آن‌ها نپیوسته است. او باید وندی را از این.جا بیرون می‌کرد قبل از این‌که بگوید که او از ابتدا قرار نبود در کنفرانس باشد. او قاطعانه اعلام کرد که قصد دارد او را به بیمارستان برساند و او را از آن‌جا بیرون کرد و طبق پیش‌بینی که کرده بود جلوی دو غریبه سروصدا نکرد. او برای این‌که از مأموریت خود منصرف نشود، اطلاعات مربوط به نزدیک‌ترین اورژانس را از یک خانم بسیار دوستانه‌ای در پذیرش دریافت کرد و وندی را تا جاده اصلی همراهی کرد و هرگز او را رها نکرد. وقتی بیرون رفتند، وندی سعی کرد دست او را روی بازویش تکان دهد.
- این کافی است. کدام بخش از "من به بیمارستان نمی‌روم" را نمی‌فهمی؟
- بخش "نه" را.
- ببین وندی، یک سفر کوچک به اورژانس چه ضرری می‌تواند به تو برساند؟ تو حتی مجبور نیستی پول را بپردازی، بنابراین این نمی‌تواند مشکل پول یا بیمه باشد.
او مثل یک حیوان باغ وحش از میان میله‌ها به خیابان خیره شد. - این‌طور نیست که من احمق باشم. من نمی‌توانم.
ایو از ناراحتی می‌خواست موهایش را بکشد.
- وندی، چرا من این تصور را دارم که می‌خواهی غبار پری‌ات را بپاشی و از من دور شوی؟
نوک چانه‌اش را روی انگشتش گرفت و سرش را زاویه داد تا بتواند حالت او را بخواند. وندی، با من صحبت کن. بذار کمکت کنم. متاسفم که آن مطالب را در داخل گفتم؛ اما عصبانی بودم. وقتی کنترل هدیه‌ام را آز دست می‌دهم؛ مثل یک احمق رفتار می‌کنم
- فقط از برادرانم بپرس. این من را آزار میده که حتی بعد از این همه سال نظم و تمرین، کنترل کامل احساساتم را ندارم. فکر نمی‌کنی در روزی که با روح ربایم آشنا شدم باید کمی به من حق بدی؟
او کمی به سمت او چرخید و سری تکان داد.
- وندی، نمی‌توانم تحمل کنم وقتی می‌توانیم کاری در مورد زخمت انجام دهیم؛ درد تو را ببینم.
کد:
پارت چهلم

لحظه پرتنش توسط جو و اینگرید شکسته شد که وارد اتاق شدند. پرسیدن چرا برای ناهار به آن‌ها نپیوسته است. او باید وندی را از این.جا بیرون می‌کرد قبل از این‌که بگوید که او از ابتدا قرار نبود در کنفرانس باشد. او قاطعانه اعلام کرد که قصد دارد او را به بیمارستان برساند و او را از آن‌جا بیرون کرد و طبق  پیش‌بینی که کرده بود جلوی دو غریبه سروصدا نکرد. او برای این‌که از مأموریت خود منصرف نشود، اطلاعات مربوط به نزدیک‌ترین اورژانس را از یک خانم بسیار دوستانه‌ای در پذیرش دریافت کرد و وندی را تا جاده اصلی همراهی کرد و هرگز او را رها نکرد. وقتی بیرون رفتند، وندی سعی کرد دست او را روی بازویش تکان دهد.

- این کافی است. کدام بخش از "من به بیمارستان نمی‌روم" را نمی‌فهمی؟

 - بخش "نه" را.

- ببین وندی، یک سفر کوچک به اورژانس چه ضرری می‌تواند به تو برساند؟ تو حتی مجبور نیستی پول را بپردازی، بنابراین این نمی‌تواند مشکل پول یا بیمه باشد.

او مثل یک حیوان باغ وحش از میان میله‌ها به خیابان خیره شد. - این‌طور نیست که من احمق باشم. من نمی‌توانم.

 ایو از ناراحتی می‌خواست موهایش را بکشد.

- وندی، چرا من این تصور را دارم که می‌خواهی غبار پری‌ات را بپاشی و از من دور شوی؟

نوک چانه‌اش را روی انگشتش گرفت و سرش را زاویه داد تا بتواند حالت او را بخواند. وندی، با من صحبت کن.  بذار کمکت کنم.  متاسفم که آن مطالب را در داخل گفتم؛ اما عصبانی بودم.  وقتی کنترل  هدیه‌ام را آز دست می‌دهم؛ مثل یک احمق رفتار می‌کنم

- فقط از برادرانم بپرس. این من را آزار میده که حتی بعد از این همه سال نظم و تمرین، کنترل کامل احساساتم را ندارم. فکر نمی‌کنی در روزی که با روح ربایم آشنا شدم باید کمی به من حق بدی؟

او کمی به سمت او چرخید و سری تکان داد.

- وندی، نمی‌توانم تحمل کنم وقتی می‌توانیم کاری در مورد زخمت انجام دهیم؛ درد تو را ببینم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

ساسکه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-09
نوشته‌ها
56
لایک‌ها
289
امتیازها
53
محل سکونت
استانبول،ترکیه
کیف پول من
48,962
Points
71
پارت چهل و یکم
شانه‌هایش افتادند.
- فی. اسم من فی است.
در نهایت، چیزی واقعی درباره او!
- فقط فی؟

- کوتاه شده فینیکس.
پرنده اسطوره‌ای که از خاکستر در انفجاری از شعله برخاست. ایو برای اولین بار احساس امیدواری کرد. ر*اب*طه روح ربا آن‌ها ممکن است از همان ابتدا یک فاجعه به نظر برسد؛ اما ققنوس‌ها درباره تولد دوباره بودند.
- نام دیگری داری؟
او تردید کرد، گویی هر معلوماتی که در مورد خودش می‌داد؛ مانند خریدن طلا از کیف یک بخیل بود.
-کوریگان.

فینیکس کوریگان. ققنوس او.
او ممکن است لجباز باشد؛ اما از این نظر برابر خود را ملاقات کرده بود. یک طرح از قبل در حال شکل گیری بود. داشتن برادری با لمس شفا بخش چه فایده داشت اگر ازش استفاده نمی‌کرد؟ به این ترتیب هیچ بیمارستانی لازم نخواهد بود و او می‌توانست فینیکس را در جایی که او می‌خواست، امن در کنار او داشته باشد. او یک تماس سریع با زاویر برقرار کرد.
- هی! زاویر، یک دقیقه فرصت داری؟

فینیکس او را مانند موجودی که در لانه‌ای غوطه‌ور شده بود، نگاه می‌کرد و از کمترین حرکتی که انجام می‌داد می‌ترسید.
- حتما برادر. چه خبر؟
- کجایی؟
- در گلوب با مگ، راهنمای بسیار با استعداد و باهوش من.
ایو می‌توانست صدای خنده دختری را در پس‌زمینه بشنود.

کد:
پارت چهل و یکم

شانه‌هایش افتادند. 

- فی. اسم من فی است.

در نهایت، چیزی واقعی درباره او! 

- فقط فی؟

 - کوتاه شده فینیکس.

 پرنده اسطوره‌ای که از خاکستر در انفجاری از شعله برخاست.  ایو برای اولین بار احساس امیدواری کرد. ر*اب*طه روح ربا آن‌ها ممکن است از همان ابتدا یک فاجعه به نظر برسد؛ اما ققنوس‌ها درباره تولد دوباره بودند.

  - نام دیگری داری؟

او تردید کرد، گویی هر معلوماتی که در مورد خودش می‌داد؛ مانند خریدن طلا از کیف یک بخیل بود. 

-کوریگان.

 فینیکس کوریگان. ققنوس او. 

او ممکن است لجباز باشد؛ اما از این نظر برابر خود را ملاقات کرده بود. یک طرح از قبل در حال شکل گیری بود. داشتن برادری با لمس شفا بخش چه فایده داشت اگر ازش استفاده نمی‌کرد؟ به این ترتیب هیچ بیمارستانی لازم نخواهد بود و او می‌توانست  فینیکس را در جایی که او می‌خواست، امن در کنار او  داشته باشد. او یک تماس سریع با زاویر برقرار کرد.

  - هی! زاویر، یک دقیقه فرصت داری؟

 فینیکس او را  مانند موجودی که در لانه‌ای غوطه‌ور شده بود، نگاه می‌کرد و از کمترین حرکتی که انجام می‌داد می‌ترسید. 

- حتما برادر. چه خبر؟

- کجایی؟

- در گلوب با مگ، راهنمای بسیار با استعداد و باهوش من.

ایو می‌توانست صدای خنده دختری را در پس‌زمینه بشنود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

ساسکه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-09
نوشته‌ها
56
لایک‌ها
289
امتیازها
53
محل سکونت
استانبول،ترکیه
کیف پول من
48,962
Points
71
پارت چهل و دوم
- یک موضوع مهمی پیش اومده، آیا می‌توانی من را نیم ساعت دیگر در آپارتمان ملاقات کنی؟
- واقعاً؟ الان؟ تو به خاطر این به من خیلی بدهکار خواهی بود.
- باشه.

- زمان بندیت بد است
- آره، می‌دونم. بهش بگو که بعداً با او تماس خواهی گرفت.

- اما مذاکرات به مرحله حساسی رسیده بود.
- او. اما به من اعتماد کن، تو می‌خواهی بخشی از این باشی.
با چند کلمه دیگر، زاویر به تماس پایان داد و قول داد هر چه سریع‌تر به خانه برگردد.
ایو به فینیکس لبخند زد.
- مشکل حل شد.

- با چه کسی صحبت می‌کردی؟
نگاهش به آن طرف خیابان پراکنده شد و رانندگان ماشین‌های عبوری و عابران پیاده را بررسی کرد.
- برادرم زاویر، او با من در لندن است.

فکر کرد که اگر کمی بیشتر درباره خودش به او بگوید، آیا او شروع به اعتماد به او می‌کند؟
- مامان و بابام این چیز الفبایی رو با ما داشتند که با تریس شروع شد و با زد ختم شد. زاویر، او بعد از من است. ما به آن‌ها گفتیم که باید با «الف» شروع می‌کردند و بعد می‌توانستیم همه چیزهایی مثل آلن، دیوید و بن باشیم؛ اما آن‌ها فکر می‌کردند که این خیلی کسل‌کننده است. مامان و بابا می‌توانند این‌طور باشند—می‌دانی، یک‌جورایی متفاوت.

شاید او نباید یک‌باره خیلی به او بگوید. او به اندازه کافی موضوع برای تطبیق با آن در حال حاضر داشت. بهتر بود هر چه سریعتر او را به آپارتمان برساند. او شروع به جستجوی تاکسی کرد. زاویر یک شفا دهنده است.
- من تو را به دیدن او می برم. لازم نیست پایت را داخل مطب بگذاری.

کد:
پارت چهل و دوم

- یک موضوع مهمی پیش اومده، آیا می‌توانی من را نیم ساعت دیگر در آپارتمان ملاقات کنی؟

- واقعاً؟ الان؟ تو به خاطر این به من خیلی بدهکار خواهی بود.

- باشه.

 - زمان بندیت بد است

- آره، می‌دونم. بهش بگو که بعداً با او تماس خواهی گرفت.

 - اما مذاکرات به مرحله حساسی رسیده بود.

- او. اما به من اعتماد کن، تو می‌خواهی بخشی از این باشی.

با چند کلمه دیگر، زاویر به تماس پایان داد و قول داد هر چه سریع‌تر به خانه برگردد.

ایو به فینیکس لبخند زد. 

- مشکل حل شد.

 - با چه کسی صحبت می‌کردی؟

نگاهش به آن طرف خیابان پراکنده شد و رانندگان ماشین‌های عبوری و عابران پیاده را بررسی کرد. 

- برادرم زاویر، او با من در لندن است.

 فکر  کرد که اگر کمی بیشتر درباره  خودش به او بگوید، آیا او شروع به اعتماد به او می‌کند؟ 

- مامان و بابام این چیز الفبایی رو با ما داشتند که با تریس شروع شد و با زد ختم  شد. زاویر، او  بعد از من است. ما به آن‌ها گفتیم که باید با «الف» شروع می‌کردند و بعد می‌توانستیم همه چیزهایی مثل آلن، دیوید و بن باشیم؛ اما آن‌ها فکر می‌کردند که این خیلی کسل‌کننده است.  مامان و بابا می‌توانند این‌طور باشند—می‌دانی، یک‌جورایی متفاوت.

 شاید او نباید یک‌باره خیلی به او بگوید. او به اندازه کافی موضوع برای تطبیق با آن در حال حاضر داشت.  بهتر بود هر چه سریعتر او را به آپارتمان برساند. او شروع به جستجوی تاکسی کرد. زاویر یک شفا دهنده است.

- من تو را به دیدن او می برم.  لازم نیست پایت را داخل مطب بگذاری.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

ساسکه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-09
نوشته‌ها
56
لایک‌ها
289
امتیازها
53
محل سکونت
استانبول،ترکیه
کیف پول من
48,962
Points
71
پارت چهل و سوم
تاکسی در چراغ‌های بعدی ظاهر شد.
- لطفا ما را به باربیکن ببرید.
فینیکس بدون هیاهو وارد تاکسی شد. در واقع، ایو فکر کرد که شاید اولین تصمیم خوب آن روز را در حالی که صندلی چرمی را نوازش می‌کرد گرفته باشد، به نظر می‌رسد که این تجربه را تازگی می‌داند. ایو ادامه داد:
- او واقعاً از دست من عصبانی است. او می‌خواست مکالمه را ادامه بدهد که بیشتر شبیه یک مونولوگ بود، او در سکوت اذعان کرد.
- او تمام صبح را صرف گپ زدن با یک راهنما در تئاتر گلوب کرده است و اکنون باید او را درست زمانی که همه چیز امیدوارکننده به نظر می‌رسید، رها کند.
او در حالی که اخم می‌کرد، چین کوچکی در بالای بینی او ظاهر شد.
- او نباید - نه برای من.
او واقعاً متوجه نشد، نه؟ قبول کردن خطر رد شدن بود، نزدیک‌تر شد و دستش را دور شانه‌های او گذاشت.
- البته که باید. تو مال منی، پس این باعث می‌شود که عضوی از خانواده باشی، نیاز ما از او مهم‌تر است.
هر اشاره‌ای مبنی بر این‌که او با او آرام شده بود ناپدید شد. او به نقطه دردناکی برخورد کرده بود. او پرسید: آیا تو برادر و خواهر نداری؟ تصور بزرگ شدن بدون جمعی از برادران که باهات در خانه غوغا می‌کنند سخت بود. او امیدوار بود که او تنها نبوده باشد؛ اما به نظر می‌رسید که فینیکس در درون خودش جمع شده بود، افکار و احساساتش را محکم در درون خود حبس کرده بود. ایو زمزمه کرد: ای کاش اسکای اینجا بود. در حال حاضر، توانایی اسکای برای خواندن احساسات بسیار مفید بود.


کد:
پارت چهل و سوم

تاکسی در چراغ‌های بعدی ظاهر شد.

- لطفا ما را به باربیکن ببرید.

فینیکس بدون هیاهو وارد تاکسی شد. در واقع، ایو فکر کرد که شاید اولین تصمیم خوب آن روز را در حالی که صندلی چرمی را نوازش می‌کرد گرفته باشد، به نظر می‌رسد که این تجربه را تازگی می‌داند. ایو ادامه داد:

- او واقعاً از دست من عصبانی است. او می‌خواست مکالمه را ادامه بدهد که  بیشتر شبیه یک مونولوگ بود، او در سکوت اذعان کرد. 

- او تمام صبح را صرف گپ زدن با یک راهنما در تئاتر گلوب کرده است و اکنون باید او را درست زمانی که همه چیز امیدوارکننده به نظر می‌رسید، رها کند.

او  در حالی که اخم می‌کرد، چین کوچکی در بالای بینی او ظاهر شد. 

- او نباید - نه برای من.

او واقعاً متوجه نشد، نه؟ قبول کردن خطر رد شدن بود، نزدیک‌تر شد و دستش را دور شانه‌های او گذاشت.

  - البته که باید. تو مال منی، پس این باعث می‌شود که عضوی از خانواده باشی، نیاز ما از او مهم‌تر است.

هر اشاره‌ای مبنی بر این‌که او با او آرام شده بود ناپدید شد. او به نقطه دردناکی برخورد کرده بود. او پرسید: آیا تو برادر و خواهر نداری؟  تصور بزرگ شدن بدون جمعی از برادران که باهات در  خانه غوغا می‌کنند سخت بود. او امیدوار بود که او تنها نبوده باشد؛ اما به نظر می‌رسید که فینیکس در درون خودش جمع شده بود، افکار و احساساتش را محکم در درون خود حبس کرده بود.  ایو زمزمه کرد: ای کاش اسکای اینجا بود.  در حال حاضر، توانایی اسکای برای خواندن احساسات بسیار مفید بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

ساسکه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-09
نوشته‌ها
56
لایک‌ها
289
امتیازها
53
محل سکونت
استانبول،ترکیه
کیف پول من
48,962
Points
71
پارت چهل و چهارم
- آسکای کیست؟
شاید این راهی بود که باید رفت؟ به او با داستان هایی در مورد افرادی که قرار است به آن‌ها بپیوندد می‌گفت.

- روح ربا برادر کوچکترم. او بریتانیایی است.
- اوه.
- او احساسات مردم را می‌بیند و او گذشته سختی داشته است. فکر می‌کنم او بهتر از هر یک از ما تو را درک می‌کند.

- اما او اینجا نیست؟
آیا فینیکس دوست دارد با دختر دیگری صحبت کند؟ این منطقی بود.
- نه، او با زد و پدر و مادرش در تعطیلات است.

آیا او باید با او تماس بگیرد و از او بخواهد برای کمک به بریتانیا بیاید؟ تاکسی کنار رفت. فینیکس کمی سر این‌که به راننده یک انعام بزرگ داد غر زد - ایو متوجه شده بود که انگلیسی‌ها عادت ندارند سخاوتمندانه انعام بدهند - اما او برنده مبارزه شد. او به لطف اپلیکیشن امنیتی خود میلیون‌ها دلار در بانک داشت، بنابراین انعام دادن چند پوند به یک راننده کار بزرگی نبود.
- بیا دنبالم.
ایو با غوطه ور شدن در صمیمیت تله پاتی، دستش را دراز کرد. او می‌خواست فونیکس خود را هر چه سریع‌تر از زیرگذر تاریک زیر باربیکن خارج کند؛ مانند قلمه‌ای که برای بهبودی روی طاقچه قرار داده شده بود، او به نور خورشید و مراقبت نیاز داشت.
- راه را هدایت کن، ای ارباب.

او به عقب برگشت.
ایو خوشحال بود که می‌دید کمی سرزنده گی بازگشته است، حتی اگر او را هدف گرفته باشد.
- خوشحالم که نور را دیدی من فقط بهترین را برای تو می‌خواهم.
- آقای مغرور؟
کد:
پارت چهل و چهارم

- آسکای کیست؟

شاید این راهی بود که باید رفت؟ به او با داستان هایی در مورد افرادی که قرار است به آن‌ها بپیوندد می‌گفت.

 - روح ربا برادر کوچکترم. او بریتانیایی است.

- اوه.

- او احساسات مردم را می‌بیند و او  گذشته سختی  داشته است.  فکر می‌کنم او بهتر از هر یک از ما تو را درک می‌کند.

 - اما او اینجا نیست؟

 آیا فینیکس دوست دارد با دختر دیگری صحبت کند؟ این منطقی بود. 

- نه، او با زد و پدر و مادرش در تعطیلات است.

 آیا او باید با او تماس بگیرد و از او بخواهد برای کمک به بریتانیا بیاید؟ تاکسی کنار رفت. فینیکس کمی سر این‌که به راننده یک انعام بزرگ داد غر زد - ایو متوجه شده بود که انگلیسی‌ها عادت ندارند سخاوتمندانه انعام بدهند - اما او برنده مبارزه شد.  او به لطف اپلیکیشن امنیتی خود میلیون‌ها دلار در بانک داشت، بنابراین انعام دادن چند پوند به یک راننده کار بزرگی نبود. 

- بیا دنبالم.

  ایو با غوطه ور شدن در صمیمیت تله پاتی، دستش را دراز کرد.  او می‌خواست فونیکس خود را هر چه سریع‌تر از زیرگذر تاریک زیر باربیکن خارج کند؛ مانند قلمه‌ای که برای بهبودی روی طاقچه قرار داده شده بود، او به نور خورشید و مراقبت نیاز داشت.

- راه را هدایت کن، ای ارباب.

 او به عقب برگشت. 

ایو خوشحال بود که می‌دید کمی سرزنده گی بازگشته است، حتی اگر او را هدف گرفته باشد. 

- خوشحالم که نور را دیدی  من فقط بهترین را برای تو می‌خواهم.

- آقای مغرور؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

ساسکه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-09
نوشته‌ها
56
لایک‌ها
289
امتیازها
53
محل سکونت
استانبول،ترکیه
کیف پول من
48,962
Points
71
پارت چهل و پنجم (آخر)
منظورم این نیست داشت دیوانه‌اش می‌کرد. من فقط می‌خواهم این کار را درست کنم؛ اما به نظر می‌رسد که همه آن را اشتباه انجام می‌دهم.
- پس بذار برم.
- این یک تراژدی خواهد بود. به من یک فرصت بده، لطفا.
او نامطمئن معلق بود، مانند شاهینی که می‌چرخید مطمئن نبود که روی دستکش شاهین فرود بیاید یا نه! ایو نباید او را دست کم بگیرد. آیا او با او همراه می‌شود، در حالی که خطر ملاقات با سیونت بیشتری را می‌پذیرد و وارد دنیای او می‌شود یا او ناپدید می‌شود و شانس پیدا کردن خوشبختی را از هر دوی آن‌ها می‌گیرد؟ او باید به یاد می‌آورد که او وحشی بود و او را هم به عنوان وعده و هم تهدید می‌دید؛ اما نباید او را احمق بداند. حالا که او را پیدا کرده بود، دیگر اجازه نمی‌داد از او دور شود. او حاضر نمی‌شد او را روح ربایش را از دست بدهد. اگر او فرار می‌کرد، باید او را پیدا می‌کرد و او را بدزدد، این‌طور نیست؟


پایان
داستان از دیدگاه ایو، بقیه داستان از دیدگاه فینیکس در کتاب ربودن فینیکس از جاس استرلینگ ادامه دارد.
داستان در Stealing Phoenix (ربودن فینیکس ) ادامه دارد… .
کد:
پارت چهل و پنجم (آخر)

منظورم این نیست داشت دیوانه‌اش می‌کرد. من فقط می‌خواهم این کار را درست کنم؛ اما به نظر می‌رسد که همه آن را اشتباه انجام می‌دهم.

 - پس بذار برم.

 - این یک تراژدی خواهد بود. به من یک فرصت بده، لطفا.

 او نامطمئن معلق بود، مانند شاهینی که می‌چرخید مطمئن نبود که روی دستکش شاهین فرود بیاید یا نه! ایو نباید او را دست کم بگیرد. آیا او با او همراه می‌شود، در حالی که خطر ملاقات با سیونت بیشتری را می‌پذیرد و وارد دنیای او می‌شود یا او ناپدید می‌شود و شانس پیدا کردن خوشبختی را از هر دوی آن‌ها می‌گیرد؟ او باید به یاد می‌آورد که او وحشی بود و او را هم به عنوان وعده و هم تهدید می‌دید؛ اما نباید او را احمق بداند. حالا که او را پیدا کرده بود، دیگر اجازه نمی‌داد از او دور شود. او حاضر نمی‌شد او را روح ربایش را از دست بدهد. اگر او فرار می‌کرد، باید او را پیدا می‌کرد و او را بدزدد، این‌طور نیست؟





پایان

 داستان از دیدگاه ایو، بقیه داستان از دیدگاه فینیکس در کتاب ربودن فینیکس از جاس استرلینگ ادامه دارد.

داستان در Stealing Phoenix  (ربودن فینیکس ) ادامه دارد… .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,465
لایک‌ها
5,564
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
246,423
Points
3,869

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,957
لایک‌ها
11,690
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
305,060
Points
70,000,279
سطح
  1. حرفه‌ای
امضا : Lunika✧
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا