- تاریخ ثبتنام
- 2022-10-09
- نوشتهها
- 56
- لایکها
- 289
- امتیازها
- 53
- محل سکونت
- استانبول،ترکیه
- کیف پول من
- 48,962
- Points
- 71
پارت چهلم
لحظه پرتنش توسط جو و اینگرید شکسته شد که وارد اتاق شدند. پرسیدن چرا برای ناهار به آنها نپیوسته است. او باید وندی را از این.جا بیرون میکرد قبل از اینکه بگوید که او از ابتدا قرار نبود در کنفرانس باشد. او قاطعانه اعلام کرد که قصد دارد او را به بیمارستان برساند و او را از آنجا بیرون کرد و طبق پیشبینی که کرده بود جلوی دو غریبه سروصدا نکرد. او برای اینکه از مأموریت خود منصرف نشود، اطلاعات مربوط به نزدیکترین اورژانس را از یک خانم بسیار دوستانهای در پذیرش دریافت کرد و وندی را تا جاده اصلی همراهی کرد و هرگز او را رها نکرد. وقتی بیرون رفتند، وندی سعی کرد دست او را روی بازویش تکان دهد.
- این کافی است. کدام بخش از "من به بیمارستان نمیروم" را نمیفهمی؟
- بخش "نه" را.
- ببین وندی، یک سفر کوچک به اورژانس چه ضرری میتواند به تو برساند؟ تو حتی مجبور نیستی پول را بپردازی، بنابراین این نمیتواند مشکل پول یا بیمه باشد.
او مثل یک حیوان باغ وحش از میان میلهها به خیابان خیره شد. - اینطور نیست که من احمق باشم. من نمیتوانم.
ایو از ناراحتی میخواست موهایش را بکشد.
- وندی، چرا من این تصور را دارم که میخواهی غبار پریات را بپاشی و از من دور شوی؟
نوک چانهاش را روی انگشتش گرفت و سرش را زاویه داد تا بتواند حالت او را بخواند. وندی، با من صحبت کن. بذار کمکت کنم. متاسفم که آن مطالب را در داخل گفتم؛ اما عصبانی بودم. وقتی کنترل هدیهام را آز دست میدهم؛ مثل یک احمق رفتار میکنم
- فقط از برادرانم بپرس. این من را آزار میده که حتی بعد از این همه سال نظم و تمرین، کنترل کامل احساساتم را ندارم. فکر نمیکنی در روزی که با روح ربایم آشنا شدم باید کمی به من حق بدی؟
او کمی به سمت او چرخید و سری تکان داد.
- وندی، نمیتوانم تحمل کنم وقتی میتوانیم کاری در مورد زخمت انجام دهیم؛ درد تو را ببینم.
لحظه پرتنش توسط جو و اینگرید شکسته شد که وارد اتاق شدند. پرسیدن چرا برای ناهار به آنها نپیوسته است. او باید وندی را از این.جا بیرون میکرد قبل از اینکه بگوید که او از ابتدا قرار نبود در کنفرانس باشد. او قاطعانه اعلام کرد که قصد دارد او را به بیمارستان برساند و او را از آنجا بیرون کرد و طبق پیشبینی که کرده بود جلوی دو غریبه سروصدا نکرد. او برای اینکه از مأموریت خود منصرف نشود، اطلاعات مربوط به نزدیکترین اورژانس را از یک خانم بسیار دوستانهای در پذیرش دریافت کرد و وندی را تا جاده اصلی همراهی کرد و هرگز او را رها نکرد. وقتی بیرون رفتند، وندی سعی کرد دست او را روی بازویش تکان دهد.
- این کافی است. کدام بخش از "من به بیمارستان نمیروم" را نمیفهمی؟
- بخش "نه" را.
- ببین وندی، یک سفر کوچک به اورژانس چه ضرری میتواند به تو برساند؟ تو حتی مجبور نیستی پول را بپردازی، بنابراین این نمیتواند مشکل پول یا بیمه باشد.
او مثل یک حیوان باغ وحش از میان میلهها به خیابان خیره شد. - اینطور نیست که من احمق باشم. من نمیتوانم.
ایو از ناراحتی میخواست موهایش را بکشد.
- وندی، چرا من این تصور را دارم که میخواهی غبار پریات را بپاشی و از من دور شوی؟
نوک چانهاش را روی انگشتش گرفت و سرش را زاویه داد تا بتواند حالت او را بخواند. وندی، با من صحبت کن. بذار کمکت کنم. متاسفم که آن مطالب را در داخل گفتم؛ اما عصبانی بودم. وقتی کنترل هدیهام را آز دست میدهم؛ مثل یک احمق رفتار میکنم
- فقط از برادرانم بپرس. این من را آزار میده که حتی بعد از این همه سال نظم و تمرین، کنترل کامل احساساتم را ندارم. فکر نمیکنی در روزی که با روح ربایم آشنا شدم باید کمی به من حق بدی؟
او کمی به سمت او چرخید و سری تکان داد.
- وندی، نمیتوانم تحمل کنم وقتی میتوانیم کاری در مورد زخمت انجام دهیم؛ درد تو را ببینم.
کد:
پارت چهلم
لحظه پرتنش توسط جو و اینگرید شکسته شد که وارد اتاق شدند. پرسیدن چرا برای ناهار به آنها نپیوسته است. او باید وندی را از این.جا بیرون میکرد قبل از اینکه بگوید که او از ابتدا قرار نبود در کنفرانس باشد. او قاطعانه اعلام کرد که قصد دارد او را به بیمارستان برساند و او را از آنجا بیرون کرد و طبق پیشبینی که کرده بود جلوی دو غریبه سروصدا نکرد. او برای اینکه از مأموریت خود منصرف نشود، اطلاعات مربوط به نزدیکترین اورژانس را از یک خانم بسیار دوستانهای در پذیرش دریافت کرد و وندی را تا جاده اصلی همراهی کرد و هرگز او را رها نکرد. وقتی بیرون رفتند، وندی سعی کرد دست او را روی بازویش تکان دهد.
- این کافی است. کدام بخش از "من به بیمارستان نمیروم" را نمیفهمی؟
- بخش "نه" را.
- ببین وندی، یک سفر کوچک به اورژانس چه ضرری میتواند به تو برساند؟ تو حتی مجبور نیستی پول را بپردازی، بنابراین این نمیتواند مشکل پول یا بیمه باشد.
او مثل یک حیوان باغ وحش از میان میلهها به خیابان خیره شد. - اینطور نیست که من احمق باشم. من نمیتوانم.
ایو از ناراحتی میخواست موهایش را بکشد.
- وندی، چرا من این تصور را دارم که میخواهی غبار پریات را بپاشی و از من دور شوی؟
نوک چانهاش را روی انگشتش گرفت و سرش را زاویه داد تا بتواند حالت او را بخواند. وندی، با من صحبت کن. بذار کمکت کنم. متاسفم که آن مطالب را در داخل گفتم؛ اما عصبانی بودم. وقتی کنترل هدیهام را آز دست میدهم؛ مثل یک احمق رفتار میکنم
- فقط از برادرانم بپرس. این من را آزار میده که حتی بعد از این همه سال نظم و تمرین، کنترل کامل احساساتم را ندارم. فکر نمیکنی در روزی که با روح ربایم آشنا شدم باید کمی به من حق بدی؟
او کمی به سمت او چرخید و سری تکان داد.
- وندی، نمیتوانم تحمل کنم وقتی میتوانیم کاری در مورد زخمت انجام دهیم؛ درد تو را ببینم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: