• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
5,184
لایک‌ها
14,068
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
71,637
Points
8,568
کانادا
روز دوم
هاج و واج به گوشی زل زدم، از دیشب هر چقدر با همسرم تماس می‌گرفتم، می‌گفت خاموش است.
یعنی کجا رفته بود؟ از روی تخت بلند شدم و مشغول قدم زدن در اتاق شدم، ساعت ده صبح بود، باید هر‌ چه زودتر به ایران برمی‌گشتم، برای ساعت دوازده بلیط داشتم.
منتظر بودم همسرم برگردد تا با او صحبت کنم، ولی انگار قصد برگشتن که هیچ، قصد جواب دادن هم نداشت.
با دلشوره مشغول بستن چمدانم شدم، یاد کامنتی افتادم که دیشب برایم گذاشته بودند: "نویسنده‌ی قاتل!" امروز صبح سیل پیام‌ها سرازیر شده بود.
اولش هاج و واج فقط کامنت‌ها را نگاه می‌کردم، بعد یکی از دوست‌هایم یک لینک برایم فرستاد، وقتی وارد سایت خبری شدم و خبر را خواندم، تازه فهمیدم چرا یک دفعه همه به من حمله کرده‌اند، پدرم به قتل رسیده بود! دقیقاً شبیه همان قتلی که من در کتاب "جسد یا گنج؟" توصیف کرده بودم، او را کشته بودند...
ساعت یازده و نیم از خانه خارج شدم، سوار آسانسور شدم و طبقه هم‌کف را زدم، باید بدون ماشین می‌رفتم، گوشی‌ام را بیرون آوردم تا اوبر بگیرم.
نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و یک بار دیگر به همسرم زنگ زدم؛ خاموش بود، تا به حال هم‌چنین اتفاقی نیفتاده بود.
خاموش بودن گوشی همسرم به مدت طولانی شدیداً غیر‌ قابل باور بود، همان لحظه گوشی‌ام زنگ خورد.
همسرم بود، با واتساپ تماس صوتی گرفته بود. جواب دادم:
_ سلام...
- سلام زهرا خوبی؟ ببخشید تازه گوشی رو زدم به شارژ.
با نگرانی پرسیدم: کجایی تو آخه؟ همین الان زنگ...
- هیچی درگیر کار بودم، بعد هم انقدر خسته بودم خوابم برد.
- آها، میگم کجایی؟
- باید برم زهرا، بعدا بهت زنگ میزنم خب؟
فقط می‌خواستم نگران نشی، فعلاً خدافظ.
بعد تماس را قطع کرد، با تعجب به گوشی زل زدم.
اوبرم رسیده بود، از آپارتمان خارج شدم و به سمت ماشین حرکت کردم.
کمی دلخور بودم یعنی همسرم یک دقیقه بیشتر وقت نداشت تا به من بگوید کجاست و اصلاً حال من لعنتی را بپرسد؟
آن قدر وقت نداشت که بتوانم به او بگویم پدرم فوت کرده؟
باید خبر قتل پدرم را تلفنی به او می‌دادم، احتمالاً بعد از این که پدرم را خاک می‌کردند؛ کل دنیا خبر داشتند پدرم به قتل رسیده و همسرم هنوز نمی‌دانست، قطره‌ی اشکی از چشمم چکید، من را بگو که دلم می‌خواست همسرم همراهم به ایران بیاید.
خاک بر سر من.
کد:
کانادا

روز دوم
کانادا

روز دوم

هاج و واج به گوشی زل زدم، از دیشب هر چقدر با همسرم تماس می‌گرفتم، می‌گفت خاموش است.
 یعنی کجا رفته بود؟ از روی تخت بلند شدم و مشغول قدم زدن در اتاق شدم، ساعت ده صبح بود، باید هر‌ چه زودتر به ایران برمی‌گشتم، برای ساعت دوازده بلیط داشتم. منتظر بودم همسرم برگردد تا با او صحبت کنم، ولی انگار قصد برگشتن که هیچ، قصد جواب دادن هم نداشت.
 با دلشوره مشغول بستن چمدانم شدم، یاد کامنتی افتادم که دیشب برایم گذاشته بودند: "نویسنده‌ی قاتل!" امروز صبح سیل پیام‌ها سرازیر شده بود.
 اولش هاج و واج فقط کامنت‌ها را نگاه می‌کردم، بعد یکی از دوست‌هایم یک لینک برایم فرستاد، وقتی وارد سایت خبری شدم و خبر را خواندم، تازه فهمیدم چرا یک دفعه همه به من حمله کرده‌اند، پدرم به قتل رسیده بود! دقیقاً شبیه همان قتلی که من در کتاب "جسد یا گنج؟" توصیف کرده بودم، او را کشته بودند...
 ساعت یازده و نیم از خانه خارج شدم، سوار آسانسور شدم و طبقه هم‌کف را زدم، باید بدون ماشین می‌رفتم، گوشی‌ام را بیرون آوردم تا اوبر بگیرم.
 نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و یک بار دیگر به همسرم زنگ زدم. خاموش بود، تا به حال هم‌چنین اتفاقی نیفتاده بود.
 خاموش بودن گوشی همسرم به مدت طولانی شدیداً غیر‌ قابل باور بود، همان لحظه گوشی‌ام زنگ خورد.
 همسرم بود، با واتساپ تماس صوتی گرفته بود.
 جواب دادم:
_ سلام...
- سلام زهرا خوبی؟ ببخشید تازه گوشی رو زدم به شارژ.
با نگرانی پرسیدم: کجایی تو آخه؟ همین الان زنگ...
- هیچی درگیر کار بودم، بعد هم انقدر خسته بودم خوابم برد.
- آها، میگم کجایی؟
- باید برم زهرا، بعدا بهت زنگ میزنم خب؟
فقط می‌خواستم نگران نشی، فعلاً خدافظ.
بعد تماس را قطع کرد، با تعجب به گوشی زل زدم.
اوبرم رسیده بود، از آپارتمان خارج شدم و به سمت ماشین حرکت کردم.
 کمی دلخور بودم یعنی همسرم یک دقیقه بیشتر وقت نداشت تا به من بگوید کجاست و اصلاً حال من لعنتی را بپرسد؟
 آن قدر وقت نداشت که بتوانم به او بگویم پدرم فوت کرده؟
 باید خبر قتل پدرم را تلفنی به او می‌دادم، احتمالاً بعد از این که پدرم را خاک می‌کردند؛ کل دنیا خبر داشتند پدرم به قتل رسیده و همسرم هنوز نمی‌دانست، قطره‌ی اشکی از چشمم چکید، من را بگو که دلم می‌خواست همسرم همراهم به ایران بیاید.

 خاک بر سر من.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,031
لایک‌ها
3,488
امتیازها
73
محل سکونت
سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
کیف پول من
59,405
Points
1,421

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,264
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
132,018
Points
2,340
بالا