کامل شده کاغذ دیواری زرد | ترجمه آرشاویر سرمست کاربر تک رمان

ساعت تک رمان

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
1001494355_gd6h.jpg


بسم تعالی

نام اثر: کاغذ دیواری زرد
نویسنده: شارلوت پرکینز گیلمن
مترجم: آرشاویر سرمست
ویراستار: Pegah.a
ژانر: ادبیات زنان، ادبیات داستانی، کلاسیک
دسته بندی: داستان کوتاه
تگ: درحال پیشرفت

خلاصه :

شارلوت برای درمان افسردگی خود همراه با همسر و فرزند کوچکش، به خانه‌ای روستایی رفته است و مدتی را در آن‌جا زندگی می‌کند. داستان این کتاب، زندگی نویسنده در همین دوران را بازگو می‌کند و از مشکلات روانی بانوان در این بازه‌ی تاریخی سخن می‌گوید.

**اثر اختصاصی انجمن نویسندگی تک رمان نمی‌باشد.
**ترجمه از زبان انگلیسی به فارسی صورت گرفته است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
نوشته شارلوت پرکینز گیلمن

خیلی به ندرت پیش می‌آید که افراد عادی مانند جان و من برای تابستان، تالارهای اجدادی را انتخاب کنند.
یک عمارت استعماری، یک ملک موروثی، می‌توانم بگویم یک خانه‌ی جن‌زده، که ارتفاع آن برابر با ساختمان‌های عصر رمانتیک دارد.
با این حال، من با افتخار اعلام خواهم کرد که چیز عجیبی درباره آن وجود دارد؛ وگرنه چرا باید این‌قدر ارزان اجازه داده شود و راحت رها شود؟ و چرا این‌همه مدت بدون اجاره مانده باشد؟
البته جان به من می خندد، البته در امر ازدواج چنین توقعی وجود دارد.
جان بینهایت اهل عمل است. او هیچ صبر و اعتقادی ندارد و از خرافه‌ها بشدت وحشت دارد و آشکارا با هر صحبتی در مورد چیزهایی غیرقابل دید و حس صحبت شود، تمسخر می کند.
جان پزشک است، و شاید - البته این صحبت‌ها را با هیچ زنده‌ای نمی‌گویم؛ اما این کاغذ مرده است و خیال من را راحت می کند - شاید این یکی از دلایلی است که من سریع خوب نمی‌شوم همین باشد.
می‌بینید او باور نمی‌کند که من بیمار هستم! چه کاری می‌توان کرد؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
وقتی که یک پزشک بلندمرتبه و شوهر کسی، دوستان و اطرافیانش را اطمینان بدهد که موضوع مهمی جز افسردگی زودگذر یا تمایل خفیفی به تشنج، چه کاری بر می‌‌آید؟
برادر من هم یک پزشک است و او هم همین حرف‌ها را می‌زند.
بنابراین به من فاسفیت یا فاسفایت یا هر اسمی که دارد به علاوه داروهای مقوی، سفر، هواخوری و ورزش تجویز کرده‌اند. مرا از
«کار» تا وقتی که کاملاً بهتر شوم منع کرده‌اند. شخصاً با نظر ‌آن‌ها موافق نیستم. فکر می‌کنم یک کار مطلوب همراه با هیجان و تغییر برای بهبودی من بهتر باشد، خواهد بود؛ اما چه کاری از دست آدم بر می‌آید؟
برای مدتی با وجود ساز مخالف ‌آن‌ها می‌نوشتم؛ اما من را خسته می‌کرد! چرا که باید با حیله‌گری و دور از چشم آن‌ها می‌نوشتم در غیر این صورت با مخالفت شدید آنان روبه‌رو می‌شدم.
گاهی تصور می‌کردم اگر مخالف کمتری با این کارم وجود داشت، می‌توانستم فعالیت بیشتری داشته باشم.
اما جان می‌گوید بدترین کار ممکن که من می‌توانم انجام دهم فکر کردن در مورد وضعیت کنونی‌ام است و اعتراف می‌کنم که این کار همیشه باعث می‌شود که احساس بدی به من دست بدهد.
بنابراین این موضوع را رها می‌کنم و بیشتر درباره‌ی خانه صحبت می‌کنم.
مکانی کاملاً دور افتاده. از جاده‌ی اصلی هم فاصله زیادی دارد. می‌شود گفت تقریبا سه مایل با روستا فاصله دارد.
این خانه پرچین‌ها، دیوارها، دروازه‌های بزرگ و قفل‌هایی دارد که باعث یادآوری مکان‌های انگلیسی می‌شود که اغلب در کتاب‌ها خوانده‌ایم.

خانه‌های کوچک زیاد و جداگانه‌ای برای مردم و باغبانان در این خانه ساخته شده است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
این خانه، یک باغ بسیار زیبا دارد. هرگز چنین باغی ندیده‌ام. باغی بزرگ و سایه‌دار. باغ ردیفی از تاک‌های انگور بلند دارد که زیر سایبان آن‌ها صندلی‌هایی برای نشستن گذاشته شده است.
ظاهراً گلخانه هم وجود داشته؛ اما الان همه خ*را*ب و ویران شده‌اند. به نظر می‌رسد درگذشته بین میراث‌دارن این خانه سر ارث، مشکلات حقوقی به وجود آمده است‌. به همین دلیل این خانه سال‌ها است که خالی مانده است.
این روحیه‌ام را خ*را*ب می کند. می‌ترسم؛ اما برایم مهم نیست - چیز عجیبی در خانه وجود دارد‌‌. - می‌توانم آن را احساس کنم.
حتی این موضوع را هنگام یک شب مهتابی با جان مطرح کردم؛ اما او گفت چیزی که احساس کردم چیزی جز وزش نسیم باد نبود و پنجره را بست.
گاهی اوقات بی‌دلیل از دست جان عصبی می‌شوم. مطمئن هستم هیچ‌وقت این‌قدر حساس نشده بودم. مطمئن هستم دلیلش مربوط به همین خستگی‌ام است.
اما جان می‌گوید اگر همچین احساسی دارم، دلیلش غفلت در کنترل خودم است؛ بنابراین حداقل درحضور او درد زیادی برای کنترل خود می‌کشم و این کار باعث خستگی شدید در من می‌شود.
من اتاقمان را هیچ دوست ندارم. بیشتر از اتاق طبقه پایین خوشم می‌آید که پنجره‌ای به سمت گل‌های رز دارد و پرده‌ای قدیمی و زیبا از ج*ن*س چیت گلدار داشت.
اما جان خواسته من را نمی‌شنید و می‌گفت اتاق طبقه پایین فقط یک پنجره دارد و جای کافی برای تخت دونفره ندارد.
با این وجود جان حتی بخواهد اتاق دیگری بگیرد، اتاقی در ن*زد*یک*ی آن اتاق خواب نیست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
جان، مرد دوست داشتنی و محتاطی است و خیلی کم به من اجازه می‌دهد بدون هدف خاصی کاری انجام دهم.
در نسخه تدوام من برای هرساعت از روزم برنامه‌ای اختصاص یافته است. او کاملاً از من مراقبت می‌کند و اگر برای آن ارزشی قائل نشوم، ناسپاسی خواهد بود.
او می‌گوید تنها دلیلی که به این‌جا آمده‌ایم بخاطرِ من بوده تا استراحتم کامل شود و تا حدی که می‌توانم از هوای این‌جا استفاده کنم. می‌گفت: «عزیزم تمرین‌ به مقدار توانت بستگی دارد و غذا به اندازه اشتهایت؛ اما به هر اندازه که بخواهی می‌توانی هوا بخوری.»
بنابراین ما اتاق مهدکودک طبقه‌ی بالا را گرفتیم. اتاقی بزرگ است. تقریباً تمام این طبقه را گرفته است و پنجره‌هایش به هرسمتی باز می‌شود. به هر طرف نگاه می‌کنی هوا و آفتاب درخشان و فراوان وجود دارد.
باید قضاوت کنم اول مهدکودک بوده و بعد اتاق بازی و ورزشگاه؛ زیرا جلوی پنجره‌ها برای بچه‌های کوچک میله قرار گرفته و همچنین حلقه‌ها و چیزهایی در دیوارها مشاهده می‌شود.
نقاشی و کاغذ دیواری چنان به نظر می‌رسد که این اتاق قبلا‌ً مدرسه‌ی پسرانه بوده باشد. قسمت‌های دور سرِ من در دیوار تا جایی‌ که دستِ من می‌رسد، کاغذ دیواری به صورت نوارهای جداگانه از دیوار کنده شده است. قسمتِ پایینِ طرف دیگری اتاق نیز تا حد زیادی کنده شده است. بدتر از این کاغذ دیواری در عمرم ندیده‌ام.
یکی از آن کاغذ‌ها از نمونه‌هایی است که ممکن است تمام گناه‌های هنری در آن اتفاق افتاده باشند و پر از الگو‌های نامتناسب و پر زرق و برق در آن دیده می‌شود.
این کاغذ دیواری چندان کسل کننده است که چشم‌ را دچار اغتشاشِ دید می‌کند. برجستگی طرح‌ها در حدی است که دائم چشم بیننده را اذیت می‌‎کند. وقتی بیننده یکی از پایه‌های غیرِ ثابتِ طرح‌ها را تا یکی از انحناهای دورتر دنبال کند، این پایه ناگهان خودش را گم می‌کند و در زاویه‌های خشم‌آلود غوطه‌ور می‌شود و در تضاد‌های ناشناخته، خود را نابود می‌کند.
رنگِ کاغذ زرد چرک، چنان زننده است که به صورت عجیبی با تغییر نورِ خورشید محو می‌شود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
درکنار این رنگِ روشن ناراحت کننده در بعضی قسمت‌هایش نارنجی کسل کننده‌ای و در بعضی قسمت‌های دیگر شکل گوگردی بیمارگونه استفاده شده است.
جای تعجب نیست که بچه‌ها از آن متنفر بودند. اگر مجبور باشم مدت زیادی در این اتاق زندگی کنم، من هم باید از آن متنفر باشم.
جان دارد می‌آید و من باید از نوشتن را کنار بگذارم. او از این‌که من یک کلمه هم بنویسم متنفر است.
***
ما دو هفته است که این‌جا هستیم و من از آن روز اول تا به حال حوصله نوشتن نداشتم. درحال حاضر کنارِ پنجره‌ی این مهدکودک بیرحم نشسته‌ام و چیزی نیست که مانع نوشتنم شود جز کمبود نیرو و قدرت.
جان تمام روز یا حتی بعضی شب‌ها که پرونده جدی داشته باشد به خانه نیست. خوشحالم که مسئله‌ی من جدی نیست. اما این ناراحتی‌های عصبی به صورت ترسناکی افسرده‌ام می‌کند. جان نمی‌داند که واقعا من چقدر رنج می‌برم. او می‌داند که دلیلی برای رنج کشیدن وجود ندارد و همین او را راضی می‌کند. البته فقط غصبی بودن! هرچه هست وادارم می‌کند که وظایفم را انجام ندهم. من می‌خواستم برای جان کمکی باشم و موجب آسایش و راحتی‌اش شوم. و اما الان فقط نقش یک بارِ اضافی را ایفا می‌کنم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
کسی باور نمی‌کند که همین کار‌های کوچکی که می‌توانم انجام دهم چقدر من را اذیت می‌کند؛ مثلاً لباس پوشیدن، سرگرم بودن و سفارش بعضی چیزها. اما خیلی خوشحالم که مری رفتارش با فرزندم خوب است. فرزند عزیز من.
اما من حتی با او هم نمی‌توانم باشم و این مشکل مرا خیلی ناراحت می‌کند. فکر می‌کنم که جان در زندگی‌‌اش هیچ‌وقت ناراحت نبوده است. او به‌خاطر این کاغذ دیواری به من می‌خندد. اوایل وقتی به این‌جا آمديم تصمیم داشت کاغذدیواری این اتاق را عوض کند؛ اما بعد منصرف شد و گفت که صبر می‌کند تا من کمی بهتر شوم و برای یک بیمار عصبی هیچ‌چیز بدتر از تخیلات نیست. جان گفت بعد از عوض کردن کاغذدیواری نوبت به پایه‌های سنگین و چارچوبه‌های ت*خت خو*اب خواهد رسید و بعد از آن نوبت به میله پنجره‌ها و سپس دروازه‌ی بالای راهرو و همین‌طور تا آخر.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
جان به من گفت که اقامت در این‌جا باعث شده تا حالم بهتر شود و ما فقط به مدت سه ماه این‌جا هستیم؛ پس عوض کردن کاغذدیواری چندان مهم نیست.
برای همین به او گفتم:
- پس اجازه بده به طبقه‌ی پایین بروم، اتاق آن‌جا بسیار دلنشین است!
او مرا میان بازوهایش فشرد و گفت:
- فاخته‌ی زیبای من!
و اضافه کرد که من حتی بخواهم تا زیرساختمان هم می‌توانم بروم و با این کار بحث را ماستمالی کرد؛ اما حرف او درمورد تخت‌ها و پنجره و وسایل‌های اتاق کاملاً درست بود.
این اتاق بسیار راحت است و هوای دلنشینی دارد و آرزوی هرکسی است که در این اتاق باشد؛ اما من نباید این‌قدر احمق باشم که بخاطر هوس و خواستِ خودم جان را ناراحت کنم.
به‌جز این کاغذ دیواری ترسناک، سعی می‌کنم کم‌کم از اتاق خوشم بیاید. می‌توانم از پنجره باغ را تماشا کنم، سایه‌های سیاه تاک‌های انگور، گل‌های پژمرده‌ی قدیمی و بوته و درختانی که به حالت متفکرانه در باغ ایستاده‌اند. از پنجره‌ی دیگر اتاق می‌توانم یک چشم‌انداز بسیار زیبا از خلیج کوچک و اسکله‌ی قایق‌ها که جزو همین ملک محسوب می‌شوند را ببینم. یک ردیف تاک انگور بسیار زیبا از سمت خانه تا خلیج کشیده شده است. من همیشه در رویاهایم افرادی را قدم‌زنان، درحال رفت و برگشت درمیان راه‌های پر از تاک ‌می‌بینم؛ اما جان به من گفته از بروز دادن رویاهایم پرهیز کنم. او می‌گوید قصه‌پردازی و استفاده از تخیل بصورت دائم باعث می‌شود هرکسی افسرده و ضعیف شود؛ مثل من. اما من باید از اراده و حس سرزندگی که دارم سعی خودم را بکنم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
گاهی فکر می‌کنم که اگر حالم بهتر می‌‌بود و می‌توانستم بنویسم از فشار فکرهای که بر من هجوم می‌آورند کم می‌شد و راحت‌تر می‌شدم؛ ولی وقتی می‌نویسم خسته‌تر می‌شوم. بسیار خسته کننده است که آدم کاری که می‌کند کسی را نداشته باشد که او را همراهی و تشویق کند‌، یا با او مشورت کند.
جان می‎‌گوید وقتی حالِ من بهتر شود از پسرعمو هینری و جولیا دعوت می‌کند که به این‌جا بیایند و برای مدتی در کنار ما بمانند؛ اما می‌گوید بهتر است با کسانی که باعث ایجاد تخیل در من می‌شوند صحبت نکنم و از این درد سر دوری کنم. آرزو می‌کنم هرچه سریع‌تر حالم بهتر شود.
اما نباید در موردش فکر کنم. این کاغذ دیواری طوری به نظر می‌رسد که انگار می‌داند چه تاثیر منفی بر من می‌گذارد. لکه‌ای روی این کاغد دیده می‌شود که خیلی بد همان‌جا مانده و در نمی‌آید و خیلی شبیه به گر*دن شکسته‌ای که روی آن دو چشم قرار گرفته که به صورت معکوس دارد ما را نگاه می‌کند.
وقتی به این کاغذدیواری که از نظرم از آن گستاخی و اهانت می‌بارد نگاه می‌کنم، حرص و خشم مثبتی مرا فرا می‌گیرد.
این طرح‌ها به سمت بالا و پایین و کناره‌های کاغذ می‌خزند انگار چشم‌هایی هستند که هیچ‌وقت بسته نمی‎‌شوند. یک نقطه‌دیگر روی کاغذ دیده می‌شود که خط و منحنی‌های آن باهم تطابق ندارند و آن چشم‌ها روی همین خطوط تا قسمت‌های بالایی و پایینی راه می‌روند؛ به طوری که یکی از خط‌ها بلندتر از دیگری باشد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
قبل از این هیچ‌وقت این‌همه حالت معنا‌دار را در یک شی بی‌جان ندیده بودم و همه می‌دانیم که چه اندازه مفاهیم در این‌ اشیای بی‌جان نهفته و پنهان شده است.
عادت داشتم که مانند یک کودک درحالی که بیدار هستم دراز بکشم و به دیوارهای خالی اتاق نگاه کنم و خودم را سرگرم کنم مانند همان حس هیجان و سرگرمی که بیشتر کودکان، وقتی وارد یک اسباب بازی فروشی می‌شوند، به آن‌ها دست می‌دهد. یادم است که دروازه‌ی خانه قدیمی ما چه دستگیره‌های بزرگ و براقی داشت. در آن خانه یک چوک بود که من او را به عنوان دوست قدیمی خود می‌دانم.
همیشه فکر می‌کردم اگر اشیای خانه با من مهربان نباشند، می‌توانم به همان چوک پناه ببرم و با آن صحبت کنم و احساسات خودم را بیان کنم. بهترین توصیف برای اثاثیه‌ی این خانه متفاوتی و از یک ج*ن*س نبودن آن‌ها است. با این حال ما باید این وسایل را از طبقه پایین به بالا بیاوریم. فکر می‌کنیم وقتی که از این اتاق برای نمایش و مهمانی استفاده می‌کردند مجبور شدند وسایل مربوط به مهدکودک را بیرون ببرند. تعجبی هم ندارد، چون در عمرم این خرابی‌هایی را که کودکان در این جا به بار آورده‌اند را ندیده‌ام.
همان‌طور که گفتم، بعضی قسمت‌های کاغذ دیواری پاره شده است و به‌هم نزدیک شده‌اند، شاید این پارگی‌ها را تحمل درد و نفرت کنار هم قرار داده؛ گویی این پارگی‌ها باهم برادر‌اند. در کف خانه، خراشیدگی، ترک خوردگی و تراشه‌شدگی دیده می‌شود و در چند جای پلاستر، گودی ایجاد شده است. و این تخت بزرگ و سنگین، تنها چیزی بود که ما در این اتاق پیدا کردیم. طوری به نظر می‌رسد که تجربه‌‌ی رویارویی با چند جنگ را با خود ثبت کرده است؛ اما من به آن چندانی فکر نمی‌کنم و به کاغد دیواری اهمیت می‌دهم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN
بالا