امروز باران برای من یادآوری کرد که چقدر اشکهایم نازک و شفاف هستند، مثل قطرات این باران که با هربار سقوط، بر روی پنجرهام ثبت میشوند.
هربار که باران میبارد، اشکهایم نیز شروع به جاری شدن میکنند. شاید این باران باعث شده که درد و رنجهایی که درونم هست را بیشتر احساس کنم.
باران یادآور دورانی میشود که همهچیز برایم آسان بود. زمانی که خوشبختی و شادی به هر گوشهای از زندگیام پراکنده بود؛ اما اکنون همهچیز به نظر سخت و دشوار میآید.
باران و اشکهایم همراه هم به یادآوری دورانی میشوند که کسی در کنارم نبود و تنها بودم. آن زمانها هم همچون اکنون درد و رنجی برای من به همراه داشتند.
شاید این باران باعث شود که اشکهایم بیشتر جاری شوند؛ اما در دلم هیچچیز تغییر نکرده است. درد همچنان با من است و احساس تنهایی همچنان درونم را فراگرفته است.
باران و اشکهایم همزمان جاری میشوند و من امیدوارم که با اینهمه درد و رنج، یک روزی خورشید بازگردد و دوباره شادی و خوشبختی به زندگیام بازگردد!
#علی_خسروشاهی
#صبر
#انجمن_تک_رمان
هربار که باران میبارد، اشکهایم نیز شروع به جاری شدن میکنند. شاید این باران باعث شده که درد و رنجهایی که درونم هست را بیشتر احساس کنم.
باران یادآور دورانی میشود که همهچیز برایم آسان بود. زمانی که خوشبختی و شادی به هر گوشهای از زندگیام پراکنده بود؛ اما اکنون همهچیز به نظر سخت و دشوار میآید.
باران و اشکهایم همراه هم به یادآوری دورانی میشوند که کسی در کنارم نبود و تنها بودم. آن زمانها هم همچون اکنون درد و رنجی برای من به همراه داشتند.
شاید این باران باعث شود که اشکهایم بیشتر جاری شوند؛ اما در دلم هیچچیز تغییر نکرده است. درد همچنان با من است و احساس تنهایی همچنان درونم را فراگرفته است.
باران و اشکهایم همزمان جاری میشوند و من امیدوارم که با اینهمه درد و رنج، یک روزی خورشید بازگردد و دوباره شادی و خوشبختی به زندگیام بازگردد!
#علی_خسروشاهی
#صبر
#انجمن_تک_رمان
کد:
امروز باران برای من یادآوری کرد که چقدر اشکهایم نازک و شفاف هستند، مثل قطرات این باران که با هربار سقوط، بر روی پنجرهام ثبت میشوند.
هربار که باران میبارد، اشکهایم نیز شروع به جاری شدن میکنند. شاید این باران باعث شده که درد و رنجهایی که درونم هست را بیشتر احساس کنم.
باران یادآور دورانی میشود که همهچیز برایم آسان بود. زمانی که خوشبختی و شادی به هر گوشهای از زندگیام پراکنده بود؛ اما اکنون همهچیز به نظر سخت و دشوار میآید.
باران و اشکهایم همراه هم به یادآوری دورانی میشوند که کسی در کنارم نبود و تنها بودم. آن زمانها هم همچون اکنون درد و رنجی برای من به همراه داشتند.
شاید این باران باعث شود که اشکهایم بیشتر جاری شوند؛ اما در دلم هیچچیز تغییر نکرده است. درد همچنان با من است و احساس تنهایی همچنان درونم را فراگرفته است.
باران و اشکهایم همزمان جاری میشوند و من امیدوارم که با اینهمه درد و رنج، یک روزی خورشید بازگردد و دوباره شادی و خوشبختی به زندگیام بازگردد!
آخرین ویرایش توسط مدیر: