خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید
  • تخفیف عیدانه ۶۰ درصدی چاپ کتاب در انتشارات تک رمان کلیک کنید

نمایشنامه نمایشنامه‌ی آقای بریندار | لیلی کاربر انجمن

  • نویسنده موضوع لیلیِ مجنون
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ل

لیلیِ مجنون

مهمان
نمایشنامه‌ی آقای بریندار
به قلم: لیلی
ژانر: تراژدی

خلاصه:
- ببینم مستر! بریندار یعنی چی؟
- زخمی.
او را پاورچین پاورچین بردند؛ دیگر کسی خنده‌ی بهار را ندید. زمستان است، سرد مثلِ چشم‌های از کار افتاده‌ی عباس آقا، سرد مثل کفِ پای بریندار زیر شلاق‌های بهمن.

بهمن: یکی از بازجویان کمیته‌ی مشترک ضدخرابکاری که ساواک او را دوست داشت.
شلیر: اینجا، معشوقه‌ها از دست می‌روند.
عباس آقا: پیرمردِ کارگری که بازنشستگی نمی‌گیرد.
آشیل: سگ ولگردی که بیشتر از رفقا، معرفت دارد.
( اضافه می‌شود. )
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
صح*نه‌ی اول: « تنها نسبتم با یار، عشق است. »

مهم نیست که روز است؛ اتاق تاریک است و تک پنجره‌ای نیم‌متری دارد که با موکت‌های قهوه‌ای پوشیده شده؛ کوچک و خفه. اثاث سلطنتی خانه، کنج اتاق روی هم تلنبارند، نشانِ افتخاری هم که شاهنشاه درب خانه‌‌ی هر کارمند فرستاده بود به دیوار میخ شده است، روی دیوار ردِ کشیده‌ی خونی خشک شده قابل رویت است و درب آهنیِ زنگ‌زده کیپ تا کیپ بسته. مردی که موهایِ کوتاهِ طلایی دارد و زیر چشمانش به وضوح گود افتاده، روی صندلیِ آهنی نشسته و میز چوبیِ رنگ‌ و روی رفته‌، فاصله‌ی او و بهمن را پر کرده است. بهمن، با همان کراوات خال‌خالی و صورتِ تراشیده، از جا برمی‌خیزد:
بهمن: (با نیشخند) چطوری مستر؟
آقای بریندار (مردِ مو طلایی): بهتر از همیشه‌ام آقا بهمن.
بهمن: می‌بینم که هم فارسیت خوبه هم زبونت!
آقای بریندار، زیر ل*ب با زمزمه‌ا‌ی خاموش، خفقانِ فضا را برهم می‌زند: ( خویری )
و تنفر در صدایش آشکارتر می‌شود:
ای‌ بابا! شما که قرار بود در حد ام‌آی‌‌فایو باشید.
بهمن: (با کینه‌ای مشهود) نه انگار واقعا قشنگ حرف می‌زنی، باید ببینم صدای حیوونا رو هم همینجوری خوشگل درمیاری یا نه!
آقای بریندار: (کمی برافروخته) روزی که آفتاب از شکافِ موکت‌ها به داخل این دخمه بتابه رو هم باید مثل امروز خوب یادت باشه، درسته؟
صدای خنده‌های کریه حاضرین بلند می‌شود، شش مردی که زردی دندان‌هایشان علی‌رغمِ کراوات‌های خوش‌دوخت و کت‌های مشکی ساتن، بدجور توی ذوقِ می‌زند.
و بهمن باز کم نمی‌آورد: با کمال شرمندگی! اینجا خبری از زندانای کلاسیک اروپا نیست، روش ما و وظیفه‌ی ما همینه.
آقای بریندار خسته‌تر می‌شود: تنها نسبتِ ما، عشق بود.
بهمن با خشم صدایِ جیغِ میز را درمی‌آورد: می‌خوای کیو گول بزنی؟ منی رو که صدتا گنده‌تر از تو زیر دستم ناله کردن؟
آقای بریندار سر افتاده‌اش را به بالا متمایل می‌کند و آهسته‌تر می‌گوید:
گفتم که تنها نسبت ما عشق بود، چیز دیگه‌ای برای نوشتن ندارم.
بهمن: پس لابد می‌خوای صدای خورد شدن استخونای تو هم مثِ اون دختره‌ی جیگر توی خونه‌ی آرش بپیچه.
مردی که کراواتش سرمه‌ای‌ست: خوب چیزی بودا، وقتی ناخناشو می‌کشیدم از ته دل ناله می‌کرد!
حاضرین، دوباره بلندتر از پیش، می‌خندند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا