نام نویسنده: علی براد رخدام خسروشاهی دلنویس انجمن تک رمان
ژانر: تراژدی
مقدمه:
زیر آسمان شهر قدم میزدم؛
باران میبارید.
همه عاشقان دست در دست هم بودند زیر چتر
و من خیس از اشک بودم در زیر باران
دلم میخواست در همین ن*زد*یک*ی یک نفر را پیدا کنم که مرا از تنهایی بیرون آورد
و با من قدم بزند!
زیر آسمان شهر قدم میزدم؛
باران میبارید.
همه عاشقان دست در دست هم بودند زیر چتر
و من خیس از اشک بودم در زیر باران.
دلم میخواست در همین ن*زد*یک*ی یکنفر را پیدا کنم که مرا از تنهایی بیرون آورد
و با من قدم بزند!
دلم میخواست همهی آدمها را ببینم و او را به آ*غ*و*ش بگیرم!
دلم میخواست به او بگویم دوست دارم!
باران شدیدتر شد
اشکم عمیقتر شد
دلم غمگینتر شد
بغضم بیشتر شد
دلم به حال خود گریه کرد
باران تمام شد.
عاشقان در آ*غ*و*ش یکدیگر بودند و
امید به فردایی بهتر داشتند.
زیر آسمان شهر قدم میزدم؛
باران میبارید.
همه عاشقان دست در دست هم بودند زیر چتر
و من خیس از اشک بودم در زیر باران.
دلم میخواست در همین ن*زد*یک*ی یکنفر را پیدا کنم که مرا از تنهایی بیرون آورد
و با من قدم بزند!
دلم میخواست همهی آدمها را ببینم و او را به آ*غ*و*ش بگیرم!
دلم میخواست به او بگویم دوست دارم!
باران شدیدتر شد
اشکم عمیقتر شد
دلم غمگینتر شد
بغضم بیشتر شد
دلم به حال خود گریه کرد
باران تمام شد.
عاشقان در آ*غ*و*ش یکدیگر بودند و
امید به فردایی بهتر داشتند.
دلم برای همهچیز تنگ شده؛
دلم برای بچگیام تنگ شده!
برای لبخندم که الکی نبود،
برای لحظههایی که واقعا میخندیدم!
برای شادیم که الکی نبود!
برای همهچیز که بههم ریختم
دلم برای همهی اینها تنگ شده!
دلم برای همهچیز تنگ شده؛
دلم برای بچگیام تنگ شده!
برای لبخندم که الکی نبود،
برای لحظههایی که واقعا میخندیدم!
برای شادیم که الکی نبود!
برای همهچیز که بههم ریختم
دلم برای همهی اینها تنگ شده!
دلم برای بچههایی که هنوز دوستشان دارم،
دلم برای خیلی چیزهایی که باهاشون درد دل کردم،
دلم برای همهچیز که تموم نشد،
دلم برای همهچیز که نشد،
دلم برای این حرفها که ازم فاصله گرفتند،
دلتنگ شده برای همه، چه دوست داشته باشم، چه نداشته باشم!
دلم برای همهی آدمایی که توی زندگیم بودند،
دلم برای اینهمه دل تنگ شده!
دلم برای همهی دوست داشتنهایی که همیشگی نبود و نیست تنگ شده.
دلم برای همهچی که فقط یه حرف برای گفتن داشت
دلم برای همهی چیزهای که این روزها واسم مثل یه رویا میموندن تنگ شده
دلم برای خودم تنگ شده!
دلم برای بچههایی که هنوز دوستشان دارم،
دلم برای خیلی چیزهایی که باهاشون درد دل کردم،
دلم برای همهچیز که تموم نشد،
دلم برای همهچیز که نشد،
دلم برای این حرفها که ازم فاصله گرفتند،
دلتنگ شده برای همه، چه دوست داشته باشم، چه نداشته باشم!
دلم برای همهی آدمایی که توی زندگیم بودند،
دلم برای اینهمه دل تنگ شده!
دلم برای همهی دوست داشتنهایی که همیشگی نبود و نیست تنگ شده.
دلم برای همهچی که فقط یه حرف برای گفتن داشت
دلم برای همهی چیزهای که این روزها واسم مثل یه رویا میموندن تنگ شده
دلم برای خودم تنگ شده!
میگفتم خوبم با اینکه بد بودم
میگفتم رودم با اینکه سد بودم
میگفتم خوابم با اینکه از همیشه بیدارتر بودم
میگفتم انرژی مثبت دارم با اینکه سر شار از انرژی منفی بودم!
میگفتم دوستم دارن با اینکه حس داشتم ک دوستداشتنی نبودم!
همیشه به همه انرژی مثبت دادم با اینکه خودم به انرژی مثبت محتاج بودم.
میگفتم خوبم با اینکه بد بودم
میگفتم رودم با اینکه سد بودم
میگفتم خوابم با اینکه از همیشه بیدارتر بودم
میگفتم انرژی مثبت دارم با اینکه سر شار از انرژی منفی بودم!
میگفتم دوستم دارن با اینکه حس داشتم ک دوستداشتنی نبودم!
همیشه به همه انرژی مثبت دادم با اینکه خودم به انرژی مثبت محتاج بودم.