کامل شده دلنوشته گو بیوژیو| سیتا راد کاربر انجمن تک رمان

[meelerahu]

***
دیگر به این‌جا برنگرد!
این‌جا دیگر هیچ‌کس درون من، منتظر آمدنت نیست!
این‌جا دیگر هیچ‌کس درون من، منتظر تحقیر شدن، منتظر شکسته شدن نیست!
این‌جا دیگر هیچ‌کس درون من، تحمل بی‌مصرف بودن را ندارد!
این‌جا دیگر هیچ‌کس درون من، تحمل شنیدن قول‌های الکی‌ات را ندارد!
این‌جا دیگر هیچ‌کس درون من، قدرت جنگیدن را ندارد!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[meelerahu]

***
من برایم دیگر مهم نیست که در بین جنگ عقل و قلبم کدام یک برنده باشد! در این میدان بازنده‌ی اصلی خود من هستم! اگر قلبم برنده جنگ باشد من دست از خواسته‌هایم می‌کشم! اگر عقلم برنده‌ی جنگ باشد باز قرار این است که دست از خواسته‌هایم بکشم! بهتر است از جنگ فاصله بگیرم! آن را که درست است را انجام دهم! اما اینک درست‌تر از دوست داشتنت چیزی را نمی‌دانم! آری دوست داشتنی که فرسنگ‌ها دور است! دوست داشتنی که رفتن را انتخاب کرد! دوست داشتن‌های دروغین!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[meelerahu]

***
نیاز به استراحت دارم.
نه استراحت جسمی، نیاز به استراحت روحی دارم! نیاز دارم از زندگی‌ام خارج شوم.
دور از تک‌تک آدم‌ها،
دور از الودگی روحم،
دور از شلوغی،
دور از درد،
دور از سختی،
دور از...
استراحتی که از همه دور باشم. از همه‌چیز و همه‌کس. شاید این‌گونه آرام باشم!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[meelerahu]

***
دهانم بوی خون می‌دهد.
خون تک‌تک حرفا‌یی است که باید می‌زدم؛ اما خود قاتل‌شان‌ شدم!
قاتل تک‌تک حرف‌هایم! حرفایی که بعد از کشتن‌‌شان باز در افکارم غوطه‌ور شده‌اند!
می‌دانی این حرف‌ها از بارش باران اشک‌هایم نم زنده‌اند! همانند خاکی که بعد از باران بوی خوش می‌دهد؛ اما ذهن من، قلب من بعد از بارش بارانم بوی خون می‌دهد!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[meelerahu]

***
من تو را برای به آ*غ*و*ش کشیدن و داشتنت دوستت نداشتم!
من دوستت داشتم؛ چون تو دلیل لبخند‌های بی‌قرارم بودی!
من دوستت داشتم؛ چون برای تو، به‌خاطر تو تغییر کرده‌ بودم!
من دوستت داشتم، چون هر آن‌قدر که دور بودی؛ اما باز نزدیک‌ترین بودی به قلبم!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[meelerahu]

***
بعضی وقت‌ها برگشت دیگر فایده‌ای نداره! شاید دیگر برات مهم نباشد که برگردد! شاید دیگه برات مهم نباشد، بود و نبودش! از یک‌جا به بعد آدم‌ها برایشان خیلی چیزها می‌میرند! صبر قبل را دیگر ندارند. دیگر نمی‌توانند منتظر بمانند! می‌شود گفت فقط زندگی می‌کنند درحالی‌که دیگر زنده نیستند!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[meelerahu]

***
دلم گرفته‌ است، گریه می‌خواهد!
همانند، آسمانی که تکلیفش با خودش نیز مشخص نیست، نمی‌داند ابر گرفته‌اش را بباراند یا بماند!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[meelerahu]

***
از خیاط پیری شنیدم که می‌گفت:
- زندگی هیچ‌گاه اندازه‌ام نشد، حتی زمانی که خود بریدم و دوختم!
الان که فکر می‌کنم چقدر راست می‌گفت. زندگی هیچ‌گاه این‌گونه که تو می‌خواهی نمی‌شود. تماماً بر خلاف میل پیش می‌رود. من نیز با زندگی مسابقه دادم او گفت می‌گیرمش من گفتم می‌برمش؛ اما من باختمش!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[meelerahu]

***
می‌خواهم همانند لیلی عاشقت باشم!
تو درد کشیدی گویا که من درد می‌کشم!
تو شاد باشی گویا که من شادم!
تو غمگین باشی گویا که من غمگینم!
اما می‌خوام بگویم اگر بروی من نیز می‌میرم!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[meelerahu]

***
دلم آن روز را می‌خواهد!
یک‌روزی هم می‌رسد که
حرف از رفتنت می‌زنی و من
آن لحظه به حرمت تمامی مردن‌هایم
به حرمت تمامی اشک‌هایم
سکوت می‌کنم.
سکوت می‌کنم همان‌قدر که تو
بیخیال بودی!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان