یک روز مهراد به همراه موشیما در ساحل یک دریای زیبا مشغول قدم زدن بودند. آب دریا آنقدر صاف و تمیز بود که میتوانستند ماهیهای داخل آب را به راحتی ببینند.
کمی که جلوتر رفتند چشمشان به ماهی زیبایی افتاد که کنار دریا روی ماسهها نشسته بود و به آب نگاه میکرد. مهراد با تعجب گفت: اینجا رو نگاه کن! یک ماهی درون خشکی!
موشیما گفت: خیلی عجیبه. این ماهی چطور میتونه بیرون از آب نفس بکشه؟
ماهی که متوجه این صحبتها شده بود رویش را به طرف آنها کرد و گفت: حق دارید تعجب کنید. چون ما موجودات دریایی با آب شش نفس میکشیم.
مهراد به موشیما نگاهی کرد و گفت: پس ما چطور نفس میکشیم؟
موشیما گفت: ما با ششهامون نفس میکشیم. اما خیلی عجیبه که این ماهی که شش نداره چطور میتونه بیرون از آب نفس بکشه؟
ماهی با بالهی کوچکش اشک صورتش را پاک کرد و گفت: جادوگر بدجنس منو به این روز انداخته. او با تور ماهیگیریش منو گرفت و آب شش منو تبدیل به شش کرد تا دیگه نتونم تو آب نفس بکشم.
مهراد گفت: چطور تورو جادو کرد؟
ماهی گفت: اون قدرتش رو از گوی جادویی که سر جاروش میبنده میگیره. هیچ وقت هم جاروش رو از خودش دور نمیکنه.
جادوگره که بد بود
جادوگری بلد بود
ماهی رو جادو کرده
به دریا برنگرده
مهراد پرسید: چرا جادوگر این کار رو با تو کرده؟
ماهی گفت: اون میخواد ما مرواریدهای باارزشی رو که پدرانمون از دریاها پیدا کردن رو به اون بدیم. ولی اونا یادگار پدران ما هستن که از درون صدفها بدست آوردن.
موشیما گفت: حالا اگر مرواریدها رو به او بدید تو رو به شکل اول برمیگردونه؟
ماهی گفت: بله ولی ما نمیخوایم زیر بار حرف زور اون بریم.
مهراد کمی در فکر فرو رفت و بعد گفت: جادوگر همیشه تور ماهیگیریش رو با خودش میاره؟
ماهی گفت: بله، اون هر روز سعی میکنه یکی از ما رو شکار کنه.
در همین هنگام صدایی از آسمان شنیده شد و موشیما و مهراد موجودی را دیدند که از آسمان به سمت آنها میآمد.
ماهی با ترس گفت: خودشه. بهتره از اینجا برید تا بلایی سرتون نیاورده.
مهراد گفت: نگران نباش. من فکری به ذهنم رسیده که میتونه جادوگر رو برای همیشه نابود کنه.
سپس نزدیک ماهی شد و قبل از اینکه جادوگر به زمین برسد نقشهی خودش را با موشیما و ماهی در میان گذاشت.
جادوگر بدجنس که کلاهی بر سر داشت و موهای بلندش از زیر کلاه پیدا بود به زمین فرود آمد و از جاروی پرندهی خود پیاده شد. دماغ درازش را خاراند و گفت: شما موجودات مسخره اینجا چیکار میکنید؟
ماهی گفت: جناب جادوگر، اینا دوستان من هستن و برای دیدن من اومدن.
کمی که جلوتر رفتند چشمشان به ماهی زیبایی افتاد که کنار دریا روی ماسهها نشسته بود و به آب نگاه میکرد. مهراد با تعجب گفت: اینجا رو نگاه کن! یک ماهی درون خشکی!
موشیما گفت: خیلی عجیبه. این ماهی چطور میتونه بیرون از آب نفس بکشه؟
ماهی که متوجه این صحبتها شده بود رویش را به طرف آنها کرد و گفت: حق دارید تعجب کنید. چون ما موجودات دریایی با آب شش نفس میکشیم.
مهراد به موشیما نگاهی کرد و گفت: پس ما چطور نفس میکشیم؟
موشیما گفت: ما با ششهامون نفس میکشیم. اما خیلی عجیبه که این ماهی که شش نداره چطور میتونه بیرون از آب نفس بکشه؟
ماهی با بالهی کوچکش اشک صورتش را پاک کرد و گفت: جادوگر بدجنس منو به این روز انداخته. او با تور ماهیگیریش منو گرفت و آب شش منو تبدیل به شش کرد تا دیگه نتونم تو آب نفس بکشم.
مهراد گفت: چطور تورو جادو کرد؟
ماهی گفت: اون قدرتش رو از گوی جادویی که سر جاروش میبنده میگیره. هیچ وقت هم جاروش رو از خودش دور نمیکنه.
جادوگره که بد بود
جادوگری بلد بود
ماهی رو جادو کرده
به دریا برنگرده
مهراد پرسید: چرا جادوگر این کار رو با تو کرده؟
ماهی گفت: اون میخواد ما مرواریدهای باارزشی رو که پدرانمون از دریاها پیدا کردن رو به اون بدیم. ولی اونا یادگار پدران ما هستن که از درون صدفها بدست آوردن.
موشیما گفت: حالا اگر مرواریدها رو به او بدید تو رو به شکل اول برمیگردونه؟
ماهی گفت: بله ولی ما نمیخوایم زیر بار حرف زور اون بریم.
مهراد کمی در فکر فرو رفت و بعد گفت: جادوگر همیشه تور ماهیگیریش رو با خودش میاره؟
ماهی گفت: بله، اون هر روز سعی میکنه یکی از ما رو شکار کنه.
در همین هنگام صدایی از آسمان شنیده شد و موشیما و مهراد موجودی را دیدند که از آسمان به سمت آنها میآمد.
ماهی با ترس گفت: خودشه. بهتره از اینجا برید تا بلایی سرتون نیاورده.
مهراد گفت: نگران نباش. من فکری به ذهنم رسیده که میتونه جادوگر رو برای همیشه نابود کنه.
سپس نزدیک ماهی شد و قبل از اینکه جادوگر به زمین برسد نقشهی خودش را با موشیما و ماهی در میان گذاشت.
جادوگر بدجنس که کلاهی بر سر داشت و موهای بلندش از زیر کلاه پیدا بود به زمین فرود آمد و از جاروی پرندهی خود پیاده شد. دماغ درازش را خاراند و گفت: شما موجودات مسخره اینجا چیکار میکنید؟
ماهی گفت: جناب جادوگر، اینا دوستان من هستن و برای دیدن من اومدن.