کنج احساس❤ | طلایه کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع طلایه
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 849
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

طلایه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
959
لایک‌ها
13,995
امتیازها
104
کیف پول من
8,717
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
9-9



نام مجموعه دلنوشته: کُنجِ احساس.
دلنویس: طیفا
ژانر: عاشقانه، تراژدی


***

مقدمه:

منم آن با احساسِ نچندان همیشگی
با خستگی‌های تکراری
و روزمرگی‌های عادی
حرف‌های به ظاهر معمولی

می‌نوازم هرآنگاه که نواخته می‌شوم
دست به قلم می‌شوم هرآنگاه که نوشته می‌شوم
چَشم‌هایم بسته‌ش زیباتر است
چرا که می‌بینم‌ش آن چیزهایی که نمی‌توانستم ساده ببینم‌ش.
گردنم کمی کج است زمانی که گوش می‌سپارم به کلام‌ش
و آن کلامی که هرگز گفته و شنیده نشده است
اما ببین که من چقدر خوش اقبالم
با چَشمان بسته می‌بینم‌ش
می‌شنوم‌ش
و فهم‌ش چه آشناست
روح‌م را نوازشگر قهاری‌ست
با آن می چرخم
با آن لبخندی کنج ل*بم جا خوش می‌کند
با آن می‌رقصم
با آن لحظه‌هایم را گریه می‌کنم
و پر می‌کشم به سمت و سوی آسمان‌ها
درونم مملو از نیاز و دلبستگی فراوان است
در آنِ لحظه دلتنگ‌ش هستم
دیگر هیچکس و هیچ چیزی وجود نخواهد داشت
من به آرزوی‌م رسیده‌م
سفر به دور دست‌ها
همان‌جایی که جز من و آن کسی نیست
با آن من همان بی‌بالی هستم که معجزه می‌کند پرواز را


8urt_6c12c86b18aa7bf87372242d75875afe.gif





کد:
نام مجموعه دلنوشته: کُنجِ احساس.

دلنویس: طیفا

ژانر: عاشقانه، تراژدی



مقدمه:



منم آن با احساسِ نچندان همیشگی

با خستگی‌های تکراری

و روزمرگی‌های عادی

حرف‌های به ظاهر معمولی



می‌نوازم هرآنگاه که نواخته می‌شوم

دست به قلم می‌شوم هرآنگاه که نوشته می‌شوم

چَشم‌هایم بسته‌ش زیباتر است

چرا که می‌بینم‌ش آن چیزهایی که نمی‌توانستم ساده ببینم‌ش.

گردنم کمی کج است زمانی که گوش می‌سپارم به کلام‌ش

و آن کلامی که هرگز گفته و شنیده نشده است

اما ببین که من چقدر خوش اقبالم

با چَشمان بسته می‌بینم‌ش

می‌شنوم‌ش

و فهم‌ش چه آشناست

روح‌م را نوازشگر قهاری‌ست

با آن می چرخم

با آن لبخندی کنج ل*بم جا خوش می‌کند

با آن می‌رقصم

با آن لحظه‌هایم را گریه می‌کنم

و پر می‌کشم به سمت و سوی آسمان‌ها

درونم مملو از نیاز و دلبستگی فراوان است

در آنِ لحظه دلتنگ‌ش هستم

دیگر هیچکس و هیچ چیزی وجود نخواهد داشت

من به آرزوی‌م رسیده‌م

سفر به دور دست‌ها

همان‌جایی که جز من و آن کسی نیست

با آن من همان بی‌بالی هستم که معجزه می‌کند پرواز را
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
959
لایک‌ها
13,995
امتیازها
104
کیف پول من
8,717
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
88134556_509404196638732_6400243994081625088_n.jpg


#کنج_احساس
#ادبی

بنواز ای دل، بنواز من هم می‌نوازم از برایت
هیچ می‌دانی که از ناب‌ترین حس‌های منی؟
اینکه چرا از وصف‌ت عاجزم بماند...
بگو از کِی مرا آنقدر خوب شناختی؟
شب به شب با دلتنگی نوای‌ت به خواب می‌روم.
گوش به گوش در صف انتظار تولدت بی‌تابم.
ضَرب کوبِشِ قلب و نفس‌های تندم همیشه کم طاقت است.
آخر می‌دانی؟ زیاد است این ثانیه‌های ساعت گذر...
گفتم بخوانم، بگویم یا فریاد بزنم!؟
اما گزینه هیچکدام مقدم بود!
سکوت زیباترین هدیه من به من است.
آوای نواختن‌ت را بسیار دوست دارم؛
آنقدر که آ*غ*و*ش برای ب*غ*ل کردن‌ش کم می‌آورم.
کاش می‌شد من، برای من تمام روز فقط من می‌بودی!
می‌نواختی و می‌نواختی و می‌نواختی...
چه می‌شد مگر؟ از آب کدام اقیانوس، از خاک کدام صحرا، از برگ کدام درخت و از کدام پرتوی خورشید کم می‌آمد؟

کد:
بنواز ای دل، بنواز من هم می‌نوازم از برایت

هیچ می‌دانی که از ناب‌ترین حس‌های منی؟

اینکه چرا از وصف‌ت عاجزم بماند...

بگو از کِی مرا آنقدر خوب شناختی؟

شب به شب با دلتنگی نوای‌ت به خواب می‌روم.

گوش به گوش در صف انتظار تولدت بی‌تابم.

ضَرب کوبِشِ قلب و نفس‌های تندم همیشه کم طاقت است.

آخر می‌دانی؟ زیاد است این ثانیه‌های ساعت گذر...

گفتم بخوانم، بگویم یا فریاد بزنم!؟

اما گزینه هیچکدام مقدم بود!

سکوت زیباترین هدیه من به من است.

آوای نواختن‌ت را بسیار دوست دارم؛

آنقدر که آ*غ*و*ش برای ب*غ*ل کردن‌ش کم می‌آورم.

کاش می‌شد من، برای من تمام روز فقط من می‌بودی!

می‌نواختی و می‌نواختی و می‌نواختی...

چه می‌شد مگر؟ از آب کدام اقیانوس، از خاک کدام صحرا، از برگ کدام درخت و از کدام پرتوی خورشید کم می‌آمد؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
959
لایک‌ها
13,995
امتیازها
104
کیف پول من
8,717
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
89087710_2509444706039044_4605104406579634065_n.jpg


#کنج_احساس
#محاوره


تا حالا به ساختار و معنای کلمه اشتباه فکر کردی؟
نه صبر کن اصلا بذار یه جور دیگه‌ای برات بگم!
تا حالا به اشتباه و اشتباهی و اشتباهاتت فکر کردی؟
یه وقتایی می‌گیم اشتباهیه که شده دیگه! کاری‌ش نمی‌شه کرد!
یه وقتایی هم فقط خود اون اشتباه رو می‌بینیم نه دلیل اشتباه بودن‌ش رو!
تا حالا فکر کردی چی شد که اشتباه کردی؟
می‌دونی چرا می‌پرسم؟ چون مهمه!
مهمه که بشینی با خودت فکر کنی آدم اشتباهی زندگی‌ت کی یا کیا بودن و هستن!
مهمه که بفهمی چی‌شد و چطوری اون آدم اشتباهی وارد زندگی‌ت شد!
ولی می‌دونی مهم‌تر از همه این‌ها چیه؟
اینکه بدونی و بتونی اون آدم اشتباهی زندگی‌ت رو چطوری و کِی و کجا به وقت درست‌ش حذف‌ش کنی!
چون؛
وقتی ندونی آدم اشتباهی زندگی‌ت کیه،
وقتی تو زمان اشتباهی یا با یه اشتباه دیگه،
اشتباهی خط‌ش بزنی،
اون اشتباه دوباره به سمتت برمی‌گرده!
ولی اینبار ده برابر قوی‌تر...
تا به خودت بیای می‌بینی کل زندگی‌ت رو اشتباه و دور و وریات یه سری آدم‌های اشتباهی گرفتن...
و انگار تنها موجود اضافی و مزاحم این جمع خودتی!
اون وقتِ که دیگه زورت نمی‌رسه یه لشکر آدم اشتباهی رو از خودت و مسیرت دور کنی...
چشم باز می‌کنی می‌بینی خودتم شدی یه آدم اشتباهی که تنها کاری که تو زندگی‌ش انجام داده اشتباهه...


کد:
تا حالا به ساختار و معنای کلمه اشتباه فکر کردی؟

نه صبر کن اصلا بذار یه جور دیگه‌ای برات بگم!

تا حالا به اشتباه و اشتباهی و اشتباهاتت فکر کردی؟

یه وقتایی می‌گیم اشتباهیه که شده دیگه! کاری‌ش نمی‌شه کرد!

یه وقتایی هم فقط خود اون اشتباه رو می‌بینیم نه دلیل اشتباه بودن‌ش رو!

تا حالا فکر کردی چی شد که اشتباه کردی؟

می‌دونی چرا می‌پرسم؟ چون مهمه!

مهمه که بشینی با خودت فکر کنی آدم اشتباهی زندگی‌ت کی یا کیا بودن و هستن!

مهمه که بفهمی چی‌شد و چطوری اون آدم اشتباهی وارد زندگی‌ت شد!

ولی می‌دونی مهم‌تر از همه این‌ها چیه؟

اینکه بدونی و بتونی اون آدم اشتباهی زندگی‌ت رو چطوری و کِی و کجا به وقت درست‌ش حذف‌ش کنی!

چون؛

وقتی ندونی آدم اشتباهی زندگی‌ت کیه،

وقتی تو زمان اشتباهی یا با یه اشتباه دیگه،

اشتباهی خط‌ش بزنی،

اون اشتباه دوباره به سمتت برمی‌گرده!

ولی اینبار ده برابر قوی‌تر...

تا به خودت بیای می‌بینی کل زندگی‌ت رو اشتباه و دور و وریات یه سری آدم‌های اشتباهی گرفتن...

و انگار تنها موجود اضافی و مزاحم این جمع خودتی!

اون وقتِ که دیگه زورت نمی‌رسه یه لشکر آدم اشتباهی رو از خودت و مسیرت دور کنی...

چشم باز می‌کنی می‌بینی خودتم شدی یه آدم اشتباهی که تنها کاری که تو زندگی‌ش انجام داده اشتباهه...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
959
لایک‌ها
13,995
امتیازها
104
کیف پول من
8,717
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
87480532_1020461328353608_3142996432766982336_n.jpg

#کنج_احساس
#ادبی

نگاه‌ش کن
و چَشم بنوازش.
آه بکش،
لبخند بزن!
به این زیبایی‌ش.
و اندکی لطافت خرج‌ش کن!
حتی از دور نوازش‌ش کن!
بی‌بهانه دوست‌ش بدار.
می‌بینی‌ش؟
خیره تیله زلال چشم‌های‌‌ش...
می‌شنوی‌ش؟
از آن سکوت با وقارش...
چقدر آرام است در عین طوفانِ پر عظمت‌ش!
ضعیف و ظریف است در عین استواری و قدرت‌ش!
او تنهای‌ش هم خواستنی و شیرین است.
لمساندی‌ش؟
آن موهای ابریشمیِ رقصان با بادِ زیرک.
دل ربودی‌ش؟
از آن قلبِ دلربای خالص‌ش!
دست گرفتی‌ش؟
انگشتانِ پر مهر و دوست داشتن‌ را.
اعتراف کردانی‌ش؟
که او در همه حال زیبا و محبوبِ دل است.
عشق بخوانی‌ش؛
عاشقی گردد شیدا و فداکار!
زنانگی‌ش با آن مادری‌ش...
قاب عکسی‌ت از تمام مناظر چشمگیر خلقت رب تعالی!
و فتبارک‌الله احسن الخالقین.



کد:
نگاه‌ش کن

و چَشم بنوازش.

آه بکش،

لبخند بزن!

به این زیبایی‌ش.

و اندکی لطافت خرج‌ش کن!

حتی از دور نوازش‌ش کن!

بی‌بهانه دوست‌ش بدار.

می‌بینی‌ش؟

خیره تیله زلال چشم‌های‌‌ش...

می‌شنوی‌ش؟

از آن سکوت با وقارش...

چقدر آرام است در عین طوفانِ پر عظمت‌ش!

ضعیف و ظریف است در عین استواری و قدرت‌ش!

او تنهای‌ش هم خواستنی و شیرین است.

لمساندی‌ش؟

آن موهای ابریشمیِ رقصان با بادِ زیرک.

دل ربودی‌ش؟

از آن قلبِ دلربای خالص‌ش!

دست گرفتی‌ش؟

انگشتانِ پر مهر و دوست داشتن‌ را.

اعتراف کردانی‌ش؟

که او در همه حال زیبا و محبوبِ دل است.

عشق بخوانی‌ش؛

عاشقی گردد شیدا و فداکار!

زنانگی‌ش با آن مادری‌ش...

قاب عکسی‌ت از تمام مناظر چشمگیر خلقت رب تعالی!

و فتبارک‌الله احسن الخالقین.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
959
لایک‌ها
13,995
امتیازها
104
کیف پول من
8,717
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای

70802427_752261568619955_8903526873404817262_n.jpg

#کنج_احساس
#محاوره


هی جوکر دیوانه...
کسی حواس‌ش بهت نبود وقتی یاد گرفتی چطوری دردات رو با یه لبخند بپوشونی.
که کسی نبینه، که کسی نفهمه!
ولی نمی‌دونستی نگاهت چقدر درد داره...
بعضی چیزا رو هیچ‌جوره نمی‌شه پنهان کرد!
یه روان‌شناس می‌گفت اونایی که طرفدارت‌ن
"اساسا انسان‌های غمگین و افسرده حالی هستن که قطعا انتخاب جوکر به عنوان الگوی زندگی‌شون، انتخاب خطرناکی خواهد بود."
تا وقتی دچارش نشی نمی‌تونی بفهمی دنیای دیوانه‌ها چه طعم و رنگی داره...
همه‌ی دیوانه بودن که بد نیست!
لااقل دیگه دروغ نمی‌گی!
ولی تو آگاهانه تصمیم گرفتی حقیقت رو به کل دنیا بگی.
حقیقتی که هیچکس دوست نداشت بشنوه!
هیچکس نمی‌خواست باور کنه!
انگار لیاقت این آدم‌ها همون دروغِ...
دیوانه‌ها نمی‌تونن حریص باشن چون چیزی از این دنیا نمی‌خوان.
انتظار از آدم‌ها براشون معنا نداره!
تو هیچ‌وقت آزادانه تصمیم نگرفتی بخندی تا شاد باشی!
تو خندیدی تا دیگران بهت نخندن...
کی فکرش رو می‌کرد؟
گاهی بزرگ‌ترین درد یک آدم خلاصه می‌شه تو لبخند‌های زورکی که هیچ‌جوره وصله ل*ب‌‌های‌ش نیست...
چقدر جالب؛ نویسنده و کارگردان دست به یکی کردن در حالی که قهرمان اصلی داستانِ خودت، تنها خودت بودی!
حالا دیگه حتی بعد از مرگ‌ت هم کسی تو رو یادش نرفت...=*)


کد:
هی جوکر دیوانه...

کسی حواس‌ش بهت نبود وقتی یاد گرفتی چطوری دردات رو با یه لبخند بپوشونی.

که کسی نبینه، که کسی نفهمه!

ولی نمی‌دونستی نگاهت چقدر درد داره...

بعضی چیزا رو هیچ‌جوره نمی‌شه پنهان کرد!

یه روان‌شناس می‌گفت اونایی که طرفدارت‌ن

"اساسا انسان‌های غمگین و افسرده حالی هستن که قطعا انتخاب جوکر به عنوان الگوی زندگی‌شون، انتخاب خطرناکی خواهد بود."

تا وقتی دچارش نشی نمی‌تونی بفهمی دنیای دیوانه‌ها چه طعم و رنگی داره...

همه‌ی دیوانه بودن که بد نیست!

لااقل دیگه دروغ نمی‌گی!

ولی تو آگاهانه تصمیم گرفتی حقیقت رو به کل دنیا بگی.

حقیقتی که هیچکس دوست نداشت بشنوه!

هیچکس نمی‌خواست باور کنه!

انگار لیاقت این آدم‌ها همون دروغِ...

دیوانه‌ها نمی‌تونن حریص باشن چون چیزی از این دنیا نمی‌خوان.

انتظار از آدم‌ها براشون معنا نداره!

تو هیچ‌وقت آزادانه تصمیم نگرفتی بخندی تا شاد باشی!

تو خندیدی تا دیگران بهت نخندن...

کی فکرش رو می‌کرد؟

گاهی بزرگ‌ترین درد یک آدم خلاصه می‌شه تو لبخند‌های زورکی که هیچ‌جوره وصله ل*ب‌‌های‌ش نیست...

چقدر جالب؛ نویسنده و کارگردان دست به یکی کردن در حالی که قهرمان اصلی داستانِ خودت، تنها خودت بودی!

حالا دیگه حتی بعد از مرگ‌ت هم کسی تو رو یادش نرفت...=*)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
959
لایک‌ها
13,995
امتیازها
104
کیف پول من
8,717
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
88194255_196109808336725_6092457431480362016_n.jpg

#کنج_احساس
#ادبی

دیدید مادر بزرگ‌ها را؛
که چقدر شیرین و دوست داشتنی هستند؟
به همان اندازه هم عزیز و کمیاب!
تا حالا لپ‌های نرم و مهربون‌شان را دیدید، که هیچ بی شباهت به انجیر نیستند؟
همان‌قدر خواستنی و خوشمزه هستند، به همان اندازه نیز ارزشمند و غنی می‌مانند.
هر چقدر هم که سن ازشان گذر کند، درست همانند انجیر خشک؛ طعم محبت‌هاشان جا افتاده‌تر و دل‌نشین‌تر می‌شود.
اصلا مگر داریم کسی را که توانایی گذشت از این مزه‌ی خاص و شیرین را داشته باشد؟
منکه بعید می‌دانم!
دست کم کسی که یک‌بار طعم انجیر تازه و حتی خشک‌ شده‌اش را چشیده باشد، این احساس زیبا را درک می‌کند.
هرچند که هم‌نشینی و لمس دستان پر محبت و گرم مادربزرگ‌ها دقیقا همان حس‌ها را به ما منتقل خواهند کرد.
همان شیرینیِ خاصی که هیچ‌گاه طعم‌ش از بین شیارهای دندان‌هایمان کوچ نخواهد کرد.
همان‌طور که هیچ‌گاه دلمان را نمی‌زند، در عین حال بسیار دلتنگ‌شان خواهیم شد.


کد:
دیدید مادر بزرگ‌ها را؛
که چقدر شیرین و دوست داشتنی هستند؟
به همان اندازه هم عزیز و کمیاب!
تا حالا لپ‌های نرم و مهربون‌شان را دیدید، که هیچ بی شباهت به انجیر نیستند؟
همان‌قدر خواستنی و خوشمزه هستند، به همان اندازه نیز ارزشمند و غنی می‌مانند.
هر چقدر هم که سن ازشان گذر کند، درست همانند انجیر خشک؛ طعم محبت‌هاشان جا افتاده‌تر و دل‌نشین‌تر می‌شود.
اصلا مگر داریم کسی را که توانایی گذشت از این مزه‌ی خاص و شیرین را داشته باشد؟
منکه بعید می‌دانم!
دست کم کسی که یک‌بار طعم انجیر تازه و حتی خشک‌ شده‌اش را چشیده باشد، این احساس زیبا را درک می‌کند.
هرچند که هم‌نشینی و لمس دستان پر محبت و گرم مادربزرگ‌ها دقیقا همان حس‌ها را به ما منتقل خواهند کرد.
همان شیرینیِ خاصی که هیچ‌گاه طعم‌ش از بین شیارهای دندان‌هایمان کوچ نخواهد کرد.
همان‌طور که هیچ‌گاه دلمان را نمی‌زند، در عین حال بسیار دلتنگ‌شان خواهیم شد.

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
959
لایک‌ها
13,995
امتیازها
104
کیف پول من
8,717
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
84673385_1336453609859539_951324438861308660_n.jpg

#کنج_احساس
#محاوره


[نامه‌ای به خانم/آقای قاضی]
من... همونی‌م که می‌گن لبخنداش دردسر داره!
همون که حتی پشت لبخندهاش هم کلی داستان داره!
از وقتی یادم میاد همین‌م...از بچگی و شاید حتی خیلی دورتر... چه اون‌وقت‌هایی که ملت نامه‌های عاشقانه و فراق بَهر یار و یاورشون پست می‌کردن و چه الآنی که نامه آرزوهاشون رو پَرت می‌کنن تو چاه جهالت... من بازم همونم!
همونی که همیشه حرفاش رو که نه... هذیون‌های تشنج شده‌ش رو روی کاغذهای پوسیده و مچاله شده‌ی زندگی‌ش بالا میاره، مُهر و موم‌شون می‌کنه که الکی مثلا کسی جز تو نتونه ببینه! نه فرستنده‌ش داخل آدمِ که نام و نشانی داشته باشه و نه به گیرنده‌ش امیدیه که حتی وجود داشته باشه و نه پرنده‌ای که بارم رو مینداختم رو پَرش تا پَرپَرش کنه.
فقط یه آسمون داشتم به وسعت تموم نداشته‌هام... سپردم‌ش دست اون تا به باد بگه برام برقصونه‌ش و رهاش بده به دستم لطیف نسیم و شاید که یه روزی...
ولی خب قربونِ خدا برم که یه نیمچه امیدی رو ته دلم کاشته و منی که هیچ‌وقت و هیچ‌جوره نتونستم مهارش کنم... تهش گُل کاشتم و نذاشتم قَد بکشه... می‌ذاشتم رعنا بشه که از تنه بِبُرَنش یا رگ و ریشه‌ش رو بسوزونن؟
آره نذاشتم چون از اینجایی که من هستم، هیچ بوم سبزی رخ نمیده!
اما یه جا رو بد جا خبط کردم! گذاشتم یه توده سرطانی تو عمق وجودم ریشه بِدوئونه! روز به روز جون بگیره و جوونه بزنه...بزنه به کمرم و درست از اینجا از همین وسط زندگی‌م...نصفه‌م کنه!
{ اون لبخند مریض‌گونه‌ی لعنتی }
روال‌ش رو به سرعتی از ج*ن*س یوزپلنگ بود!
خیلی احمقانه‌ بود!
که فکر می‌کردم می‌تونم کنترل‌ش کنم...
به همون ذرت المثقال از فهم کُند ذهن‌م هم اَمون نداد.
حالا که همه چی سوخت... حالا که از ما گذشت
می‌خوام همه‌ش رو برات با خونِ دل بالا بیارم و تو سعی کن دست‌خط شکسته‌‌ی دلم رو با ملایمت بخونی... و از اینجا به بعد دیگه خبری از عقل و منطق نیست و فقط دلِ که با زخم‌های سربازش،می‌سوزه و ز*ب*ون وا می‌کنه...

لبخند عجب اتفاق عجیبیه!
زیباست...ترسناکِ و دردناک
می‌گن لبخند بزن که تلخ نگذره!
اما نمی‌گن هرچقدر که زمان‌ت می‌گذره، طعم لبخندِ تو یه طوری تلخ‌ می‌شه که رگ گلوت رو می‌زنه تا دیگه نتونی آب دهن‌ت رو قورت بدی مگه اینکه [ تلخ درد] بکشی!
یه چیزی تو مایه‌های [لیمو شیرین]
یادمه یکی می‌گفت لبخندت شیرینه!
آره ولی مگه اون نمی‌دونست؟ نمی‌دونست هر چی می‌گذره چقدر شیرینی‌ش تلخ می‌شه؟!
می‌گن لبخندات برات دوستی میاره!
نمی‌گن که بعدش تو بخاطر لبخندهایی که به این آدم‌ها می‌زنی تا آخرش[ مسئولی]
هر چند که تهش هم هیچ دوستی‌ئی دستت رو نگرفته باشه!
انقدر نگفتن و انقدر نگفتیم که یهو به خودمون اومدیم دیدیم تک تک آجرای رنگی لبخندمون، آوار شده تا فقط رو سر ما [خ*را*ب] بشه.
اینجا همون جاییه که ما حتی بابت لبخندامون هم باید [ تقاص] پس بدیم؟
هرچند که قرار بود شیرین باشه، بماند که قرار بود پیش‌‌کش دوستی باشه!
این لبخندا با ما کاری کردن که [مظنون اصلی] هر جنایتی باشیم و اینطوریه که [قضاوت] می‌شیم بدون هیچ دادگاهی!
بدون اینکه لااقل یه [آقای قاضی] حرفامون رو بشنوه...
اصلا فقط یکی باشه که حرفای یه [لبخند مریض‌گونه] رو بشنوه، اون‌وقت شاید [رسالت] این لیمو شیرین هم یه جایی بالاخره تموم بشه...
[ تقاصِ لیمو شیرینِ خ*را*ب = تَلخ! ] + [ مظنونِ اصلیِ رسالتِ قضاوت = دَرد] : {تَلخ دَرد}

پشت نامه (پی‌نوشت): خانم/آقای قاضی تا حالا لیمو شیرین‌ت رو قورت دادی؟! =*)



کد:
[نامه‌ای به خانم/آقای قاضی]

من... همونی‌م که می‌گن لبخنداش دردسر داره!

همون که حتی پشت لبخندهاش هم کلی داستان داره!

از وقتی یادم میاد همین‌م...از بچگی و شاید حتی خیلی دورتر... چه اون‌وقت‌هایی که ملت نامه‌های عاشقانه و فراق بَهر یار و یاورشون پست می‌کردن و چه الآنی که نامه آرزوهاشون رو پَرت می‌کنن تو چاه جهالت... من بازم همونم!

همونی که همیشه حرفاش رو که نه... هذیون‌های تشنج شده‌ش رو روی کاغذهای پوسیده و مچاله شده‌ی زندگی‌ش بالا میاره، مُهر و موم‌شون می‌کنه که الکی مثلا کسی جز تو نتونه ببینه! نه فرستنده‌ش داخل آدمِ که نام و نشانی داشته باشه و نه به گیرنده‌ش امیدیه که حتی وجود داشته باشه و نه پرنده‌ای که بارم رو مینداختم رو پَرش تا پَرپَرش کنه.

فقط یه آسمون داشتم به وسعت تموم نداشته‌هام... سپردم‌ش دست اون تا به باد بگه برام برقصونه‌ش و رهاش بده به دستم لطیف نسیم و شاید که یه روزی...

ولی خب قربونِ خدا برم که یه نیمچه امیدی رو ته دلم کاشته و منی که هیچ‌وقت و هیچ‌جوره نتونستم مهارش کنم... تهش گُل کاشتم و نذاشتم قَد بکشه... می‌ذاشتم رعنا بشه که از تنه بِبُرَنش یا رگ و ریشه‌ش رو بسوزونن؟

آره نذاشتم چون از اینجایی که من هستم، هیچ بوم سبزی رخ نمیده!

اما یه جا رو بد جا خبط کردم! گذاشتم یه توده سرطانی تو عمق وجودم ریشه بِدوئونه! روز به روز جون بگیره و جوونه بزنه...بزنه به کمرم و درست از اینجا از همین وسط زندگی‌م...نصفه‌م کنه!

{ اون لبخند مریض‌گونه‌ی لعنتی }

روال‌ش رو به سرعتی از ج*ن*س یوزپلنگ بود!

خیلی احمقانه‌ بود!

که فکر می‌کردم می‌تونم کنترل‌ش کنم...

به همون ذرت المثقال از فهم کُند ذهن‌م هم اَمون نداد.

حالا که همه چی سوخت... حالا که از ما گذشت

می‌خوام همه‌ش رو برات با خونِ دل بالا بیارم و تو سعی کن دست‌خط شکسته‌‌ی دلم رو با ملایمت بخونی... و از اینجا به بعد دیگه خبری از عقل و منطق نیست و فقط دلِ که با زخم‌های سربازش،می‌سوزه و ز*ب*ون وا می‌کنه...

♡

لبخند عجب اتفاق عجیبیه!

زیباست...ترسناکِ و دردناک

می‌گن لبخند بزن که تلخ نگذره!

اما نمی‌گن هرچقدر که زمان‌ت می‌گذره، طعم لبخندِ تو یه طوری تلخ‌ می‌شه که رگ گلوت رو می‌زنه تا دیگه نتونی آب دهن‌ت رو قورت بدی مگه اینکه [ تلخ درد] بکشی!

یه چیزی تو مایه‌های [لیمو شیرین]

یادمه یکی می‌گفت لبخندت شیرینه!

آره ولی مگه اون نمی‌دونست؟ نمی‌دونست هر چی می‌گذره چقدر شیرینی‌ش تلخ می‌شه؟!

می‌گن لبخندات برات دوستی میاره!

نمی‌گن که بعدش تو بخاطر لبخندهایی که به این آدم‌ها می‌زنی تا آخرش[ مسئولی]

هر چند که تهش هم هیچ دوستی‌ئی دستت رو نگرفته باشه!

انقدر نگفتن و انقدر نگفتیم که یهو به خودمون اومدیم دیدیم تک تک آجرای رنگی لبخندمون، آوار شده تا فقط رو سر ما [خ*را*ب] بشه.

اینجا همون جاییه که ما حتی بابت لبخندامون هم باید [ تقاص] پس بدیم؟

هرچند که قرار بود شیرین باشه، بماند که قرار بود پیش‌‌کش دوستی باشه!

این لبخندا با ما کاری کردن که [مظنون اصلی] هر جنایتی باشیم و اینطوریه که [قضاوت] می‌شیم بدون هیچ دادگاهی!

بدون اینکه لااقل یه [آقای قاضی] حرفامون رو بشنوه...

اصلا فقط یکی باشه که حرفای یه [لبخند مریض‌گونه] رو بشنوه، اون‌وقت شاید [رسالت] این لیمو شیرین هم یه جایی بالاخره تموم بشه...

[ تقاصِ لیمو شیرینِ خ*را*ب = تَلخ! ] + [ مظنونِ اصلیِ رسالتِ قضاوت = دَرد] : {تَلخ دَرد}



پشت نامه (پی‌نوشت): خانم/آقای قاضی تا حالا لیمو شیرین‌ت رو قورت دادی؟! =*)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
959
لایک‌ها
13,995
امتیازها
104
کیف پول من
8,717
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
عکس-گریه-آور-بدون-متن-7.jpg
#کنج_احساس
#ادبی


[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
حالِ من بد، بد است

[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
< می‌شکند
آن منی که صدف محافظ‌م
از آن اشک‌های باارزش‌تر از مرواریدت >

< ذوب می‌شود
این قلبِ بی‌قرار از قطره‌‌های گرم نگاه‌َت >

< غیرتی می‌شوم و ای کاش ابرهای بارانی هیچ‌وقت سراغ چَشم‌‌‌هایت را نگیرند >

{ می‌شود خشک‌سالی مهمان تیله چَشم‌هایت کنی؟ }

< صد است از هزار و هزار ضربه شلاقی که بر اندامم طنین میندازد صدای گریه‌های تو >


[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
مرده‌م شرف‌ش خریدار تر است تا زنده‌م

< چنگ‌هایی که تیز می‌شود بر پو*ستِ بی‌جانم از آن نوای دردآلودِ هق‌هق‌هایت >


[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
یک دنیایم تمام دنیا غم می‌شود

{ وقتی که تو گریه می‌کنی همه چیز رنگ سیاهی دارد }


[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
هیچ چیز خوبی ندارم


[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
من غمگین‌ترین موجود این عالم می‌شوم‌...


کد:
[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
حالِ من بد، بد است
○
[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
< می‌شکند
آن منی که صدف محافظ‌م
از آن اشک‌های باارزش‌تر از مرواریدت >
♡
< ذوب می‌شود
این قلبِ بی‌قرار از قطره‌‌های گرم نگاه‌َت >
♡
< غیرتی می‌شوم و ای کاش ابرهای بارانی هیچ‌وقت سراغ چَشم‌‌‌هایت را نگیرند >
♡
{ می‌شود خشک‌سالی مهمان تیله چَشم‌هایت کنی؟ }
♡
< صد است از هزار و هزار ضربه شلاقی که بر اندامم طنین میندازد صدای گریه‌های تو >
♡
○
[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
مرده‌م شرف‌ش خریدار تر است تا زنده‌م
♡
< چنگ‌هایی که تیز می‌شود بر پو*ستِ بی‌جانم از آن نوای دردآلودِ هق‌هق‌هایت >
♡
○
[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
یک دنیایم تمام دنیا غم می‌شود
♡
{ وقتی که تو گریه می‌کنی همه چیز رنگ سیاهی دارد }
♡
○
[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
هیچ چیز خوبی ندارم
♡
○
[ وقتی که تو گریه می‌کنی ]
من غمگین‌ترین موجود این عالم می‌شوم‌...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
959
لایک‌ها
13,995
امتیازها
104
کیف پول من
8,717
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
AxPBoghzOGerye.jpg
#کنج_احساس
#محاوره

دیگه هیچ‌وقت حسی غم‌انگیزتر از گریه سراغ آدم‌‌ها رو نمی‌گیره... تو شاید ندونی ولی حتی گریه از سر شوق هم غمگینِ.
مظلومانه‌ترین حس و حال یک آدم رو فقط در لحظاتی می‌تونی نظاره گر باشی که اون داره گریه می‌کنه...

اشک‌هایی که از درد، پناهنده‌ی پشت پلک‌هات می‌شن و تو در بی‌پناه‌ترین حالت ممکن، مثل کودک گم‌شده‌ی در خود مچاله، به اشک‌هات پناه میاری.
و این منظره‌ نمایی داره که حتی زمین هم از تماشاش درد می‌کشه...
وقتی که تو گریه می‌کنی... من می‌دونم چقدر خسته‌ای، می‌دونم قلب‌ت بدجور لرزیده، تکه‌های‌ خورد شده‌ش مثل ترکش لشگر مغول دلت شده...
وقتی که تو گریه می‌کنی‌... من خوب می‌فهمم چطور دست بریدی، چطور کنار کشیدی، چقدر کم آوردی تا به نیستی برسی، خوب می‌فهمم که چقدر تنهایی...
ناراحتی که به اوج‌ش می‌رسه... وقتیه که تو گریه می‌کنی.
دوست داشتم می‌شد بگم:
{ می‌شود خشک‌سالی مهمان تیله چَشم‌هایت کنی؟ }
وقتی که تو گریه می‌کنی... من به چشم می‌بینم که چقدر درد کشیده‌ای...
بعضی اوقات برای دردهایی گریه می‌کنی که تمام شده‌اند و تو خیلی خسته‌ای... از به دوش کشیدن بار سنگین‌ش طی مدتی که چندین برابر گذشت...
بعضی اوقات هم؛
گریه می‌کنی برای دردهایی که هنوز تموم نشدن شاید هیچ‌وقت تمومی نداشته باشن و تو دیگه توانی برای تحمل‌شون نداری...

[ نمی‌گم گریه نکن اما می‌گم وقتی که تو گریه می‌کنی ]
< حالِ من یه‌طور بدی بد می‌شه>
< اون‌وقت همه چیز رنگ سیاهی داره>
< هیچ چیز خوبی ندارم>
< و غمگین‌ترین موجود عالمم>


کد:
دیگه هیچ‌وقت حسی غم‌انگیزتر از گریه سراغ آدم‌‌ها رو نمی‌گیره... تو شاید ندونی ولی حتی گریه از سر شوق هم غمگینِ.
مظلومانه‌ترین حس و حال یک آدم رو فقط در لحظاتی می‌تونی نظاره گر باشی که اون داره گریه می‌کنه...

اشک‌هایی که از درد، پناهنده‌ی پشت پلک‌هات می‌شن و تو در بی‌پناه‌ترین حالت ممکن، مثل کودک گم‌شده‌ی در خود مچاله، به اشک‌هات پناه میاری.
و این منظره‌ نمایی داره که حتی زمین هم از تماشاش درد می‌کشه...
وقتی که تو گریه می‌کنی... من می‌دونم چقدر خسته‌ای، می‌دونم قلب‌ت بدجور لرزیده، تکه‌های‌ خورد شده‌ش مثل ترکش لشگر مغول دلت شده...
وقتی که تو گریه می‌کنی‌... من خوب می‌فهمم چطور دست بریدی، چطور کنار کشیدی، چقدر کم آوردی تا به نیستی برسی، خوب می‌فهمم که چقدر تنهایی...
ناراحتی که به اوج‌ش می‌رسه... وقتیه که تو گریه می‌کنی.
دوست داشتم می‌شد بگم:
{ می‌شود خشک‌سالی مهمان تیله چَشم‌هایت کنی؟ }
وقتی که تو گریه می‌کنی... من به چشم می‌بینم که چقدر درد کشیده‌ای...
بعضی اوقات برای دردهایی گریه می‌کنی که تمام شده‌اند و تو خیلی خسته‌ای... از به دوش کشیدن بار سنگین‌ش طی مدتی که چندین برابر گذشت...
بعضی اوقات هم؛
گریه می‌کنی برای دردهایی که هنوز تموم نشدن شاید هیچ‌وقت تمومی نداشته باشن و تو دیگه توانی برای تحمل‌شون نداری...

[ نمی‌گم گریه نکن اما می‌گم وقتی که تو گریه می‌کنی ]
< حالِ من یه‌طور بدی بد می‌شه>
< اون‌وقت همه چیز رنگ سیاهی داره>
< هیچ چیز خوبی ندارم>
< و غمگین‌ترین موجود عالمم>
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
959
لایک‌ها
13,995
امتیازها
104
کیف پول من
8,717
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
144869413_222207456231060_6334927744752745839_n.jpg


#کنج_احساس
#ادبی


دلتنگی عجب درد گرانی‌ست و من این گرانی را هر بار به دوش‌های خسته‌م می‌کشم.
همه چیز بودی دلتنگی‌م را گرفته
حتی قدم‌هایم هم صدای دلتنگی می‌دهد
تپش قل با نوای دلتنگی عجب هارمانی دردناکی را رقم می‌زند
بی‌قراری‌هایم لجباری‌های یک دلتنگی کهنه را در آ*غ*و*ش دارد.
تنم از مشت‌های وقت و بی‌وقت‌ش کبود و بی‌رمق باز هم ناله‌های دلتنگی‌ش را سر می‌دهد
دیوانه‌ی تنگیِ این دلم
یک مغز دلتنگِ فرسوده و دو دست سرگردان و ناچار از بلایی که دلتنگی بر سرشان آورده
موهایم رنگ سیاه و سفیدش را کنار گذاشته و رنگ دلتنگی به خود گرفته
دلتنگم و این دلتنگی گویا درمانی ندارد...
دلتنگم
دلتنگ آن لبخندهای از ته دل
دلتنگم
دلتنگ آن دیت فشردن‌های دوستانه
دلتنگم
دلتنگ سادگی‌های دوران کودکی و بچه محل‌هایمان
دلتنگم
دلتنگ زیبایی که دیده نمی‌شد قبل اینکه لمس‌ش می‌کردم
دلتنگم
دلتنگ هر آنچه که از با هم بودن‌‌هایمان داشتیم
دلتنگ دیروزی که رفت و امروزی که تموم شد و فردایی که شاید هیچ‌وقت نیاید
دلتنگم
دلتنگ محبت‌های بی منت
دست‌های گرم
قدم‌‌های همراه
کنار هم بودن‌ها
پشت هم وایستادن‌ها
از عشق و معرفت گفتن‌ها
خیلی دلتنگ
دلتنگ خودم
دلتنگ تو
دلتنگ یک دل سیر آ*غ*و*شِ پُر مهر و بی کینه
دلتنگم
دلتنگ حتی آدم‌ بدهای داستانم
دلتنگ یک خواب عمیق و راحتم
یک خواب فراموش نشدنی
از آدم‌هایی که دوست‌شان داشتیم و نداشتیم
و دیگر کنارمان نیستند
دلتنگ نفس‌های مهربانی که دیگر تازه نمی‌شوند
نفس تازه کن از این حجمِ دلتنگی جان‌فرسا
جان سالم به در بیار که این دلتنگی‌ها افزون خواهد شد در حالی که خودت هم تبدیل به یکی از همان دلتنگی‌ها خواهی شد.


کد:
دلتنگی عجب درد گرانی‌ست و من این گرانی را هر بار به دوش‌های خسته‌م می‌کشم.
همه چیز بودی دلتنگی‌م را گرفته
حتی قدم‌هایم هم صدای دلتنگی می‌دهد
تپش قل با نوای دلتنگی عجب هارمانی دردناکی را رقم می‌زند
بی‌قراری‌هایم لجباری‌های یک دلتنگی کهنه را در آ*غ*و*ش دارد.
تنم از مشت‌های وقت و بی‌وقت‌ش کبود و بی‌رمق باز هم ناله‌های دلتنگی‌ش را سر می‌دهد
دیوانه‌ی تنگیِ این دلم
یک مغز دلتنگِ فرسوده و دو دست سرگردان و ناچار از بلایی که دلتنگی بر سرشان آورده
موهایم رنگ سیاه و سفیدش را کنار گذاشته و رنگ دلتنگی به خود گرفته
دلتنگم و این دلتنگی گویا درمانی ندارد...
دلتنگم
دلتنگ آن لبخندهای از ته دل
دلتنگم
دلتنگ آن دیت فشردن‌های دوستانه
دلتنگم
دلتنگ سادگی‌های دوران کودکی و بچه محل‌هایمان
دلتنگم
دلتنگ زیبایی که دیده نمی‌شد قبل اینکه لمس‌ش می‌کردم
دلتنگم
دلتنگ هر آنچه که از با هم بودن‌‌هایمان داشتیم
دلتنگ دیروزی که رفت و امروزی که تموم شد و فردایی که شاید هیچ‌وقت نیاید
دلتنگم
دلتنگ محبت‌های بی منت
دست‌های گرم
قدم‌‌های همراه
کنار هم بودن‌ها
پشت هم وایستادن‌ها
از عشق و معرفت گفتن‌ها
خیلی دلتنگ
دلتنگ خودم
دلتنگ تو
دلتنگ یک دل سیر آ*غ*و*شِ پُر مهر و بی کینه
دلتنگم
دلتنگ حتی آدم‌ بدهای داستانم
دلتنگ یک خواب عمیق و راحتم
یک خواب فراموش نشدنی
از آدم‌هایی که دوست‌شان داشتیم و نداشتیم
و دیگر کنارمان نیستند
دلتنگ نفس‌های مهربانی که دیگر تازه نمی‌شوند
نفس تازه کن از این حجمِ دلتنگی جان‌فرسا
جان سالم به در بیار که این دلتنگی‌ها افزون خواهد شد در حالی که خودت هم تبدیل به یکی از همان دلتنگی‌ها خواهی شد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا