درد و درمان | قسم همدم کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع Ghasam.H
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 518
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,387
لایک‌ها
26,150
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
24,930
Points
253
به نام دلبر!
دلنوشته: درد و درمان
دلنویس: قسم همدم (نیلوفر آبی)
ژانر: عاشقانه، تراژدی
مقدمه:
از روزی که قدم به دنیایم گذاشتی، درد بودی!
از همان نگاه اول، که زیبایی چشم‌ها و لبخند دلربایت دشنه‌ای شد و بر سیبلِ قلبم نشست،
تا امروزی که هر دقیقه ندیدنت، خودِ جهنم را برایم تداعی می‌کند،
با آن عذابِ الیمش!
تو درد شدی و دنیای واژگونم، به دنبال درمان می‌گشت.
دردِ بی درمان که نه، دردِ تک‌درمان شدی!
دردی شدی که فقط و فقط یک درمان داشت؛ تو!
درمان شدنت برایم گنگ بود؛
ولی انگار چیزی جز خود تو دمِ مسیح نمی‌شد برای تنی که در نبودت ریق رحمت را سرکشیده بود!
دچار شدم، به تویی که یک شهر جان می‌داد برای تار به تار آبشار شکلاتی گیسویت.
دچارم کردی و من عذاب شدم، برای هر آن که دلیل می‌شد برای هم‌آغوشی ابروهای کمانی‌ات.
عذابی شدم بس عظیم و برای پایین آمدن گوشه‌های غنچه‌ی سرخ لبت، دنیایی را به نماز آیات وا داشتم.
درد من شدی و من دردِ بدخواهانت شدم!
تو درد بودی؛
اما عاقبت درمان شدی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,387
لایک‌ها
26,150
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
24,930
Points
253
اولین باری که در کتابی قطور، که جلدی سرخ رنگ داشت و آن را میان قفسه‌های کتابخانه‌ی کوچک محله‌مان پیدا کرده بودم، خواندم که اولین‌ها هیچ وقت فراموش نمی‌شوند،
خنده‌ای به مسخره کردم.
در آن روز سرد پاییزی، به نظرم جمله‌ای بود بس بی معنی!
مگر ما اولین خنده‌مان را به خاطر داشتیم؟
یا اولین گریه‌مان؟
هیچ کدام از ما اولین دفعه‌ای که زمین خورد را به یاد داشت؟!
آن روز این جمله برایم مسخره آمد و شد دلیل خنده‌ام؛
اما اولین باری که چشم در چشم نگاه وحشی‌ات شدم که رنگش به آسمان بی ستاره می‌مانست
و قلبم فریاد زد که این نگاه را تا ابد بر دیوار خودش حک کرده و هیچ گاه از یادم نمی‌رود،
دفتر خاطرات ذهنم مسابقه‌ی المپیک شد و
افکارم قهرمان پرتاب نیزه،
که نیزه‌ی یادآوری‌اش را درست به آن روز پاییزی زد
که خودش هم اولینی بود و
جا خوش کردنش در گنجه‌ی ذهنم، با تمام جزئیاتش، خود دلیلی بود برای درستی چیزی که خواندم.
به قول معروف،
آفتاب آمده بود که شود دلیل آفتاب!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,387
لایک‌ها
26,150
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
24,930
Points
253
از چشم‌هایت می‌گفتم!
از ان نگاه مشکی رنگ، که تمام دنیایم را هم‌رنگ خودش کرده بود.
چه کسی می‌گفت مشکی فقط پرچم‌دار لشکر غصه است؟!
مشکی برای من پر از حس بود، پر از عشق، و حتی پر از نرسیدن.
نرسیدن به چشم‌هایی که در لحظه‌ای مرا به اسارت عشقش برد و
سال‌ها برای رهایی جان کندم و نشد!
و وای از چشم‌هایت، که درد شد و خواب را حرام تنی کرد که به تو دچار شده بود.
وای از چشم‌هایت،
امان از چشم‌هایت!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,387
لایک‌ها
26,150
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
24,930
Points
253
چشم‌هایت زیباترین تابلوی عالم بودند؛ اما،
مهربانی‌ات بود که اسیرم کرد!
همان قلب خوش‌رفتارت
که طاقت غم هیچ چیز و هیچ کسی را نداشت.
نه طاقت غم دختر خوشبختی که به او دل داده بودی،
و نه غم منی که غریبه و رهگذری بودم در زندگی‌ات!
تقصیر تو نبود!
خوش‌قلبی‌ات حکم گوهر نایابی را داشت
که هر چشمی را خیره‌ی خود می‌کرد و
طمع به دست آوردنت را در وجود هر آدمی می‌نشاند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا