زوال قلب | ECLIPSE کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع ECLIPSE
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 216
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ECLIPSE

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
نوشته‌ها
126
لایک‌ها
177
امتیازها
43
کیف پول من
50
Points
0
نام: زوال قلب
نویسنده: ECLIPSE
ژانر: تراژدی، عاشقانه
مقدمه:
هیچ‌گاه نفهمیدم که
مشکل قصه‌ی ما چه بود؟
پایان خوشی که گم کردیم
یا قلبی که روزی روزگاری از س*ی*نه‌ی من بیرون جهید
و به این نتیجه رسید که از تو خسته است؟
شاید باید منتظر می ماندم تا تو مثل همیشه برگردی
شام بپوشیم
گریه بچینیم
و یکدیگر را ببلعیم؛
چه مردگی زیبایی!
نتوانستم، شاید هم نخواستم که بتوانم.
یادم می آید
پیراهنی که بوبیدم،
دری که محکم بستم،
گره ای که سفتش کردم
و داستانی که با تکه های تنها عکس‌مان، لای دندان هایم فشردم .
افسانه‌ی مردی که ماند تا انتقامش را از سایه ها بگیرد
و زنی که رفت تا شمعدانی های آسمان، قلبش را به زوال بکشانند!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ECLIPSE

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
نوشته‌ها
126
لایک‌ها
177
امتیازها
43
کیف پول من
50
Points
0
برای هم، کافی نبودیم
یا بهتر بگویم
زندگی برای هیچ کدام‌مان، کافی نبود.
دوستمان نداشت.
روی دلش ماندیم
و درست لحظه‌ای که فکر می کردیم، دست‌هایمان ناگسستنی است،
ما را بالا آورد
و قلب‌هایمان را به جان هم انداخت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ECLIPSE

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
نوشته‌ها
126
لایک‌ها
177
امتیازها
43
کیف پول من
50
Points
0
ما در کابوس بیدار شدیم،
در میان هجوم خون و ارکیده های آبی و زندگی های مرده!
می خواستیم فرار کنیم
به رویا برویم
جایی که در اشک هایمان زنده زنده آتش نگیریم.
دنبالت دویدم با جانی خسته، با روحی خسته تر؛
یادم می آید که سر دوراهی گمت کردم
نمی دانستم دنبال تو بروم یا خودم
پس به خواب رفتم
تا روزی که تو به من برگردی و به ما برسیم
ماه ها گذشت
سال ها
قرن ها
و وقتی به خودم آمدم
که در خواب مرده بودم
که دیگر نفس نمی کشیدم
که همان ارکیده های آبی لعنتی ات
خفه ام کرده بودند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ECLIPSE

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-20
نوشته‌ها
126
لایک‌ها
177
امتیازها
43
کیف پول من
50
Points
0
هیچوقت جرات نکردم که بازگردم؛ نه به تو ، نه به آن خرابه ای که عاشق بودیم و نه حتی به زندگی!
از چه می ترسیدم؟
از چشمانت که تا ابد مرا رها نمی کنند؟
از سقف آن زندگی که هرلحظه ممکن بود روی سرمان ویران شود؟
شاید هم از خودم!
خود نفرین شده ام که هیچگاه نتوانست بماند و بسازد
که هیچگاه نتوانست برود و فراموش کند
که تا ابد قرار است از درد، "دوستت دارم" گریه کند
که ستاره های بختش زیر خروار خروار حرف مردم دفن شده اند!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا