خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

دلنوشته‌ی جانان | هلیا فکوری کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

هلیا فکوری

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
نوشته‌ها
25
کیف پول من
421
Points
0
جانا دیوانه شده‌ام یا واقعاً عطرت اطرافم را پر کرده؟
تلخی عطرت را از یک فرسخی هم تشخیص می‌دهم اما...
اه! باز هم رویا برایم خاطره ساخته، که وجودت را نزدیک خود حس می‌کنم و برای این وجودِ رویایی ذره‌ذره جان می‌دهم!
بس نیست زجر و دیوانگی؟

چه از این جان بی‌جان می‌خواهی جانا؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

هلیا فکوری

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
نوشته‌ها
25
کیف پول من
421
Points
0
اشک می‌ریزم برای وجود نامرئیت!
حِست می‌کنم، آن هم در رویای خام!
دِگَر تحملم لبریز شده.
تمامش می‌کنم!
آری به این زندگی خاتمه می‌دهم.
زندگی که نه!
به این جهنم خاتمه می‌دهم.

چه مانده برای منِ عاشق که بخواهم بمانم جز زجر عشق!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

هلیا فکوری

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
نوشته‌ها
25
کیف پول من
421
Points
0
باد نوازش می‌کند موهایم را!
از سردی باد لرزی بر تنم می‌نشیند.
اواخر عمرم نیز با زجر به اتمام می‌رسد!
قدم بر‌می‌دارم به سمت آخر دنیا.
لبه‌ی پرتگاه می‌ایستم و به سرنوشتم نگاه می‌کنم!
ارتفاعش بلند است همانند بخت سیاه من!

بختی که سیاهی‌اش نگذاشت با رنگ‌های دیگر آشنا گَردم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

هلیا فکوری

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
نوشته‌ها
25
کیف پول من
421
Points
0
چشم می‌بندم و تصویری از یک دختر جلوی چَشمانم جان می‌گیرد!
- به نظرت جنون از سر عشق چطوریه؟
- چیزی به نام جنون از سر عشق وجود نداره!
- یعنی می‌خوای بگی من جنون‌وار عاشقت نیستم؟
- حس دوست داشتن و وابستگی بیش نیست... !
***
آری حماقت آن روز‌ها مرا به این روز انداخت!

همان جنونی که تو اِنکارش کردی، مرا به مرگ وادار کرد!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

هلیا فکوری

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
نوشته‌ها
25
کیف پول من
421
Points
0
اَشکانم، دیدگانم را تار می‌کنند.
چه بر سرم آوردی جانا که مرگ را برگزیدم؟
خدا جانم گناهم عاشقی بود؟
یا حماقت؟
قطعاً احمق من بودم که عاشق دیوی چو او شدم!
پروردگارا مگر تو آن نویسنده‌ی سرنوشت نیستی؟

چطور دل به آن بزرگیَت آمد که این‌گونه سیاه نِویسی دفتر زندگی‌ام را؟!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

هلیا فکوری

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
نوشته‌ها
25
کیف پول من
421
Points
0
با پای بر*ه*نه قدم بر می‌دارم بر سنگ‌ریزه‌ها و به پرتگاه نزدیک می‌شوم.
چشم بر ظُلمت جهان می‌بندم و آماده‌ و با آ*غ*و*ش باز انتظار مرگ را می‌کشم.
قطره اشکی دوباره از چشمانم می‌چکد و صدایش در گوشم زنگ می‌زند!

- مگه نگفتم اون مروارید‌ها رو خرج نکن... !
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

هلیا فکوری

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
نوشته‌ها
25
کیف پول من
421
Points
0
نه!
باز هم خیال؟
دوباره رویاست!
این واقعی نیست.
اما باز صدایش مرا از رویا بیرون آورد.
- برگرد!
جانانم همیشه زورگو بود و پر ابهت!
- خواهش می‌کنم!
چه بغضی چنگ می‌زند بر گلویت که ملتمسانه کلمات را کنار هم به خط می‌کنی؟

چه بر سرت آمده جانا که این‌گونه سخن می‌گویی با منِ مجنون؟!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

هلیا فکوری

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
نوشته‌ها
25
کیف پول من
421
Points
0
با همان چشمان بسته به سمت صدا برگشتم.
تحمل نگاه به جانانم را نداشتم اما قلبم برای یک لحظه نگاهش بی‌تابی می‌کرد.
نکوب بر من، این همان دیوی‌ست که تو را خرد کرد!
این‌گونه دیوانه‌وار نکوب بر س*ی*ن*ه‌ام!
صدایش در گوشم نجوا کرد:

- دریغ نکن چشم‌های آبیت رو از من!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

هلیا فکوری

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
نوشته‌ها
25
کیف پول من
421
Points
0
تحملم طاق شد و چشم گشودم، اما اشکانم مانع دیدن جانانم شدن!
بَس است! بُگذارید عشقی که تَب‌دارم کرده را ببینم.
با انگشتانم پسشان زدم و به جانانم خیره شدم.
چقدر شکسته شده بود! مگر خوشبخت نبود با عروس‌اش؟
مگر نباید اکنون وسط مراسم عروسی‌اش باشد؟

این‌جا چه می‌کنی جانا؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

هلیا فکوری

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-13
نوشته‌ها
25
کیف پول من
421
Points
0
چشمانش نگران به نظر می‌رسید!
یعنی نگرانم شده؟!
خوشی وصف ناپذیر به جانم منتقل شد.
خواستم در آ*غ*و*ش گیرم جانم را که لحظه‌ای نور چیزی چشمم را زد!
دقت که کردم...
نه!

دوباره نه!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا