...........
.......
.....
....
.......
....
...
.
" به نام خدا "
سلام به دوستای خوبم
امیدوارم حالتون بسی خوب باشه
امروز متنی که از یکی از شرکت کننده های عزیزمون دریافت کردم رو براتون به اشتراک می ذارم
امیدوارم به نکاتی که توی قوانین سنگ صبور ذکر شد توجه کنید
تاکیدم بر اینه که هیچ توهینی به هر اقلیتی و به شخصیت صاحب نوشته تاپیک و شرکت کننده ها نمیشه برخلاف هدف این چالشه.
پیام هایی که می فرستین بوی ترحم و دلسوزی نده خواهشا همدردی با دلسوزی فرق میکنه این رو همه ما متوجهش هستیم.
اگر زمانی متوجه شدین نویسنده محترم سنگ صبور چه کسی هست تحت هیچ شرایطی عنوان نکنید.
می تونید دوستانتون رو هم تگ کنید تا از مطالب گفته شده استفاده کنن .
اگر مطلب مفیدی (از منابع مطمئن باشید) در ر*اب*طه با متن ارسالی می دونستین خوشحال می شم به اشتراک بذارین تا بقیه هم استفاده کنن.
خلاصه در کمال احترام با هم گفت و گو کنید اینجا مطالب خارج از بحث هم نفرستید که اسپم محسوب میشه.
اما متن دریافت شده از شرکت کننده عزیزمون:
سلام؛ بخوام شناسه کلی از خودم بدم. دختری ۱۸ ساله.
تایپیک سنگ صبور و دیدم و تصمیم گرفتم از بانی یکی از دوستان و کاملا مخفی این روبراتون بفرستم و کمکم کنین.
خب من در ر*اب*طه با اقایون خیلی مشکل دارم. نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم. سریع قضاوت میشه و مسائل فجیح.
در کل زبان تیزی هم دارم. که بیشتر این خصلت من شده و تلاشام براش بی فایده بوده. اما در ج*ن*س مذکر خیلی انرژی میگذارم تا بحثی نشه.
راستش از کودکی با پدرم مشکل داشتم. ریشه این مسئله از پایه خرابه. دیدگاه خوبی از اقایون ندارم. اون هارو سالم و بی ریا نمیبینم. یک رنگ و ساده نمیبینم.
نمیدونم واقعا چیکار کنم. این مسئله بخاطر بعضی فرهنگای غ*لط توجه نشد. تا الان که در سنی هستم که ناخودآگاه دیگه به قلی کبوتران عاشق جلب هم میشن.
اقایی رو اشنا شدیم. با اختلاف ۱۱ سال در مرز زیبای رویای خاستگاری و اینا هم قدم زدیم.
اما در ر*اب*طهی ما پر از جداله!
هم رو تکه میکنیم و درمان هم میشیم.
قضاوت!
توهین و گاه تحقیر...
چیز های زیبا هم داریم. اما بدترین مورد اینکه انگار فراموش کردیم بر هم عاشقیم. همرو تشنه محبت کردیم و حال غرور داریم و هر دو زخمی... هر دو منتظر یک عاشقتم. اما در پس ایندش تخمین رفتار مقابل کممیاریم
هر دو از ریشه تیشه خوردیم و حال تیشه ها رو به خودمون میزنیم. دوستش دارم و نمی خوام از دستش بدم. ادمی هم هستم ک مرد ستیز بوده و حال دلش و باخته. اما رفتارم... هنوز هم ستیزه... میترسم. از دستش بدم. روزی نیست که با نفرت پدرم رو لعنت نکنم. دلیل حال الانم و اون میدونم. نمیخوام از دستش بدم. جون میدم وقتی میبینم بخاطر کارش با خانومهای زیادی در رفت و امد هست. نگرانم.... رفتارم و چطور درست کنم؟ سردرگمم.
"مدیریت تک رمان"
سپاس از همکاری شما