...
......
...
...
......
....
...
.
" به نام خدا "
سلام به دوستای خوبم
امیدوارم حالتون بسی خوب باشه
امروز متنی که از اولین شرکت کننده عزیزمون دریافت کردم رو براتون به اشتراک می ذارم
امیدوارم به نکاتی که توی قوانین سنگ صبور ذکر شد توجه کنید
تاکیدم بر اینه که هیچ توهینی به هر اقلیتی و به شخصیت صاحب نوشته تاپیک و شرکت کننده ها نمیشه برخلاف هدف این چالشه.
پیام هایی که می فرستین بوی ترحم و دلسوزی نده خواهشا همدردی با دلسوزی فرق میکنه این رو همه ما متوجهش هستیم.
اگر زمانی متوجه شدین نویسنده محترم سنگ صبور چه کسی هست تحت هیچ شرایطی عنوان نکنید.
می تونید دوستانتون رو هم تگ کنید تا از مطالب گفته شده استفاده کنن .
اگر مطلب مفیدی (از منابع مطمئن باشید) در ر*اب*طه با متن ارسالی می دونستین خوشحال می شم به اشتراک بذارین تا بقیه هم استفاده کنن.
خلاصه در کمال احترام با هم گفت و گو کنید اینجا مطالب خارج از بحث هم نفرستید که اسپم محسوب میشه.
اما متن دریافت شده از شرکت کننده عزیزمون:
سلام. من اولش نمیخواستم مشکلم رو مطرح کنم، ولی وقتی تاپیک بقیه رو دیدم به نظرم جالب اومد که منم کمک بگیرم. خب من دختر خیلی احساساتی ای هستم و یه مشکل بزرگ دارم. از این احساساتی بودن و اینکه همیشه با احساسم تصمیم میگیرم به جای عقلم خوشم میاد و با وجود ضربه هایی که خوردم بهش ادامه میدم، ولی مشکلی که دارم اینه که من خیلی بی منت و به صورت خیلی زیاد به دیگران محبت میکنم و خب با این حجم از احساساتی بودن، نیاز دارم که این محبت رو هم دریافت کنم. من از یه سنی به بعد با پدرم مشکلات زیادی پیدا کردم و از هم دور شدیم و توی سن حساس نوجوونی که بیشتر از همه به بابام نیاز داشتم ازش دور شدم. خیلی مشکلات زیادی بود، از بابام کتک میخوردم، سخت گیری بود و ... . و خب من اون احساسی رو که از یه ج*ن*س مخالف نیاز داشتم از بابام دریافت نکردم و این باعث شد خیلی احساس تنهایی کنم. (راستی اینم بگم که من یه جورایی میشه گفت یه اختلالی دارم که به شدت و بیشتر از بقیه ی آدما از تنهایی میترسم. نه اون تنهایی که مثلا توی خونه تنها بمونم، از اینکه کسی رو نداشته باشم میترسم) خب من خودمو کنترل کردم چندین سال، اما وقتی وارد فضای مجازی شدم، خیلی زود دلبسته کسی شدم و ناگفته نماند که ضربه هم خوردم. دوباره دو سال تمام به پسری نزدیک نشدم تا وقتی که دوباره حسی به یه پسر پیدا کردم که پسر خوبی هم بود و منو دوست داشت، ولی به خاطر یه سری چیزا جدا شدیم از هم. من دوست های ج*ن*س مخالف هم دارم، ولی خب در حد رفیق هستن، نه بیشتر. مشکلی که میخوام درش کمکم کنین این حس نیاز شدید به ج*ن*س مخالفه و یه سوال دیگه هم دارم. به نظرتون اگه من از یه آدمی کاملا مطمئن باشم، مثلا یکی از دوستای خانوادگی و بهش احساس پیدا کنم، و این حس متقابل باشه، کار درستیه دوباره وارد یه ر*اب*طه شم؟ یا اینکه بشینم پای درسام؟ راستی من 18 سالمه:)
"مدیریت تک رمان"
سپاس از همکاری و اعتماد شما