ضرب المثل با د

  • نویسنده موضوع A_h
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 264
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

A_h

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
3,156
لایک‌ها
6,926
امتیازها
123
محل سکونت
میان یک عالمه رمان
کیف پول من
1,134
Points
9


*اسپم ندهید*

دادن به ديوانگي، گرفتن به عاقلي!

دارندگي است و برازندگي!

داري طرب کن، نداري طلب کن!

داشتم داشتم حساب نيست، دارم دارم حساب است!

دانا داند و پرسد، نادان نداند و نپرسد!

دانا گوشت مي خورد، نادان چغندر!

دانايي ، توانايي است

دانستن را کار بستن بايد.

دانه ي فلفل سياه و خال مهرويان سياه هر دو جانسوزند اما اين کجا و آن کجا!

دختر تنبل، مادر کدبانو را دوست دارد!

دختر مي خواهي مادرش را ببين، کرباس مي خواهي پهناش را ببين!

دختري که مادرش تعريف کنه براي داييش خوب است!

در بيابان گرسنه را شلغم پخته به ز نقره خام!

در بيابان لنگه کفش، نعمت خداست!

در پس هر گريه آخر خنده ايست!

در پشت سر كسي دور برداشتن و ادعاي بيجا كردن.

در تاريكي رقصيدن

در جنگ، حلوا تقسيم نمي کنند!

در جواني مستي، در پيري سستي، پس کي خداپرستي ؟!

در جهان هر کس که دارد نان مفت مي تواند حرفهاي خوب گفت!

در جهنم عقربي هست که از دستش به مار غاشيه پناه مي برند!

در ِجيبش را تار عنکبوت گرفته است!

در چهل سالگي طنبور مي آموزد، در گور استاد خواهد شد!

در حوضي که ماهي نيست، قورباغه سپهسالار است!

در خانه ات را ببند همسايه ات را دزد نکن!

در خانه اگر کس است يک حرف بس است!

در خانه مور، شبنمي طوفانست!

در خانه هر چه، مهمان هر که!

در دروازه را مي شه بست، اما در دهن مردم را نمي شه بست!

در دنيا يک خوبي مي ماند و يک بدي!

در ديزي بازه، حياي گربه کجا رفته!

در زمستان يه جُل بهتر از يه دسته گل است!

در زمستان، الو، به از پلو!

در زير اين گنبد آبنوسي، يکجا عزاست يکجا عروسي!

در سر عقل بايد بود.

در شهر کورها يک چشم پادشاه است!

در شهر ني سواران بايد سوار ني شد!

در عفو لذتي است که در انتقام نيست!

در قلب هر کسي شيري نهفته است!

در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست هر وقت که دل به عشق دهي خوش دمي بود (حافظ
شيرازي)

در کف شير نر خونخواره اي غير تسليم و رضا کو چاره اي ؟

در مجلس خود راه مده همچو مني را کافسرده دل، افسرده کند انجمني را!

در مسجد، نه کنَدنيست نه سوزاندني!

در هفت آسمان يک ستاره ندارد!

در، هميشه به يک پاشنه نمي گردد!

درازي شاه خانم به پهناي ماه خانم

درخت اگر متحرک شدي ز جاي بجاي نه جور اره کشيدي و نه جفاي تبر!

درخت پربار، سنگ مي خورد!

درخت کاهلي، بارش گرسنگي است!

درخت کج جز به آتش راست نمي شه!

درخت گردکان به اين بلندي درخت خربزه الله اکبر!

درخت گردکان: درخت گردو

درخت هر چه بارش بيشتر شود، سرش پايين تر مي آيد!

درد خودم کم بود، اين هم غرغر همسايه!

درد، کوه کوه مياد، مومو مي ره!

درزي در کوزه افتاد!

درس اديب گر بود زمزمه محبتي جمعه به مکتب آورد طفل گريزپاي را

دِرَم داران عالم را کرم نيست کريمان را بدست اندر درم نيست!

درويش ِاز ده رانده، ادعاي کدخدائي کند!

درويش را گفتند: در دکانت را ببند، دهنش را روي هم گذاشت!

دزد از خانه مفلس، خجل آيد برون!

دزد باش و مرد باش!

دزد به يک راه مي رود، صاحب مال به هزار راه!

دزد حاضر و بز حاضر!

دزد ناشي به کاهدون مي زنه!

دزدِ نگرفته پادشاه است

دزد، آب گرون مي خورد!

دزد، بازار آشفته مي خواهد!

دزدي که نسيم را بدزدد دزد است!

دزدي؟ آن هم شلغم!

دست بالاي دست بسيار است «در جهان پيل م*ست بسيار است …»

دست بريده قدر دست نبريده را مي داند!

دست بشکند در آستين، سر بشکند در کلاه!

دست به تنبک هر کس بزني صدا مي دهد!

دست بي هنر کفچه گداييست!

دست بيچاره چون بجان نرسد چاره جز پيرهن دريدن نيست!

دست پشت سر ندارد!

دست پيش گرفته که پس نيفتد!

دست تنگي بدتر از دلتنگي است!

دست خالي براي توسَر زدن خوبه!

دست در کاسه و مشت در پيشاني!

دست دکاندار تلخ است!

دست راست را از چپ تشخيص نمي دهد!

دست شکسته به کار مي رود، دل شکسته به کار نمي رود!

دست شکسته ، وبال گر*دن است!

دست که بسيار شد برکت کم مي شود!

دست که به چوب بردي گربه دزده حساب کار خودش را مي کنه!

دست ما کوتاه و خرما بر نخيل پاي ما لنگ است ومنزل بس دراز (حافظ شيرازي )

دست و روت را بشور من راهم بخور!

دست و رويش را با آب مرده شور خانه شسته است!

دست، دست را مي شناسد!

دست، کار دل رو نمي کنه؛ دل، کار دست رو!

دستش به دم گاو بند شده!

دستش به دهنش مي رسد!

دستش در کيسه خليفه است!

دستش را به کمرش گرفته که از بيگي نيفتد!

دستش کج است!

دستش نمک نداره!

دستم را توي حنا گذاشته!

دستي را که حاکم ببرد، يا خون ندارد يا ديه!

دستي را که نمي توان بريد بايد بوسيد!

دشمن دانا بلندت مي کند بر زمينت مي زند نادان دوست!

دشمن دانا که غم جان بود بهتر از آن دوست که نادان بود (نظامي)

دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد «داني که چه گفت زال با رستم گرد…» (سعدي)

دشمنان در زندان با هم دوست شوند!

دعا، خانه صاحبش را مي شناسد!

دل به دل راه دارد.

دل بي غم در اين عالم نباشد اگر باشد بني آدم نباشد

دل سفره نيست که آدم پيش هر کسي باز کنه!

دلاکها که بيکار مي شوند سر هم را مي تراشند!

دلو هميشه از چاه درست در نمي آيد!

دم خروس از جيبش پيداست!

دماغش را بگيري جانش در مي آيد!

دمش را توي خمره زده است!

دندون اسبِ پيش کشي رو نمي شمرند!

دنده را شتر شکست، تاوانش را خر داد!

دنيا پس از مرگ ما، چه دريا چه سراب!

دنيا جاي آزمايش است، نه جاي آسايش!

دنيا دُمش درازه!

دنيا را آب ببرد او را خواب مي برد!

دنيا را هر طور بگيري همانطور مي گذره!

دنيا محل گذر است!

دنيا، دار مکافاته!

دنيايش مثل آخرت يزيد است!

دو تا در را پهلوي هم مي گذارند، براي اين که به درد هم برسند!

دو صد گفته چو نيم کردار نيست!

دو صد من استخوان بايد که صد من بار بردارد!

دو قرص نان اگر از گندم است و گر ز جو دو تاي جامه اگر کهنه است و گر ز نو

دو قورت و نيمش باقي است!

دود از کنده بلند مي شود!

دود، روزنه خودشو پيدا مي کنه!

دودکش آتش نمي گيرد، مگر از داخل.

دوري و دوستي!

دوست آنست که بگرياند، دشمن آنست که بخنداند!

دوست خوب، در روز بد شناخته شود.

دوست همه کس، دوست هيچکس نيست!

دوستي بدوستي در، جو بيار زردآلو ببر!

دوستي دوستي از سرت مي کنند پوستي ؟!

دوغ خانگي ترش است!

دوغ و دوشاب را يكي انگاشتن

ده انگشت را خدا برابر نيافريد!

ده درويش در گليمي بخسبند و دو پادشاه در اقليمي نگنجند. (گلستان سعدي)

ده، براي کدخدا خوب است و برادرش!

دهن سگ هميشه باز است

دهنش آستر دارد!

دهنش چاک و بست ندارد!

ديده مي بيند، دل مي خواهد!

دير آمده، زود مي خواهد برود!

ديشب همه شب کمچه زدي، کو حلوا؟!

ديگ به ديگ مي گه روت سياه

ديگ شراکت جوش نمي آيد.

ديگ ملانصرالدين است!

ديگران کاشتند ما خورديم، ما مي کاريم ديگران بخورند!

ديوار ِحاشا بلند است!

ديوار موش داره، موش هم گوش داره!

ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : A_h
بالا