خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

آنها د*ر*د دارند‌!‌

ساعت تک رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
𝐈𝐭'𝐬 𝐦𝐞 𝐀𝐧𝐝 𝐚 𝐝𝐚𝐫𝐤 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐀𝐧𝐝 𝐛𝐞𝐢𝐧𝐠 𝐬𝐚𝐝 𝐟𝐨𝐫 𝐡𝐞𝐫 𝐀𝐧𝐝 𝐧𝐨𝐭𝐡𝐢𝐧𝐠 𝐞𝐥𝐬𝐞..!

ماییم و شبِ تار و غم یار و هیچ...!

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
آخرین ویرایش توسط مدیر:

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116

به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی

قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده

قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام
دوباره برمی گردم به شهر لعنتی ام

به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت
دوباره برمی گردم به امن ِ آغوشت

به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ ...
دوباره برمی گردم، به آخرین ب*وسه :)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
چگونه به این روز درامدند؟!
خودشان را در قفس هایی زندانی کرده بودند به جرم عشق؛ در شهری که عشق جرم است!
دیگر مجنون که هیچ،حق لیلی بودن هم نداشتند... .
نگاهشان را هم بهم نمیدادند چه برسد به قلب!
تفاوت ها در بی تفاوتی عمیق شهر دفن شده بود؛
نگاهشان را هردم از هم میدزدیدند،
جرات شنیدیدن را هم نداشت دخترک...زندگی پوشالی بود!
جدیدا قلب‌اش را درون محفظه های فولادی،نگه داشته است پا تند میکند از کنارش رد میشود!
کاش می توانست کنارش بایستد...کاش... .
اما به عنوان یک دیوانه؟
ببخشید!کسی هست؟
شاید کسی که ارامش های گمشده را به دست باد برایش بیاورد...
بگوید دلهره هایت را برشانه هایم بگذار... .
دست هایش را برشانه‌ی دخترک بگذارد
بگوید بیقراری هایتان ماهیت شماست.!
نیاز داشت کسی هدفون را از گوشش بردارد؛
وحقیقت هارا به درک بفرستد.
#نیلو_نوشت
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

محبوبه داوری

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2022-06-28
نوشته‌ها
129
کیف پول من
4,992
Points
491
*سلامتی متولدان 10,20,30,40,50,60 مقدار کوتاه وقت بزارید و بخونیدلذت ببرید*

*وقتى جوان‌هاى امروز از ما مى‌پرسند:*
*شما چطور می‌توانستید زندگی کنید قبلا؟!*
*بدون تکنولوژی*
*بدون اینترنت*
*بدون کامپیوتر*
*بدون تلفن همراه*
*بدون ایمیل*
*بدون شبکه‌های مجازی؟!*

🤔

*بايد پاسخ بدهيم:*
*همان طور که نسل شما امروز می‌تواند*
*بدون دلسوزی*
*بدون خجالت*
*بدون احترام*
*بدون عشق واقعی*
*بدون فروتنی*
*زندگی کند.*
😞

*ما بعد از مدرسه مشق‌هايمان را می‌نوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم؛ بازی واقعی!*
*ما با دوستان واقعی* *بازی می‌کردیم نه دوستان مجازی*
*ما خودمان با* *دست‌هايمان بازی‌هایی مثل یویو و بادبادک و فرفره می‌ساختیم*
*ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم*
*ولی دوستان واقعی داشتیم که وقتى با يک نفرشان همراه مى‌شديم، در روزهایِ بارانی با هم زير یک چتر به مدرسه می‌رفتیم و در روزهاى گرم کیم دوقلويمان را با هم نصف می‌کردیم.*

💕

*نسل ما در مغازه‌هايش با خط درشت ننوشته بود: «لطفا فقط با کارت‌خوان خرید کنید»!*
*سر هر کوچه یک بقّالی بود که یک دفتر نسیه داشت برای آنهايى که دستشان تنگ بود و بالای سرش درشت نوشته بود: «پول نداری صلوات بفرست»!*

👌🏼

*زمان ما تخت‌خواب مُد نبود ولى خوابیدن تویِ رخت‌خواب‌های گُل گُلی و در بهارخواب، ایوان و پشتِ بام، از هر خوابی شیرین‌تر بود!*

🌸🌸

*ما موبایل نداشتیم ولی در عوض، درِ خانۀ همسایه و فامیل باز بود تا هر وقت به هرجا که می‌خواستیم، تلفن کنيم و احوال بپرسيم و خبر بگيريم!*

☎️☎️

*خانواده‌هايمان به علت ترافیک سنگین و ...* *دیر به مهمانی‌ها نمی‌رسیدند*
*زودتر می‌رفتند تا با کمک هم سبزی پاک کنند و برنج را آبکش کنند و ...*

🥒🥒

*ما لایک کردن بلد نبودیم ولی در عوض، نسلِ ما نسل مهربانی و دلجویی بود ...*

✌️✌️

*ما بلاک کردن نمی‌دانستیم چیست؛ نسلِ ما نسل دل‌هاى بی‌کینه بود؛ در مرام ما قهر و کینه جايى نداشت ...*

🤍🤍🤍💚🤍🤍🤍

*در زمان ما کسی پیتزا برايمان نمی‌آورد دمِ در؛ اما طعمِ نون و کبابی را که بابايمان لای یک روزنامه از بازار می‌خرید و برايمان مى‌آورد، با هزار تا پیتزا عوض نمی‌کنيم!*
*در نسل ما فست فود معنی نداشت ولى نون و پنير و سبزى يا لقمۀ کوکو و کتلت يا حداکثر ساندویچ تخم مرغ و خيارشور و گوجه فرنگى با کانادایِ شیشه‌ای لذتی داشت که هنوز هم مزه‌اش زير دندانمان است ...*

*ما نسلی بودیم که در مراممان کمتر نامردی و آدم‌فروشی بود ...*

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

*ما سِتِ تولد نداشتیم ولى در عوض، جشن‌هاى سنّتيمان پر بود از کاغذکشی‌های رنگارنگ و دل‌هاى واقعا شاد و ل*ب‌هاى واقعا خندان ...*

😁😆

*ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن در خانۀ همسایه و در حیاط چراغانی برگزار می‌کردیم و خيلى هم خوش مى‌گذشت ...*
🥳🥳

*ما نذری‌هايمان را در ظروف یک‌بارمصرف نمی‌دادیم*
*تویِ چینی گل سرخی پخش می‌کردیم و همسایه‌مان هم توى ظرفِ خالی‌اش نقل و نبات مى‌ريخت*
🍬🍬

*ما چراغ مطالعه نداشتیم ولى در عوض، مشق‌هايمان را زیر نور چراغ گردسوز و در کنار علاءالدینی که همیشه رويش یک کتری همراه با قورى چایی خوش‌عطر بود، می‌نوشتیم ...*

💐💐

*ما مبل روکش شده نداشتیم ولى پُشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا دور اتاق بود تا هر وقت مهمان سر رسيد، احساس راحتی کند!*
🎪🏕️⛺🛖🏠🏘️🏚️

*ما اگر کاسۀ گل مرغی سر طاقچه را در شیطنت‌ها و بازی‌هایِ کودکانه می‌شکستیم، خانم جون دعوامون نمی‌کرد؛ تازه برامون اسفند دود می‌کرد، تخم مرغ می‌شکست و می‌گفت قضا بلا بوده، خدا رو شکر که به کاسه گرفت و خودت چیزیت نشد!*

🔴🟠

*ما هزار جور پزشک متخصص و داروخانه نداشتیم؛ چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود ...*

🥃🧋🍯🍺🫖☕🍵

*ما از ذوقِ یک پاک‌کُنِ عطری، یک مداد سوسمارنشان، یک جعبۀ مداد رنگی، و یک دفترچۀ نقاشی تا صبح خوابمان نمی‌بُرد!*

🥰

*ما نسلی منحصر به فرد بودیم؛ چون آخرین نسلی بودیم که مطيع پدر و مادر بودیم و اولین نسلى که مطيع فرزندانمان شديم ...*
😓
*تاریخ ديگر مثل ما را نخواهد دید
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا