• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

احادیث احادیث درباره‌ی حضرت یوسف(ع)

  • نویسنده موضوع Negin_SH
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 176
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Negin_SH

سرپرست بخش کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-06
نوشته‌ها
4,585
لایک‌ها
14,922
امتیازها
193
سن
19
محل سکونت
سومرو
کیف پول من
80,785
Points
282
رُوِىَ أنَّ يُوسُفَ عليه السلام لَمّا خَرَجَ مِنَ السِّجنِ دَعا لَهُم وَ قالَ: أللّهُمَّ اعْطِفْ عَلَيهِمْ بِقُلُوبِ الأخيارِ وَ لا تُعْمِ عَلَيهِمُ الأخبارَ. فَلِذلِكَ يَكُونُ أصحابُ السِّجنِ أعرَفَ النّاسِ بِالأخبارِ فى كُلِّ بَلدَةٍ. وَكَتَبَ عَلى بابِ السِّجنِ: هذا قُبُورُ الأحياءِ وَبَيتُ الأحزانِ وَ تَجرِبَةُ الأصدِقاءِ وَ شَماتَةُ الأعداءِ.

روايت شده است كه چون حضرت يوسف عليه السلام از زندان آزاد شد، براى زندانيان دعا كرد وگفت: خدايا دلهاى خوبان را با آنان مهربان كن و اخبار و رويدادها را از آنان پوشيده مدار. از اين روست كه زندانيان هرشهرى بيش از ساير مردم، از رويدادها خبر دارند. و بر در زندان نوشت: اينجا گورهاى زندگان است و خانه اندوهها و جاى آزمودن دوستان و مايه شادكامى دشمنان.


عَن يُوسُفَ عليه السلام لَمّا قالَ لَهُ السَّجّانُ إنّى لاَُحِبُّكَ قالَ: ما أَصابَنى إلاّ مِنَ الحُبِّ، إنْ كانَتْ خالَتى أَحَبَّتْنى سَرَقَتْنى، إنْ كانَ أَبى أَحَبَّنى حَسَدَنى إخوَتى، وَ إنْ كانَتْ امرَأَةُ العَزيزِ أَحَبَّتْنى حَبَسَتْنى. حديث
هنگامى كه زندانبان به حضرت يوسف عليه السلام گفت دوستت دارم، آن حضرت فرمود: هرچه مى كشم از اين دوستى است؛ اگر خاله ام مرا دوست مى داشت، مرا دزديد. اگر پدرم مرا دوست داشت، باعث حسد برادرانم گرديد و زن عزيز مصر كه دوستدارم شد، مرا به زندان انداخت.

يوسُفُ عليه السلام ـ لَمّا قالَ لَه السَّجّانُ إنّي لاَُحِبُّكَ ـ : ما أصابَني بَلاءٌ إلاّ مِن الحُبِّ ، إنْ كانتْ عَمَّتي (خالَتي) أحَبَّتْني فسَرَّقَتْني ، و إنْ كانَ أبي أحَبَّني فحَسَدَني إخْوَتي ، و إنْ كانتِ امْرَأةُ العزيزِ أحَبَّتْني فَحَبَسَتْني!
يوسف عليه السلام ـ آنگاه كه زندانبان به او گفت: من دوستت دارم ـ فرمود : هر بلايى كه به سرم آمده از عشق و محبّت است. عمّه ام (خاله ام) دوستم داشت، مرا به دزدى متهم ساخت، پدرم دوستم مى داشت، برادرانم بدخواه من گشتند، و زن عزيز دوستدارم بود، مرا به زندان افكند
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

بالا