اینبار رفتنم را از زبان او مینویسم و سالها حسرت رفتنم را میخورم. میگویم که او چو پروانه بود و من چو شمعی که هم خودم را میسوزاندم و هم او را. چه خاموش شدنم جانسوز بود و چه روشن بودنم! در انتهایش او میسوخت؛ اما من نمیفهمیدم. دیر شد و دیر شد! من ماندم و اشتباهات تلخی که برایش خندیدم و احساسات تو را در نظر نگرفتم. تو ماندی و من ترک کردم و چه دردناک بود این رفتنم.
اگر میدانستم عاقبت این میشود، میماندم:)
پ.ن: 《او》یه ناشناسه و جنسیت و اسمش هیچوقت معلوم نمیشه:)
اگر میدانستم عاقبت این میشود، میماندم:)
پ.ن: 《او》یه ناشناسه و جنسیت و اسمش هیچوقت معلوم نمیشه:)