ل
لیلیِ مجنون
مهمان
خاطره های من را اصولا نه میشود خواند نه احساس کرد نه در قالب شعر یا نثر نمایش داده میشوند!
اگر سالهای قبل بود میتوانستم برایت ساعت ها بنشینم و از بغض بعضی هایشان یا با شوقِ حاصل از ل*ذت ، دفترها سیاه کنم ... حتی الان هم گاهی به دفتر های خاک خورده یا پیج های اینستای کهنه ام میروم و میخوانمشان ولی دیگر شوق قدیم به قلبم سرازیر نمیشود فقط لبخندی ارام جانم را ب*غ*ل میگیرد ، قاب شده بر دلم ، گاهی نگاهشان میکنم ولی در آخر یک اب سرد درب دنیای خاطراتم را میبندد ...
اگر سالهای قبل بود میتوانستم برایت ساعت ها بنشینم و از بغض بعضی هایشان یا با شوقِ حاصل از ل*ذت ، دفترها سیاه کنم ... حتی الان هم گاهی به دفتر های خاک خورده یا پیج های اینستای کهنه ام میروم و میخوانمشان ولی دیگر شوق قدیم به قلبم سرازیر نمیشود فقط لبخندی ارام جانم را ب*غ*ل میگیرد ، قاب شده بر دلم ، گاهی نگاهشان میکنم ولی در آخر یک اب سرد درب دنیای خاطراتم را میبندد ...
آخرین ویرایش توسط مدیر: