خاطره های من را اصولا نه میشود خواند نه احساس کرد نه در قالب شعر یا نثر نمایش داده میشوند!
اگر سالهای قبل بود میتوانستم برایت ساعت ها بنشینم و از بغض بعضی هایشان یا با شوقِ حاصل از ل*ذت ، دفترها سیاه کنم ... حتی الان هم گاهی به دفتر های خاک خورده یا پیج های اینستای کهنه ام میروم و میخوانمشان ولی دیگر شوق قدیم به قلبم سرازیر نمیشود فقط لبخندی ارام جانم را ب*غ*ل میگیرد ، قاب شده بر دلم ، گاهی نگاهشان میکنم ولی در آخر یک اب سرد درب دنیای خاطراتم را میبندد ...
اگر سالهای قبل بود میتوانستم برایت ساعت ها بنشینم و از بغض بعضی هایشان یا با شوقِ حاصل از ل*ذت ، دفترها سیاه کنم ... حتی الان هم گاهی به دفتر های خاک خورده یا پیج های اینستای کهنه ام میروم و میخوانمشان ولی دیگر شوق قدیم به قلبم سرازیر نمیشود فقط لبخندی ارام جانم را ب*غ*ل میگیرد ، قاب شده بر دلم ، گاهی نگاهشان میکنم ولی در آخر یک اب سرد درب دنیای خاطراتم را میبندد ...
آخرین ویرایش توسط مدیر: