#دلبر
«نبودنِ تو
»
یه جملهی شاید ساده و خبری، اما پر از محتوا. هرچند تو، محتوا و اینها حالیت نیست قشنگم! فقط روی قضیه رو میبینی و تمام. میدونی چرا میگم حالیت نیست؟ چون دیدم که میگم. دیدم که وقتی من گفتم دوسِت دارم، میمیرم برات، برای چالِ پای چشمات وسطِ خندههات، چطور بیرحمانه زدی تیشه رو به ریشهم و گفتی
«ما به د*ر*د هم نمیخوریم!
»چرا؟ چون ظاهر قضیه رو دیدی فدای پلکهای این روزها پُف کردهات!
بذار بگذرم از اینها، از این تلخیهای گذشته که خیلی خوشگل تزریق کردی توی رگ و ریشهام. توی کارِ تزریقاتم بودیا شیطون؛ رو نمیکردی، ریا نشه؟!
اما بزار لُپ کَلوم رو بهت برسونم. داشتم میگفتم؛ از نبودنت میگفتم! تو میشنوی از من، از بقیه، از خودت. میشنوی که نیستی پیشم، همین.
اما چیزی که واقعیته، ورای اینه. اگه بخوام چند نمونه برات بگم، اوم، مثلاً تو روحتم خبر نداره که توی نبودنات، اینجا سِیل میاد. از بارون نهها، از اشک، از گریههای من.
تو صدسالم خبرت نمیشه که توی نبودنت دیوارهای اُتاقم همش نزدیکتر میشن، خبرت نمیشه که شهر، آسمونش سیاه میشه. مردم همه زشت به نظر میرسن و خبیث.
همهی عاشق معشوقهای کنارِ هم تهوعبرانگیز میشن و تو حتی نمیفهمی توی نبودنت چقدر از ظرف و ظروفهای خوشگلِ مامانم که همشون رو با عشق و سلیقه انتخاب کرده بود، کم میشن. شاید بگی ربطی نداره؛ ولی باید بگم وقتی نیستی حالم بد که نه، یهکم بدتر از بد میشه. نمیخوام نگرانت کنمها فدات بشم، نه! فقط میخوام بگم تا بدونی نبودنت چقدر بهاش برای من، منی که این روزها ضعیفتر از همیشهم، سنگین تموم میشه؛ البته اگه تو، نگران بشی!
داشتم میگفتم. توی نبودنهات، معدهم بههم میپیچه و شایدم قلبم د*ر*د کنه.
زیاد اذیت نمیکنهها؛ فقط تیر میکشه. اکثر وقتها دستهام میلرزه و یهو دیدی چند تا از اون کاسه خوشگلهای مامان اُفتاد و شکست. بعدشم یه ابر سیاه سنگینی میشینه رو حنجرهام و نمیتونم حرف بزنم. بغض نهها، من بهش میگم غدهی سیاه سرطانی.
وقتی بیاد سراغت، نه غذا و آب پایین میره، نه حرفت بالا میاد
توی نبودنت همهچیز بههم ریختهست. لباس به تنم و تنم به هیچ لباسی نمیاد! مزهی غذاها، اخبار، فلان مُدلِ جدید فلان ماشین یا روسری، همشون بیاهمیتترین چیز دنیا میشن و من کلافهترین آدم دنیا میشم که برای لِه نشدن غرورش پیش خانواده، ادعا میکنه که باز اون معده د*ر*دِ کوفتی که حساسیت غذایی داره، شروع شده و باید گریه کنه و گیر بده و قرص مُسَکِن الکی بخوره. درصورتیکه هم خودش میدونه و هم خدا که اون معده د*ر*دِ عصبیه. عصبیه و دلیلش فقط و فقط نبودنه توی لعنتیه.
بعد اونوقت توی احمق هی بیا و بگو
«نمیخوام
»، هی بیا و بگو
«نمیشه
».
تو برو بگرد اصلاً،
قدرِ من ببین کِسی میخوادت؟
برو بگرد ببین،
کسی مثل من برات از چشمات میتونه بنویسه و خسته نشه؟
تو برو بگرد، بیا؛ بعدش بگو اصلاً
کسی برات
«من
» میتونه بشه؟!
#صبا_نوشت