قصه ما در مورد پسر کوچولویی به اسم رادین هست که عاشق آسمون و ستاره ها و منظومه شمسی هست. رادین همیشه شبها به آسمون نگاه می کنه و ماه و ستاره ها رو با دقت تماشا می کنه و برای خودش کلی رویاپردازی می کنه. مادربزرگ رادین که رادین اونو مامان جون صدا می کنه همیشه کلی قصه در مورد ماه و خورشید و سیاره ها برای رادین تعریف می کنه و رادین عاشق شنیدن قصه های مامان جون هستش.
یکی از روزها رادین از تلویزیون شنید که دانشمندان دارن تلاش می کنند که به کره ماه برن تا ببینن آیا اونجا آب وجود داره یا نه. رادین با شنیدن این خبرها دوباره یاد قصه های مامان جون در مورد ماه و خورشید افتاد و به سراغ مامان جون رفت و گفت:” مامان جون به نظرم اون قصه ای که در مورد ماه و خورشید گفته بودین واقعی نیست..” مامان جون گفت: ” کدوم قصه رو میگی پسرم؟” رادین گفت: “شما تو قصه گفته بودید که ماه و خورشید خواهر و برادرن” مامان جون گفت: ” بله من گفتم ، حالا مگه چی شده؟” رادین گفت: “ولی اخه چجوری میشه که خواهر و برادر باشن ولی این همه از هم دور باشن؟ مگه خواهر و برادرها نباید کنار هم و توی یک خونه زندگی کنند؟” مامان جون گفت: “یعنی به نظر تو چون از هم دورن نمی تونن خواهر و برادر باشن؟ برادر من توی یک شهر دیگه زندگی می کنه که خیلی از اینجا دوره و الان مدتهاست که همدیگه رو ندیدم ،یعنی دیگه برادر من نیست؟ ”
یکی از روزها رادین از تلویزیون شنید که دانشمندان دارن تلاش می کنند که به کره ماه برن تا ببینن آیا اونجا آب وجود داره یا نه. رادین با شنیدن این خبرها دوباره یاد قصه های مامان جون در مورد ماه و خورشید افتاد و به سراغ مامان جون رفت و گفت:” مامان جون به نظرم اون قصه ای که در مورد ماه و خورشید گفته بودین واقعی نیست..” مامان جون گفت: ” کدوم قصه رو میگی پسرم؟” رادین گفت: “شما تو قصه گفته بودید که ماه و خورشید خواهر و برادرن” مامان جون گفت: ” بله من گفتم ، حالا مگه چی شده؟” رادین گفت: “ولی اخه چجوری میشه که خواهر و برادر باشن ولی این همه از هم دور باشن؟ مگه خواهر و برادرها نباید کنار هم و توی یک خونه زندگی کنند؟” مامان جون گفت: “یعنی به نظر تو چون از هم دورن نمی تونن خواهر و برادر باشن؟ برادر من توی یک شهر دیگه زندگی می کنه که خیلی از اینجا دوره و الان مدتهاست که همدیگه رو ندیدم ،یعنی دیگه برادر من نیست؟ ”