رویای فروزان کنار هم بودنمان سقوط خیرهای کرد بر سطح خونین زهرآلود ایام. وعدهی دیدارت نفس در جناق حبس میکند، دیدارتلخ تو بسی شیرین است برای دیوانهای چون منِ عاقل.
مرا در گودیهای تنت حبس کن ماه آسمانم، من ستارهی ماندنیام. همهجا تاریک بود، دوباره مینگرم نور از آن توست!
میبینم تو را، ببین مرا که نور مشعشع تن ناهموارت، روشن میسازد مسیر ناهموارم را...
مرا در گودیهای تنت حبس کن ماه آسمانم، من ستارهی ماندنیام. همهجا تاریک بود، دوباره مینگرم نور از آن توست!
میبینم تو را، ببین مرا که نور مشعشع تن ناهموارت، روشن میسازد مسیر ناهموارم را...
آخرین ویرایش: