کد:
[THANKS]
بیمارستان کاملاً به هم ریخته بود. برخی از صدای انفجارها کنار دیوار زانو زده و سرشون رو پوشونده بودن و عدهای در حال فرار بودن. رابین با اینکه هشدارهایی از زخم رو به بهبود شکمش حس میکرد؛ اما از سرعت دویدنش کم نکرد و به راهش به سمت بخش مراقبتهای ویژه ادامه داد.
نفسنفس زنون به سالن بزرگ بیمارستان رسید و همون اول راه پاهاش از حرکت وایستاد. جیمز هم کمی بعد از اون درحالی که اسلحهاش رو از پشت کمرش بیرون آورده بود از راه رسید و کنار رابین ایستاد.
سالن از حضور آدمهای عادی خالی بود. همشون برای دور شدن از خطر به بیرون فرستاده شده بودن؛ اما رانی و سایمون رو دید که به سختی با چند تا از پرسنل و پرستارها درگیر شده بودن و هم سعی میکردن دفاع کنن و هم میخواستن بهشون آسیبی نرسه. و دراک با چهرهای سخت و جدی جلوی در ورودی بخش مراقبتهای ویژه وایسناده بود و چشمش رو به اونها دوخته بود. با دیدن رابین، دستهاش رو از دو طرف باز کرد و لبخند کجی تحویلش داد و چند نفر از پرسنلها به سمت اونها حمله بردن. رابین به سرعت چاقوی ضامندار و زیبایی که متعلق به الیزابت بود و همیشه پیش خودش نگه میداشت رو از جیبش بیرون آورد و به زنی که جلو میاومد حمله برد. اون مثل رانی و پدرش اهمیت نمیداد اگر اونها طلسم شده باشن و بیاراده میجنگیدن. دست زنی که تیغی در دست داشت و برای ضربه زدن بالا رفته بود توی هوا گرفت و با دست دیگهش ضامندار رو تا انتها توی پهلوش فرو برد. جیمز هم مثل اون دست به کار شد و به طرف هر کدوم از پرسنل تیری شلیک کرد تا زمین بیفتن.
رانی سخت مشغول مهار کردن مردی از کادر پزشکی بود که به شدت عصبانی به نظر میرسید؛ ولی ناگهان خون سرخ جلوی چشمش رو گرفت و بهتزده نفسش رو حبس کرد و قدمی به عقب برداشت. پزشک در حالی که مغزش متلاشی شده بود روی زمین افتاد. تازه متوجه صدای شلیکهای پی در پی شد و سرش رو برگردوند. صورتش کاملاً خونآلود شده بود. متعجب و نگران خطاب به جیمز داد زد:
- تمومش کن! داری چیکار میکنی؟
سایمون هم با عصبانیت فریاد کشید:
- اونها رو نکشین!
اما جیمز بیتوجه به اونها آخرین تیر رو هم زد تا نوبت به خود دراک رسید که همچنان اثری از ترس و نگرانی توی صورتش دیده نمیشد. رابین دندونهاش رو از عصبانیت بهم فشرد و ب*دن زنی که بیحال شده بود رو هُل داد تا روی زمین بیفته.
جیمز سریع خشاب خالی سلاحش رو عوض کرد و تیر بعدی رو به س*ی*نهی دراک شلیک کرد و باعث شد از درد صورتش در هم بشه و کمی عقب بکشه؛ اما زمین نیافتاد. جیمز دو مرتبهی دیگه به قلب و پهلوش شلیک کرد و باز هم نتیجهای ندید. رابین با خشم داد زد:
- فایده نداره جیمی... کافیه!
رد خون از جای گلولهها سرازیر شد و پیرهن سبز تیرهاش رو سرخ کرد. دراک دستهاش رو پشت سرش قفل کرد و صاف ایستاد و گفت:
- این دوستت تازه وارده احمق جون.
سایمون درحالی که بهخاطر درگیریش با پرستارا عمیق و تند و بلند نفس میکشید خطاب به دراک هشدار داد:
- نمیتونی الیزابت رو از اینجا خارج کنی.
دراک ابروهاش رو بالا کشید:
- اوه واقعاً؟! کی میخواد جلوم رو بگیره؟ شماها؟!
جملهی آخرش رو طوری بیان کرد که به خوبی قدرتشون رو تحقیر کنه. از پشت در شیشهای پشت سرش، کاترین درحالی که جسم بیهوش الیزابت رو با لباس مخصوص بیمارستان روی دستهاش داشت ظاهر شد و جلو اومد.
دراک ادامه داد:
- بیخود تهدید نکنین آقای چیس. من میدونم اون خنجر دست شماها نیست. پس عملاً کاری ازتون بر نمیاد.
با نزدیک شدن کاترین، در به صورت خودکار باز شد و کنار رفت و دراک آخرین حرفهاش رو در برابر چهرهی مستاصلشون به ز*ب*ون آورد:
- این آخرین شانستون برای حمایت از این دختره. سه روز وقت دارین تا حلقههای جادویی رو برام بیارین. اگر خواستهام عملی نشه وارث ارزشمندتون میمیره و هر قسمت بدنش رو برای هر کدومتون هدیه میفرستم. پس قرارمون سه روز دیگه، همین موقع... زیر برج ساعت!
[/THANKS]
آخرین ویرایش توسط مدیر: