کد:
همه برای چند ثانیه خشکشون زد و شوکه به مسیری که کالین با قدمهای عصبانی و بلند طی میکرد، چشم دوختن و بعد همزمان راه افتادن تا بفهمن چه اتفاقی قراره بیفته؟ ولی کالین بعد از ورود، در رو پشت سرش محکم به هم کوبید و همه رو برای تماشا بینصیب گذاشت. اریک سیگار به دست، به لبهی میز بزرگ چوب گردوش تکیه زده بود و در حالی که با یک دستش سیگار میکشید، اون یکی رو به لبهی میز تکیه داده بود.
از چشمای کالین آتیش میبارید و چیزی جز خونسردی از نگاه اریک دیده نمیشد، گرچه ته دلش کمی دلهره داشت. کالین واقعاً از خودش به در شده بود! ولی به روی خودش نیاورد و دود غلیظ سفیدی رو به سمت کالین بیرون فرستاد. روی پا ایستادن کالین، برای حفظ ظاهر خونسرد کمکش میکرد؛ اون حالش خوب شده بود و همین میتونست کفایت کنه. مدتی به سکوت گذشت. هیچکدوم حرفی نمیزدن تا اینکه اریک به حرف اومد.
- منتظر چی هستی؟ مگه نیومدی حسابم رو برسی؟
کلمات با لرزش از دهن کالین بیرون میاومدن، درست نقطهی مقابل اریک.
- فکر میکردم هر اتفاقی بیفته، تو همیشه بهم وفاداری!
اریک کام دیگهای از سیگارش گرفت و آروم گفت:
- من دقیقاً کاری رو کردم که یه آدم وفادار انجام میده.
از جوابش اخمی کرد و از لای دندون غرید:
- چی کار کردی؟! تو میدونستی اون برای من چه معنی داره!
اریک سیگارش رو توی جاسیگاری کریستال خاموش کرد و قدم برداشت.
- تو رو ترجیح دادم...! خونوادهام رو... ترجیح دادم. تو چی؟ تو میخوای کی رو ترجیح بدی؟!
توی نیمقدمیاش ایستاد و توی چشمای برافروختهی مقابلش خیره شد. عصبانیتش داشت به خونسردیاش چیره میشد.
- اون رو بیشتر از تِفنات دوست داری؟! تا الان فکر نمیکردم بتونی واسه کسی به اندازهی اون ارزش قائل باشی... حتی برات مهم نبود که با کُنراد در ارتباط بودن، تو پذیرفتی چون فقط میخواستی تفنات پیشت بمونه... .
کمی سرش رو کج کرد نیشدار پرسید:
- چیه؟! شگفتزده شدی؟
دهن کالین باز مونده بود و کلامی نمیتونست به ز*ب*ون بیاره. اریک همونطور که خشم با هر کلمه توی صداش ریشه میدووند ادامه داد:
- فکر کرده بودی نمیدونم؟ من همه چیز رو میدیدم... من توی جهنم زندگی میکردم!
کلمات آخرش رو با نفرت ادا کرد و گستاخانه چشم از چشمش برنداشت و اصلاح کرد:
- جهنم زندگی تو!
کالین به آرومی اسلحه رو بالا آورد و زیر گلوش گذاشت.
- میخوای ازم انتقام بگیری؟
چشمای اریک به سرعت پر شد و همزمان با چکیدن اولین قطرهها، زد زیر خنده! بدون اینکه گلوش رو از اسلحه جدا کنه عصبی و سنگین خندید و اشک ریخت. صداش بین خندههاش شکست.
- انتقام؟!
#س_زارعپور
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: