• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان دنیایی دیگر | قسم همدم کابر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع Ghasam.H
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 523
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مجله نویس
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,423
لایک‌ها
26,746
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
22,914
Points
251
به نام یگانه کیمیاگر عالم
نام رمان: دنیایی دیگر | Another World
نویسنده رمان: Elaine O`Reilly
مترجم: قسم همدم
ژانر: تخیلی
خلاصه: خورشید همیشه در شهر اِدِن می‌تابد. همگی خوشحال، جوان و زیبا هستند. بی‌زِد‌ایکس‌وای‌۷۴۱، دانش آموزی در این شهر است. یک روز او "ایو" رو ملاقات میکنه. ایو با بقیه ی مردم فرق داره و به او درباره ی یک دنیای دیگه میگه؛ اما آیا واقعا اونجا جای بهتریه؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

امضا : Ghasam.H

SHAGHAYEGH

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,385
لایک‌ها
4,360
امتیازها
93
کیف پول من
20,070
Points
1
مترجم گرامی قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید:
تایید ترجمه.png
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مجله نویس
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,423
لایک‌ها
26,746
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
22,914
Points
251
مدرسه‌ای برای تحصیلات عالی در "هپینِس"، حدود ۵ کیلومتر خارج از شهر اِدِن قرار داشت. هر روز، یک اتوبوس دانش‌آموزان را در مرکز شهر سوار می‌کرد و به مدرسه می‌برد. در طی مسیر، دانش‌آموزان با هم آواز می‌خواندند. توی اتوبوس یک عالمه دانش‌آموز حضور داشتند و صدای آواز آن‌ها هیجان انگیز بود.
- من خ، و، ش، ح، ا، ل، م!
من خ، و، ش، ح، ا، ل، م!
هر روز و در هر مسیر،
من خ، و، ش، ح، ا، ل، م!
دانش آموز "بی‌‌زِد‌ایکس‌وای۷۴۱" پشت سر راننده می‌نشست. صدای او از بقیه‌ی دانش آموزها بلندتر بود. او به خوبی آواز می‌خواند و به خواندن علاقه‌مند بود.
- خوشحالی خوبه،
و ناراحتی بده‌!
من خ، و، ش، ح، ا، ل، م!
او واقعا خیلی خوشحال بود. بهترین دانش‌آموز سال، برنده‌ی بهترین لبخند شده بود. همه‌ی دانش‌آموزها و معلم‌ها در مدرسه او را دوست داشتند.
پسر از پنجره به خیابان‌های سفید شهر اِدِن، به ساختمان‌های قرمز و آبی، گل‌ها و درخت‌ها نگاه کرد. شهر در نور آفتاب زیبا بود، البته نه آفتاب واقعی. هیچ کس در خیابان‌ها نبود. وقت کار بود.
- " من خوشحالم وقتی که کار می‌کنم.
من خوشحالم وقتی که بازی می‌کنم.
فردا من خوشحال‌تر خواهم بود،
خوشحال‌تر از امروز"
در شهر اِدِن، بعضی از مردم کار می‌کردند و بعضی دیگر درس می‌خواندند؛ اما کارکنان با دانش‌آموزان فرقی نداشتند. آن‌ها همه شاد بودند.
اتوبوس از خیابان‌ها گذشت و وارد محوطه‌ی مدرسه شد. گل‌ها در هر رنگی، سرشان را چرخاندند و تماشا کردند. پرندگان روی درخت ها آواز خواندند:
- روز دلپذیری داشته باشید!
هر دانش‌آموزی که در اتوبوس بود، به سمت نزدیک‌ترین فرد چرخید و تکرار کرد:
- روز دلپذیری داشته باشید! روز دلپذیری داشته باشید!
آن‌ها همیشه این کار را می‌کردند، روند مدرسه بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Ghasam.H

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مجله نویس
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,423
لایک‌ها
26,746
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
22,914
Points
251
بی‌زِدایکس‌وای741 به سمت دختری که سمت چپش نشسته بود چرخید. دختر به او لبخند زد، لبخندی زیبا، گرم و دوستانه. پسر با خودش فکر کرد:
- او خیلی زیباست! اما انگار متفاوته. چه تفاوتی وجود داره؟... آهان، البته! چشم‌هاش! رنگ چشم‌هاش فرق داره!
چشم‌های او آبی نبودند، بلکه خاکستری بودند؛ اما هر کسی که توی مدرسه بود چشم‌های آبی داشت. پس چرا چشم‌های این دختر خاکستری بود؟ خاکستری رنگ خوبی نبود. پسر درس هشتصد و سی و شش را به یاد آورد:
- رنگ‌های بد: خاکستری یکی از بدترین رنگ‌هاست. این رنگ، یک رنگ غمناک است؛ رنگ روزهای سرد، رنگ آسمان‌های تیره. خاکستری رنگی خسته و پیره
اما چشم‌های این دختر زیبا بود. او دوباره به دختر نگاه کرد و دختر باز به او لبخند زد. بی‌زِدایکس‌وای741 گفت:
- روزت دوست‌داشتنی باد!
دختر به او جواب نداد. سوالی توی چشم‌های خاکستری دختر وجود داشت و پسر آن را درک نمی‌کرد؛ چرا که در دنیای او هیچ سوالی وجود نداشت. در شهر اِدِن، همه چیز فقط جواب بود.
اتوبوس جلوی ساختمان مدرسه ایستاد و دانش آموزان پیاده شدند. بی‌زِدایکس‌وای741 دنبال دختر گشت. او می‌خواست برایش آرزوی موفقیت بکند؛ اما نتوانست دختر را ببیند. پسر به دنبال بقیه وارد ساختمون شد و به آرامی به سمت کلاسش رفت. او به فکر چشم‌های دختر بود.
- چی داخل چشم‌هاش بود؟ او کیه؟ ممکنه او اینجا تازه وارد باشه.
دوستان پسر که جلوتر از او بودند، به سمتش چرخیدند و گفتند:
- بی‌زِد! داره دیر می‌شه.
- دارم میام.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Ghasam.H

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مجله نویس
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,423
لایک‌ها
26,746
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
22,914
Points
251
سه ساعت اول درس‌های آن صبح، درس‌های زندگی با عنوان "دوست خوبی باش" بودند. بعد از آن دو ساعت از درس "مردم تو را دوست دارند؟" گذشت. بی‌زِد واقعا از این درس‌ها ل*ذت برد، و به این ترتیب دست از فکر کردن راجع به دختر داخل اتوبوس برداشت.
موقع ظهر، دانش آموزان برای خوردن ناهار به "باغ گل‌ها" رفتند. بی‌زِد پشت میزی زیر یک درخت بزرگ با گل‌های زیبا نشست. روز گرمی بود و بوی گل‌ها در فضا پخش می‌شد. پرندگان، با آواز غذاهای منو را می‌خواندند:
- همبرگر یا ساندویچ، مرغ با سالاد، بستنی شکلاتی؛ از ناهارت ل*ذت ببری!
بی‌زِد یک لیوان از آبمیوه‌ی سبز را خورد و از طعم و خنکای آن لبخندی به ل*بش آمد. او چشم‌هاش رو بست و برای چند دقیقه به آینده‌اش فکر کرد. آینده او روشن بود.
- من توی "گروه" خواهم بود. می‌دونم که من به گروه می‌رم.
گروه، برای شادی مردم کار می‌کرد. دلیل خوشحالی مردم، قانون‌هایی بود که گروه وضع کرده بود. کار گروه مهم بود. آن‌ها مهم‌ترین افراد در شهر اِدِن بودند. این آینده‌ی بی‌زِد بود و او واقعا به خاطرش خوشحال بود.
وقتی که چشمانش را باز کرد، دختر چشم خاکستری را در سمت دیگر میز دید.
- سلام بی‌زِد!
- سلام.
بی‌زِد لبخند زد و درس‌های آن روز را به یاد آورد:
- دوست خوبی باش و چیزهایی که داری را به دیگران تعارف کن.
پس بی‌زِد بشقاب غذایش را به سمت دختر هل داد.
- یه خرده از سالاد امتحان کن، خیلی خوشمزه‌ست.
دختر خندید.
- نه، ممنون، من غذاهای مدرسه رو دوست ندارم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Ghasam.H

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مجله نویس
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,423
لایک‌ها
26,746
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
22,914
Points
251
بی‌زِد درک نمی‌کرد. او حس عجیبی داشت. مگر این دختر قانون مدرسه را نمی‌دانست؟ همیشه باید گفت "بله"! نه گفتن دوستانه نبود. دختر دوباره خندید.
_ بی‌زِد! این‌قدر نگران نباش. من این کلمه رو دوست دارم و معمولا ازش استفاده می‌کنم. نه، نه، نه، نه! آسمون روی سرم خ*را*ب نمی‌شه!
_ نمی‌فهمم.
_ مشکلی نیست. فراموشش کن.
دختر صندلی‌اش را به صندلی بی‌زد نزدیک کرد و با صدای آرامی گفت:
_ گوش کن بی‌زد، من همه چیز رو درباره‌ی تو می‌دونم و فکر می‌کنم تو یه شخص فوق‌العاده هستی. من می‌خوام کمکت کنم و فکر می‌کنم تو هم می‌تونی به من و خیلی‌های دیگه کمک کنی.
بی‌زد چند لحظه‌ای با دقت به دخترک نگاه کرد. بعد آرام گفت:
_ فکر کنم حالا فهمیدم. این یه جوکه! البته! خیلی عجیبه؛ ولی خیلی هم خنده‌داره!
و بلند خندید. دختر دستش را روی بازوی او گذاشت.
_ جوک نیست. من می‌خوام یه چیزی بهت بگم، یه چیز خیلی مهم. که زندگی تو و شاید زندگی همه در شهر ادن رو تغییر خواهد داد.
پرندگان شروع به خواندن کردند:
_ دخترها و پسرها، سر کارتون برگردین. سر کارتون برگردین.
دانش‌آموزانی که در باغ گل بودند از جا بلند شدند. بی‌زد هم ایستاد.
_ متاسفم. من این مکالمه رو درک نمی‌کنم. این واقعا حیرت‌آوره؛ اما من نمی‌فهممش.
او بهترین لبخندش را زد؛ ولی دختر لبخند نزد.
_ گوش کن، امشب یه مهمونی توی خانه‌ی موسیقی برگزار می‌شه. اون‌جا می‌بینمت. لطفا بیا. این برای من و تو خیلی مهمه. خواهش می‌کنم بگو که میای.
بی‌زد سری تکان داد.
_ بسیار خب، من میام.
و با خودش فکر کرد:
_ من واقعا می‌خوام که دوباره این دختر عجیب رو ببینم؟نمی‌دونم. من او رو درک نمی‌کنم.
اما او باید می‌رفت. او نمی‌توانست نه بگوید. نه گفتن دوستانه نبود و دوستانه رفتار کردن، روند مدرسه بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Ghasam.H

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مجله نویس
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,423
لایک‌ها
26,746
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
22,914
Points
251
وقتی بی‌زِد به "خانه ی موسیقی" رسید، دختر کنار در ایستاده بود. سلامی کرد و گفت:
- بعد از ظهر زیبایی نیست؟ تو عالی به نظر میای!
«درس ششصد و هفتاد و دو: یک مکالمه رو آغاز کن!» دختر بدون گفتن چیزی، دست بی‌زِد روگرفت و داخل ساختمون رفتند.
ر*ق*ص شروع شده بود. مردم به آرومی همراه با موسیقی که آهنگ جدیدی به نام «Dancing is good for you» بود، تکان می‌خوردند. نور های سفید و آبی صورت رقصنده ها را روشن می‌کرد. بی‌زِد و دختر شروع به ر*ق*ص کردند. بی‌زِد آروم همراه با آهنگ شروع به خواندن کرد.
Dancing is good for you, Do it every day-
- بی‌زِد، تو شماره ی من رو می‌دونی؟
- متاسفم، نمیدونم.
داخل بازوی چپ هر دانش آموز یک شماره ثبت شده بود. دختر بازوی سفیدش را به او نشان داد؛ ولی آن‌جا هیچ شماره‌ای نبود!
بی‌زِد گفت:
- اما اون کجاست؟! تو باید یه شماره داشته باشی!
دختر لبخندی زد و گفت:
- نه، ندارم. من اسم دارم. اسم من، ایو هست.
بی‌زِد برای یک لحظه احساس ترس کرد. «شبیه بقیه باش-متفاوت بد و زشته» اما این دختر، با چشم‌های خاکستری و لبخند گرمش زشت نبود، بلکه او زیبا بود.
او با خودش فکر کرد:
- داره چه اتفاقی برای من می‌افته؟
دو تا از دوستانش ر*ق*ص کنان از کنارش گذشتند.
- سلام بی‌زِد! خوش می‌گذره؟ اتفاقی افتاده؟ تو خوشحال به نظر نمیای!
بی‌زِدبه سرعت گفت:
- اما من خوشحالم! من یه زمان فوق العاده رو می‌گذرونم. موسیقی هیجان انگیز نیست؟
- عالیه! بعد می‌بینیمت بی‌زِد!
ایو گفت:
- بی‌زِد؟ من باید با تو حرف بزنم.
آهنگ عوض شد. این بار آهنگ، ریتم تندی داشت و صدایش بلند بود. چراغ‌ها به قرمز و زرد تغییر کردند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Ghasam.H

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مجله نویس
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,423
لایک‌ها
26,746
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
22,914
Points
251
بی‌زِد گفت:
_ بیا برقصیم! من این آهنگ رو دوست دارم.
_ نه، من خسته‌ام، نمی‌خوام برقصم.
_ خب پس بیا نو*شی*دنی بخوریم.
_ نه! من می‌خوام از این‌جا برم بیرون و با تو صحبت کنم.
_ اما پس ر*ق*ص چی؟
_ هزاران ر*ق*ص دیگه خواهد بود! بیا بریم.
او به دنبال دختر به خیابان ساکت رفت. آن‌ها در سکوت قدم می‌زدند. بعد کنار حوض نشستند. آب بوی دلنشینی داشت و صدای آن مثل موسیقی بود.
بی‌زِد پرسید:
_ چی می‌خوای به من بگی؟
_ تو واقعا چه‌قدر شهر ادن رو می‌شناسی؟ واقعا چی راجع به زندگی‌های ما می‌دونی؟
_ زندگی برای شادیه، دوست داشتن دوستانت...
_ نه، نه، نه بی‌زِد! اون‌ها فقط کلمه هستن. اون‌ها این چیزها رو در مدرسه به و یاد می‌دن؛ اما اون‌ها هیچ معنی‌ای نمی‌دن.
_ معنی نمی‌دن؟! چطو می‌تونی این رو بگی؟!
_ بی‌زِد تو دنیای واقعی رو می‌شناسی؟ می‌خوای راجع به دنیای واقعی بدونی؟
_ کدوم دنیای واقعی؟ من نمی‌فهمم...
_ این دنیای واقعی نیست. شهر ادن واقعی نیست. هیچ چیزی توی شهر ادن واقعی نیست. هوا، آسمون... بی‌زِد نگاه کن! این واقعی نیست!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Ghasam.H
بالا