وقتی بیزِد به "خانه ی موسیقی" رسید، دختر کنار در ایستاده بود. سلامی کرد و گفت:
- بعد از ظهر زیبایی نیست؟ تو عالی به نظر میای!
«درس ششصد و هفتاد و دو: یک مکالمه رو آغاز کن!» دختر بدون گفتن چیزی، دست بیزِد روگرفت و داخل ساختمون رفتند.
ر*ق*ص شروع شده بود. مردم به آرومی همراه با موسیقی که آهنگ جدیدی به نام «Dancing is good for you» بود، تکان میخوردند. نور های سفید و آبی صورت رقصنده ها را روشن میکرد. بیزِد و دختر شروع به ر*ق*ص کردند. بیزِد آروم همراه با آهنگ شروع به خواندن کرد.
Dancing is good for you, Do it every day-
- بیزِد، تو شماره ی من رو میدونی؟
- متاسفم، نمیدونم.
داخل بازوی چپ هر دانش آموز یک شماره ثبت شده بود. دختر بازوی سفیدش را به او نشان داد؛ ولی آنجا هیچ شمارهای نبود!
بیزِد گفت:
- اما اون کجاست؟! تو باید یه شماره داشته باشی!
دختر لبخندی زد و گفت:
- نه، ندارم. من اسم دارم. اسم من، ایو هست.
بیزِد برای یک لحظه احساس ترس کرد. «شبیه بقیه باش-متفاوت بد و زشته» اما این دختر، با چشمهای خاکستری و لبخند گرمش زشت نبود، بلکه او زیبا بود.
او با خودش فکر کرد:
- داره چه اتفاقی برای من میافته؟
دو تا از دوستانش ر*ق*ص کنان از کنارش گذشتند.
- سلام بیزِد! خوش میگذره؟ اتفاقی افتاده؟ تو خوشحال به نظر نمیای!
بیزِدبه سرعت گفت:
- اما من خوشحالم! من یه زمان فوق العاده رو میگذرونم. موسیقی هیجان انگیز نیست؟
- عالیه! بعد میبینیمت بیزِد!
ایو گفت:
- بیزِد؟ من باید با تو حرف بزنم.
آهنگ عوض شد. این بار آهنگ، ریتم تندی داشت و صدایش بلند بود. چراغها به قرمز و زرد تغییر کردند.
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان