عبور از غبارسلام
یه رمان خونده بودم دختره از شهرستان توی تهران سال اخر پزشکیه اول رمان در حال فذا خوردن بوده یه بیمار میاد و این میپره رو تخت احیاش میکنه
مامانش فقط ازش پول میکنده پای تلفن واسه داداشش
استاد سخت گیری داشتن که بعدش میشه شوهرش
تازه خوندمش