سلام
یه رمانی بود اسم دختره ارنیدا یا یه همچین چیزی بود به معنای الهه اب یا دریا، آنید صداش میزدن.
این به کشاورزی علاقه داشت و به بهونهای که یادم نمیاد چی از خونه میره و پرستار یه زن میشه (خونوادش خبر نداشتن فکر کنم بهشون گفته بود میره کار کنه) این زنه هم یه نوه به اسم شروین داشته
این شروین که جراح مغز و اعصاب بوده بعد مدتها از امریکا میادو با آنید خیلی بد برخورد میکنه و خلاصه دعوایی میشن
بعد نگو شروین یه دوستی داشته دختر بود، عاشق یکی میشه باهاشم نامزد میکنه یه بیماری میگیره که فک کنم سرطان بوده، دختره رو میکشه! اونم چون نتونسته کاری کنه و دختره مرده از جراحی کنار کشیده با اینکه کارش خوب بوده
یه شبم یه اتفاقی میوفته شروین بد قاطی میکنه و میخواد از پیش مادربزرگش بره که مادربزرگه انید و عجل میکنه انیدم باهاش میره
یه چندوقتی دوتایی هم*خو*نه میشن
خلاصه که عاشق هم میشن و بابای انیدم از اونایی بوده که خیانت میکرده و اینا وقتی میفهمه انید اینطوره با بدبختی راضیش میکنن انید ... نکرده
توروخدا بگید این چی بود خیلی میخوام باز بخونمش=/
اهم
.SARISA. یوتاب☪ آریاتس☪ فاطمه تاجیکی✾
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان