دل را ز دل خود بریدی
دلربا فریبکار که بودی؟
مرا ز هر اقبال کور گشت
گر تو عاشقم نبودی
چه حیفا که نگاهت نگاه ز من گرفت
وای بر آن دل که از چشمان تو نوشت
نگشت جهان بر آن گوی سرنوشت
گر تو خستگیهایت جان وجودم را گرفت
خیر است ان فالی که تو دیدی
گوی جهاننمایت را ما دیدیم!
تو در این برهوت شهر
بهترین رفیقان جهان تو بودی
ملکوت گشت بر دور کردارت
گر تو امیدی آزاده خواهی
بر پیکر قلب، سایه افکندی
قفس ز هر ازادی شکستی
مردابی خالی از عشق ساختی
من؛ ان یگانه نیلوفری
که در مرداب درونت به اتش کشیدی.
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان