داشتم تو خیابون راه میرفتم و هدفون تو گوشم بود؛ رسید به اون آهنگی که مدتهاست داریم و کلی خاطره همراهشِ؛ بعدش دیگه نفهمیدم کجام!
یهو یه د*ر*د خیلی بد سمت راست کتفم حس کردم و سرم رو که بالا گرفتم؛ یه پسر اخمو جلوم بود. با یه نمه صدای بلند گفت:
_خانوم؛ حواست کجاست؟! همینطور میآی میخوری به آدمها! چه وضعشه؟ معلوم نیست کجاها سیر میکنی!
چشمام پُر شد؛ جا خورد! فکر کرد از صدای بلندش ترسیدم؛ تند تند گفت:
_ ببخشید نمیخواستم بترسونمت!.
یه لبخند تلخ زدم و گفتم:
_نه مشکلی نیست؛ شما ببخشید.
و رفتم؛ اما، اون آقا هنوز وایستاده بود و نگاه خیرهش رو از پشت سر هم حس میکردم. نمیدونست پُر شدن چشمای من از اشک واسه داد زدنش نبود؛ واسه تُن صداش بود که عجیب شبیه تو بود! یه لحظه حس کردم خودتی جلوم وایسادی و داری سرم داد میزنی! دیگه هیچی از آهنگ هم نفهمیدم؛ غرق شده بودم تو یه دنیای دیگه.
تو دنیای تو!
نویسنده: نسا رحمتی
یهو یه د*ر*د خیلی بد سمت راست کتفم حس کردم و سرم رو که بالا گرفتم؛ یه پسر اخمو جلوم بود. با یه نمه صدای بلند گفت:
_خانوم؛ حواست کجاست؟! همینطور میآی میخوری به آدمها! چه وضعشه؟ معلوم نیست کجاها سیر میکنی!
چشمام پُر شد؛ جا خورد! فکر کرد از صدای بلندش ترسیدم؛ تند تند گفت:
_ ببخشید نمیخواستم بترسونمت!.
یه لبخند تلخ زدم و گفتم:
_نه مشکلی نیست؛ شما ببخشید.
و رفتم؛ اما، اون آقا هنوز وایستاده بود و نگاه خیرهش رو از پشت سر هم حس میکردم. نمیدونست پُر شدن چشمای من از اشک واسه داد زدنش نبود؛ واسه تُن صداش بود که عجیب شبیه تو بود! یه لحظه حس کردم خودتی جلوم وایسادی و داری سرم داد میزنی! دیگه هیچی از آهنگ هم نفهمیدم؛ غرق شده بودم تو یه دنیای دیگه.
تو دنیای تو!
نویسنده: نسا رحمتی