تنها غیرممکن.
قدم از قدم برداشتم و به سمت در ورودی رفتم، در را باز کردم و چشمانم را بستم تا او را نبینم.
دستی روی موهای صاف و خرمایی رنگم نشست، ضربان قلبم بالا رفت، دستانش را روی موهایم حرکت میداد.
چشمانم را آرام از هم گشودم؛ با دیدن چشمان به رنگ عسلم لبخندی روی ل*بهای او قرار گرفت؛ لبخندش آنقدر زیبا بود که مرا در خودش غرق کرد.
با صدایی که مثل صدای موج دریا در آن آرامش بود به خودم آمد:
- دلبرم، اون چشم های عسلیت منو اسیر خودش کرده، من رو از دیدنشون دریغ نکن.
- جان جانانم، وقتی داخل چشمات خیره میشم وقتی که غرق چشمات میشم، نجاتم نمیدی؛ برای همین چشمهام رو میبندم تا غرق اون چشمهای زیبای تو نشم.
لبخندی روی ل*بهایش بود که مرا وادار میکرد به آغوشش پناه ببرم؛ امنترین جا در دنیا برای من آ*غ*و*ش اوست.
- خانومم، میدونی تنها غیرممکن برای من و تو چیه؟
- آره، تنها غیرممکن هر دوتامون اینه که عاشق همدیگه نباشیم!...
پایان.
رُزا.میم(صفا)
کار اولمه?
قدم از قدم برداشتم و به سمت در ورودی رفتم، در را باز کردم و چشمانم را بستم تا او را نبینم.
دستی روی موهای صاف و خرمایی رنگم نشست، ضربان قلبم بالا رفت، دستانش را روی موهایم حرکت میداد.
چشمانم را آرام از هم گشودم؛ با دیدن چشمان به رنگ عسلم لبخندی روی ل*بهای او قرار گرفت؛ لبخندش آنقدر زیبا بود که مرا در خودش غرق کرد.
با صدایی که مثل صدای موج دریا در آن آرامش بود به خودم آمد:
- دلبرم، اون چشم های عسلیت منو اسیر خودش کرده، من رو از دیدنشون دریغ نکن.
- جان جانانم، وقتی داخل چشمات خیره میشم وقتی که غرق چشمات میشم، نجاتم نمیدی؛ برای همین چشمهام رو میبندم تا غرق اون چشمهای زیبای تو نشم.
لبخندی روی ل*بهایش بود که مرا وادار میکرد به آغوشش پناه ببرم؛ امنترین جا در دنیا برای من آ*غ*و*ش اوست.
- خانومم، میدونی تنها غیرممکن برای من و تو چیه؟
- آره، تنها غیرممکن هر دوتامون اینه که عاشق همدیگه نباشیم!...
پایان.
رُزا.میم(صفا)
کار اولمه?
آخرین ویرایش: