انجمن رمان نویسی | تک رمان
انجمن تک رمان...انجمن رمان نویسی تک رمان با ارائه محیطی امن و صمیمی فعالیت خود را در راستای ترویج کتابخوانی آغاز کرده است.
forum.taakroman.ir
باسي كنار مورچه ها نشست و گفت: چرا همه شما با هم براي غذا كار مي كنيد؟
مورچه اي كه تكه كوچك از نان را با خودش مي برد گفت: ما مورچه ها با هم كار مي كنيم و با كمك همديگر كارهاي مان را زودتر و بهتر انجام مي دهيم .
همين موقع بود كه باسي ظرف كوچكي را ديد كه پر از عسل بود و مورچه ها دسته دسته به طرف ظرف مي رفتند و از آن عسل هاي خوشمزه مي خوردند. باسي گفت: به به! اين ظرف عسل مثل يك پيتزاي خوشمزه است؛ ولي اين مورچه ها نمي دونند اين عسل ها را بايد تنهايي خورد. نه اين كه بين اين همه مورچه تقسيم كنند. اين طوري هيچ كدوم از اون ها سير نمي شن.
باسي با خوشحالي به طرف ظرف عسل رفت و شروع به خوردن عسل ها كرد. آن قدر خورد و خورد كه شكمش حسابي بزرگ شد. حالا ديگه باسي آن قدر سنگين و بزرگ شده بود كه ممكن بود بتركه. باسي مي خواست ظرف عسل بيرون بيايد؛ اما نمي توانست. چون بال هايش نمي توانستند ب*دن سنگين باسي را تحمل كنند و او را بالا بكشند. دست ها و پاهاي باسي آن قدر عسلي بودند كه به هم ديگه چسبيده بودند.
باسي فرياد زد: كمك، كمك، كمك، كمكم كنيد، دارم خفه مي شم. من را از اين جا نجات بديد ... دو زنبوري كه از آن نزديكي مي گذاشتند با شنيدين صداي باسي به طرف ظرف عسل آمدند و گفتند: باز هم باسي شكمو! آن قدر خورده كه نمي تونه حركت كنه. زنبور ها و مورچه ها با كمك هم باسي را از ظرف عسل بيرون كشيدند. باسي به زنبورها قول داد كه ديگه در خوردن غذا زياده روي نكند و به فكر ديگران هم باشد.