کامل شده ترجمه رمان مظنون اصلی | بی نهایت کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع بی نهایت
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

سطح ترجمه را چگونه ارزیابی می کنید؟

  • ترجمه ضعیف و نامفهوم

    رای: 0 0.0%
  • ترجمه متوسط و قابل فهم

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    8
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
22298





نام رمان : Prime suspect (مظنون اصلی)

نویسنده : Linda La Plante

مترجم : Melika.gh مترجم انجمن تک رمان

ژانر : جنایی،درام،هیجان انگیز

ویراستار: Aseman♡

خلاصه : 18 ماه، منتظر یک پرونده قتل بود که هر بار اتفاقی می‌افتاد، زنی که در حرفه‌ی خود قطعا به شانس و فرصت مناسبی برای اثبات خود نیاز دارد و حال فرصتی پیش آمده تا بتواند جایگاه اصلی‌اش را به دست بیاورد؛ اما همکاران مرد او به امید شکستش هستند؛ تا این‌که جسد دوم پیدا می‌شود ...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
مترجم گرامی قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید:

تایید ترجمه.png
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
* فصل اول *


خانم کورینا سالبانا¹ وقتی صدایی شنید چشمانش را باز کرد و به ساعت نگاهی انداخت. ساعت دو صبح بود. با عصبانیت از پله ها پایین رفت، وقتی که از واحد دِلا مورنی² عبور کرد، متوجه روشنایی از خانه‌اش شد.
با خودش گفت :
- اون زن! اون به من اجاره بدهکاره و حالا مردها رو به واحد‌ش می‌بره الان‌هم نصف شب، در ورودی رو باز گذاشته .
چند بار م*حکم در را زد. فریاد کشید:
- زود باش‌، در رو بازکن! می‌دونم اونجایی.
جوابی نشنید، در را هُل داد و بازش کرد. خانه دلا مانند واحد‌‌‌های دیگر آن خانه، قدیمی وکثیف بود.‌
لباس‌ها هر کدام طرفی بودند و بوی لوازم آرایش ارزان قیمت هم به مشام می‌رسید، پتو‌ها کنار تخت روی زمین افتاده بودند.
کورینا فریاد کشید :
- از اونجا بیا بیرون، همین حالا! باید باهات صحبت کنم.
او یکی از پتو‌ها را کنار زد، دهانش را باز کرد تا دوباره فریاد بکشد؛ اما صدایی از او درنیامد.


*

جان شِفورد³، افسر ارشد آگاهی، آخرین نفری بود که به خانه رسید.
دو ماشین پلیس و یک آمبولانس نیز آنجا بودند و گروهی از همسایه‌های کنجکاو دور دروازه ایستاده بودند.
وقتی شفورد وارد خانه شد، ماموران پلیس عقب ایستادند. همگی او را می‌شناختند و برای او احترام قائل بودند.
پایین پله‌ها شفورد برای لحظه‌ای درنگ کرد. او در عصر کاری خودش درباره‌ی بسیاری از قتل‌ها تحقیق کرده بود؛ اما این یکی متفاوت بود.
و این باعث شد که برای بررسی بیشتر به طبقه بالا نیز برود.
پلیس آگاهی، بیل اوتلی⁴، منتظر شفورد بود با تن صدایی پایین رو به شفورد گفت:
- اون دلا مورنیه قربان.
داخل اتاق،‌ پزشکِ اداره پلیس مشغول معاینه جسد بود و با دستگاه ضبطِ صوت جزئیات را ضبط می‌کرد.
دلا با صورت روی زمین افتاده و دست‌هایش از پشت بسته بود.
دکتر برای شفورد دستی تکان داد و ادامه داد :
- خ*ون زیادی روی سر و صورت این زنه و زخم‌های جدی به شانه‌ها و قفسه‌ س*ی*نه‌اش وارد شده؛ او قطعا حدود ساعت دوازده و نیم صبح مرده .
دکتر جسد را برگرداند، شفورد آنجا را ترک کرد؛ حتی نمی‌توانست به او نگاه کند. او قبلا بسیار زیبا بود و حالا صورتش داغون شده بود.
موهایش با خ*ون آغشته شده و یکی از چشم‌هایش کاملا از بین رفته بود.
شفورد گفت:
- اسمش دلا مورنیه. اون یه خود فروشه. من قبلا اون رو دیدم.

_________________
1. Corinna Salbanna
2. Della Morny
3. John Shefford
4. Bill Otley
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
یک کتاب کوچک زیر تخت افتاده بود. دکتر حتی متوجه نشد که چه وقتی شفورد آن را برداشت و بدون حرفی به اوتلی داد. اوتلی آن کتاب را در جیبش گذاشت. او هر کاری برای شفورد می‌کرد.
هفت سال پیش، وقتی همسر اوتلی مرد، شفورد تنها کسی بود که عصبانیت و ناراحتی‌اش را درک کرد.
شفورد شبی که اِلِن¹ مرد، بیمارستان بود. او هر کاری که از دستش بر می‌آمد برای کمک انجام داد. هر زمانی که اوتلی به او نیاز داشت در کنارش بود آن ماهی که الن مرده بود هم وقت زیادی با اوتلی و خانواده‌اش گذراند.
شفورد همان طور که رئیس‌اش بود، دوست او نیز بود. او دوستش داشت و تحسینش می‌کرد. اوتلی هرکاری برای شفورد می‌کرد.
تمام روز بررسی طول کشید و دکتر به معاینه کردن جسد ادامه داد.
- دلا، با یه شیء کوچیک تیز کشته شده، شاید یه ابزار و قبل از مرگش با یه نفر ر*اب*طه داشته ما می‌تونیم با تست DNA گروه خونیِ کسی که اون رو کشته پیدا کنیم. و یه چیز دیگه، روی دست و مچ دست‌هاش هم علامت‌هایی هست. اون بسته شده بود.
پلیس‌ها آپارتمان دلا را گشتند. قاتل چیزی ندزدیده بود، جواهرات و پول‌هایش هنوز همان‌جا بودند.
با همه‌ی خودفروش‌ها و دختر‌هایی که دلا را می‌شناختند مصاحبه شده بود.
لعنت به این شانس! هیچ کدامشان در هفته‌های اخیر او را ندیده بودند. آن‌ها فکر می‌کردند او احتمالا به شمال برای دیدن یکی از دوستانش رفته باشد؛ ولی نگفتند کدام دوستش.


*

افسر ارشد آگاهی، جین تنیسون² ساعت یازده صبح ماشین‌اش را در ایستگاهِ پلیس پارک کرد.
یک روز صاف و سرد زمستانی بود که او با عجله به سمت دفترِخود رفت. سه ماه می‌شد که روی یک پرونده‌ی مالی کار می‌کرد و خسته شده بود.
او به این بخش از اداره پلیس آمد تا روی پرونده‌های جالب‌تری کار کند، نه اینکه تمام روز را پشت میز‌ش بنشیند.
جین از مائورین هاوِرس³، پلیسِ اداره پرسید :
- چرا شفورد این‌جاست؟
-شفورد تحقیق جدیدی داره. یه خودفروش شب گذشته تو جاده میلنِر⁴ به قتل رسیده.
تنیسون با عصبانیت پرسید:
- چه‌طور شفورد این پرونده رو گرفته! من فکر می‌کردم که اون تعطیلاته. دیشب از ساعت ده گذشته بود که این‌جا بودم.
مائورین سری تکان داد:
- خبر ندارم.

_________________
1. Ellen
2. Jane Tennison
3. Maureen Havers
4. Miller Road
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
تنیسون دلش می‌خواست که با عصبانیت فریاد بکشد.
حدود هجده ماه بود که برای یک پرونده قتل انتظار کشیده بود؛ اما هر دفعه اتفاقی می‌افتاد. هر بار که پرونده قتلی پیش می‌آمد، پرونده به یکی از کارمندان مرد سپرده می‌شد. انگار که پرونده‌های قتل فقط کار مردان باشد.
او با عصبانیت بیرون رفت و در را محکم به هم کوبید. شفورد پیامی را از رادیو ماشینش دریافت کرد. تست DNA نشان می‌داد که دلا با مردی ر*اب*طه داشته که در سال 1988 هم به یک زن حمله کرده‌ است.
جورج آرتور مارلو¹، هجده ماه در زندان بوده است و البته اظهار بی‌گناهی کرده بود و حتی گفته که نمی‌داند به چه گناهی دستگیر شده است.
او DNA مشابهی با کسی که دلا را کشته دارد. سوالی باقی نمی‌ماند. تا الان مظنون‌ِ اصلیِ ما این مرد است.
شفورد با ماشین‌ش به ایستگاه برگشت تا برگه‌هایی که برای دستگیری جورج نیاز بود را بردارد.
کتش را دوباره پوشید و گفت:
- همینه! بزن بریم که اون رو بگیریم.
جین تنیسون در خانه کوچکی که با دوست پسرش، پیتِر‌رالینگز² شریک بود را باز کرد. آن‌ها برای سه ماه بود که با هم زندگی می‌کردند. پیتر از آشپزخانه بیرون آمد و به او لبخند زد و پرسید:
- روز بدی بود؟
جین سر‌ش را تکان داد و به سمت اتاق‌ش رفت و کت‌ش را روی تخت‌ش انداخت. پیتر پرسید :
- می‌خوای درباره‌اش حرف بزنیم؟
- بعداً، بذار اول دوش بگیرم.
جین و پیتر قبل از این‌که با هم‌دیگر زندگی کنند مدت طولانی با هم دوست بودند. پیتر ازدواج کرده بود و یک پسر به اسم جوئی³ داشت. وقتی طلاق گرفت، زمان زیادی را با جین درباره این‌که چه اشتباهاتی پیش آمده بود صحبت کردند.
طی چند ماه تقریبا هر روز هم‌دیگر را ملاقات می‌کردند و هر روز به هم نزدیک‌تر می‌شدند تا روزی که جین به پیتر پیشنهاد داد که به خانه او نقل مکان کند.
کمی بعد، وقتی که شام را صرف می‌کردند، او درباره مشکلات‌ش در اداره پلیس به پیتر گفت .
او شنونده خوب، دلسوز و با ملاحظه‌ای بود. جین متوجه شده بود که به پیتر بسیار علاقه‌مند است.
جین درباره شفورد و بقیه همکاران مردش که به او احترام نمی‌گذاشتند به او گفت و با عصبانیت ادامه داد:
- اون‌ها فکر می‌کنند من مسخره‌ام! رئیسم به من اجازه تحقیق رو پرونده‌های قتل رو نمیده. به من میگه که صبور باش.
پیتر دستش را می‌گیرد.
- به زودی یکیش رو به دست میاری.

*
شفورد رو ‌به ‌روی در خانه جورج مارلو ایستاده بود. به نظر می‌رسید مارلو با ورود پلیس شوکه شده باشد. آن‌جا ایستاده بود و فنجان قهوه‌اش را نگه داشته بود، نمی‌فهمید که آن‌ها چه می‌خواهند.
- من تو رو به عنوان مظنونِ اصلیِ قتل دستگیر می‌کنم.
مویرا⁴، همسر مارلو، بیرون آمد.
با پرخاش گفت:
- شما چی می‌خواین؟ کجا می‌برینش ؟ اون شامش رو هم نخورده.
پلیس‌ها جوابش رو ندادند. مارلو را به سمت ماشین هدایت کردند.
دو پلیس شروع کردند از بالا تا پایین خانه را گشتند، دنبال چیزی می‌گشتند که ثابت کند مارلو، دلا مورنی را به قتل رسانده است.
مویرا آن‌ها را تماشا می‌کرد. چشمانش سرد و سخت بود. او از پلیس ها متنفر بود. از آن‌ها متنفر بود.

_________________
1. George Arthur Marlow
2. Peter Rawlings
3. Joey
4. Moyra
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
جین روی تخت کنار پیتر دراز کشید. پیتر پرسید:
- حالا می‌خوای چیکارکنی؟
- من تسلیم نمی‌شم، اون‌ها می‌خوان که من دست بکشم؛ اما دست نمی‌کشم. یه روز یه پرونده قتل رو می‌گیرم و بهشون نشون میدم که چقدر خوب هستم.
پیتر آهی کشید. جین تمام وقت به کارش فکر می‌کرد. تنها چیزی که درباره‌اش حرف می‌زد.

*

در ایستگاهِ پلیس، جورج مارلو ساکت؛ اما مفید بود. او درخواست کرد تا با وکیلش حرف بزند. شفورد آماده شد تا از او سوال بپرسد.
- خب من آماده‌ام.
به اوتلی گفت:
- من می‌دونم که اون قاتله. بیا بریم اونجا و کاری کنیم تا اعتراف کنه.
او در را باز کرد و وارد اتاقی شد که مارلو منتظر بود، دست هایش روی زانوهایش و سرش پایین بود.
مارلو با تعجب نگاهش را بالا آورد.
- جورج؟ من افسرارشدآگاهی، جان شفورد و ایشون افسرآگاهی، بیل اوتلیه. ما می‌خوایم قبل از این‌که وکیلت اینجا بیاد چند سوال ازت بپرسیم، باشه؟
او لبخند زد و به مارلو سیگار پیشنهاد داد.
- سیگار می‌کشی جورج؟
- نه آقا.
- خوبه، حالا می‌تونی به من بگی که شب سیزدهم ژانویه کجا بودی؟ عجله نکن.
- سیزهم ژانویه؟ شنبه؟ این ساده است من پیش مویرا، خونه بودم. ما تلویزیون تماشا می‌کردیم. آره من پیش همسرم بودم.
- حدود ساعتِ ده کجا بودی؟
- خونه بودم. او! نه نه، یه لحظه صبر کنید، من خونه نبودم.
- پس به من بگو کجا بودی؟
مارلو لبخند زد:
- من یه مدت بیرون رفتم، با یه دختر آشنا شدم، می‌دونی یه خود فروش.
- قبلا می‌شناختیش؟
مارلو سری تکان داد:
- نه این اولین باری بود که می‌دیدمش. اون بیرون از ایستگاه قطار‌ لِدبروک‌گُرُو¹ بود. من ایستادم و ازش پرسیدم چقدر میشه.
- مطمئنی قبلا اون رو ندیدی؟دلا مورنی.
- دلا مورنی؟
مارلو پرسید:
- دلا مورنی کی هست ؟

* فصل دوم *

مصاحبه تمام روز ادامه داشت.
مارلو گفت:
- بعد از رابطمون، من اون رو رسوندم لدبروک گرو و پولش رو بهش دادم.آخرین باری که دیدمش به ماشین دیگه‌ای نگاه می‌کرد، یه ماشین قرمز شاید یه سِراکو². مطمئن نیستم چه مدلی بود. من فکرکردم یه مشتری دیگه پیدا کرده.
- و بعدش تو چی کارکردی؟
- من برگشتم خونه.
- چه ساعتی بود؟
- یادم نمیاد از مویرا بپرسید.
- می‌شناسی اون دختر رو؟
- همون طورکه گفتم من هرگز قبلاً اون رو ندیدم. اون فقط سمت ماشین من اومد.
شفورد عکسی از دلا مورنی را به او نشان داد.
- زود باش جورج.
شفورد صبور بود.
- اون دختر این بود؟
- یادم نمیاد، تاریک بود.

_________________
1. Ladbroke Grove
2. Scriocco
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
در اتاقی دیگر همان سوال‌ها بارها و بارها از مویرا پرسیده می‌شد.
- چه ساعتی مارلو به خونه برگشت؟
- آیا دوباره بیرون رفت؟
او هر بار همان جواب را به آن‌ها می‌داد. مارلو ساعت ده و نیم به خانه آمد و آنها تلویزیون تماشا کردند و برای خواب به اتاق رفتند.
وقتی پلیس اجازه رفتن به او را داد، پلیس‌آگاهی، بورکین¹ با او به خانه فرستاده شد. او دستور داد که ماشین مارلو گرفته شود. یک رووِر قهوه‌ای.
او دو مامور دیگر را با خودش همراه کرد و آن‌ها مویرا را به خانه رساندند. هیچ اثری از رووِر نبود. در کوچه، کنار خانه پارک نبود.
مویرا گفت:
- یکی اون رو دزدیده. من غافلگیر نمیشم حتی اگه اون رو شما برداشته باشین!
ساعت یازده و نیم بود که شفورد سوال پرسیدن ازمارلو رو متوقف کرد. او بیست و چهار ساعت وقت دارد تا مدرکی پیدا کند که مارلو را به قاتل وصل کند. اگر نتواند ارتباطی پیدا کند، باید به مارلو اجازه رفتن به خانه را بدهد.
به بورکین گفت:
- ماشین مارلو رو پیدا کن، می‌خوام اون رو بگردم.
روز بعد شفورد پشت میزش نشست و به نوشته‌های پرونده نگاه می‌کرد. اوتلی برای او یه فنجان قهوه خرید.
- بورکین ماشین رو پیدا کرد؟
اوتلی گفت:
- نه! کنار خونه پارک نبود مویرا میگه که حتما دزدیده شده.
- گرفتم. اوتلی، چیزی رو برای من چک کن. این کار رو انجام می‌دی؟ دختری در اُلدهام² کشته شده بود وقتی من اون‌جا کار می‌کردم می‌خوام اطلاعاتی از اون برام بیاری.
- فکر می‌کنی مارلو اون دختر رو هم کشته؟
- شاید، می‌خوام متوجه بشم.
اوتلی دفتر خاطرات دلا مورنی را از جیب‌اش درآورد.
- با این چیکار کنم؟
- نگهش دار. بعدا بهش نگاه می‌اندازم. میرم رئیس رو ببینم و بهش بگم چه اتفاقایی افتاده.
جین تنیسون بعد از شفورد به ایستگاه رسید. ماشین شفورد بد پارک شده بود و پیدا کردن فضای خالی برای ماشین‌اش کنار آن کار سختی بود.
وقتی پاش رو داخل اداره گذاشت اوتلی را دید. اوگفت:
- شنیدم یه مظنون دستگیرکردن!
- بله، دیروز دستگیرش کردیم.
اوتلی خیلی تیز به تنیسون گفت:
- DNA اون به قاتل می‌خورد.
مثل رئیس‌اش، او هم از هم‌صحبتی با تنیسون ل*ذت نمی‌برد. او از زن‌های جاه‌طلب متنفر بود.
کمی از صبح گذشته بود که تنیسون به دیدن رئیسشون رفت. افسر‌ارشد‌‌آگاهی، کِرنان³، تا از اینکه همیشه پرونده‌های قتل به کارمندان مرد داده می‌شود شکایت کند. کرنان گفت:
- اگه تو این ایستگاه پلیس خوشحال نیستی می‌تونی به یه ایستگاه دیگه منتقل بشی.
- من نمی‌خوام منتقل بشم، می‌خوام بدونم چرا شفورد این پرونده رو گرفته درحالی که تعطیلات بوده؟!
- اون قربانی رو می‌شناسه.
فریاد کشید:
- خب من هم همین طور. من هم می‌شناسم. من اون رو دو سال پیش دستگیر کردم.
کرنان دوباره به او گفت که باید صبور باشد. او از این‌که تنیسون اداره رو ترک کرد راضی بود. او کارمند خوبی بود؛ ولی یک زن بود و او کارکردن با زن‌ها رو دوست نداشت. او شفورد و اوتلی را دوست داشت.
معتقد بود تحقیقات جنایی توسط مردان بهتر انجام می‌شود. او خوشحال می‌شد اگر تنیسون آنجا را ترک کند و به جای دیگری برود.

_________________
1.Burkin
2.Oldham
3.Kernan
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
کمی بعد، شفورد هم به دیدن کرنان رفت. کرنان گفت:
- اوضاع به نظر خوب میرسه جان.
- حالت خوبه؟ به نظر خوب نمیای!
شفورد جواب داد:
- فقط خستم.
- ما هرروز و هرشب روی این پرونده کار می‌کنیم، شواهد بیشتری نیاز داریم؛ ولی روی کت مارلو خون هست، اگر اون با گروه خون دلا هم‌خونی داشته باشه ما گرفتیمش.
همین طور که صحبت می‌کرد، درد شدیدی درقفسه س*ی*نه‌اش احساس کرد.کرنان به او نگاه کرد و گفت:
- مشکل چیه؟
- نمی‌دونم، درد دارم.
شفورد نمی‌توانست نفس بکشد، درد بدتر می‌شد. ناگهان افتاد، سر‌ش به گوشه میز کرنان برخوردکرد.
کرنان به دکتر زنگ زد. اوتلی سعی می‌کرد به رئیس‌اش برای ایستادن کمک کند؛ ولی شفورد نمی‌توانست تکان بخورد. چشمانش بسته بود.
تنیسون شنیدکسی بیرون از دفترش فریاد می‌کشد. یک دکتر با عجله از آنجا عبورکرد. پرسید:
- چی شده؟
- شفورد مریضه.
شفورد قبل از این‌که آمبولانس به بیمارستان برسد ایست قلبی کرد و مرد.
تنیسون در دفترش نشست. او از شفورد خوشش نمی‌آمد؛ ولی از این‌که مرده بود متأسف بود.
و حالا یک نفر دیگر باید پرونده دلا مورنی را رهبری می‌کرد.
کرنان با رئیسش تماس گرفت، ژئوف‌تِرینِر¹، تا درباره وضعیت پیش آمده بحث کنند. یک نفر باید پرونده دلا مورنی را به دست می‌گرفت، هرچند هیچ مردی تنیسون را دوست نداشت، آن‌ها می‌دانستند او منتظر است. کرنان گفت:
- هیچ مردی نمی‌خواد که با اون کار کنه؛ ولی از چه کسی به غیر از اون می‌تونیم استفاده کنیم؟ هیچکدوم ازکارکنان ارشد در دسترس نیستند. ترینرگفت:
- درسته! اون رو مسئول پرونده کن. ولی حواست حسابی بهش باشه، که اگر اشتباهی ازش سر زد، ما از دستش خلاص می‌شیم.


* فصل سوم *

اوتلی آخرین نفری بود که به جلسه رسید. همه مامورین پلیس در اتاق ساکت بودند. آنها رئیس‌شان را تحسین می‌کردند و حالا شفورد مرده بود.
کرنان ایستاد و شروع به صبحت کرد:
- من پرونده مارلو رو بررسی کردم و فکر می‌کنم می‌تونیم اون رو به قتل دلا مورنی متهم کنیم. من پرونده رو به یکی از کارمند‌های ارشد می‌سپرم تا مسئول این پرونده باشه. همه ی شما افسرارشد‌آگاهی تنیسون رو می‌شناسید.
صدای فریاد ازسوی مردان بلند شد.
اوتلی یک قدم جلو آمد:
- متاسفم قربان، ولی شما نمی‌تونید این مسئولیت رو بهش بدین. ما اون رو نمی‌خوایم ما به عنوان یه گروه، پنج ساله که با هم کار می‌کنیم. پرونده رو به کسی بدید که ما می‌شناسیمش.
کرنان گفت:
- اون تنها کارمند در دسترسه. و این مسئولیت رو می‌پذیره، دیگه حرفی برای بحث کردن باقی نمی‌مونه.
سریع اتاق را ترک کرد تا اعتراض بیشتری نکند.

_________________
1.Geoff Trayner
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
قطعا تنیسون با وجود این مردان کار سختی در پیش خواهد داشت.
اوتلی هر چیزی که روی میز شفورد بود رو پایین انداخت. وقتی به عکس خانواده شفورد نگاه کرد، چشمانش پر از اشک شد. هنوز پشت میز شفورد نشسته بود که کرنان داخل شد:
- تنیسون داره شواهد رو برسی می‌کنه می‌خوای باهاش حرف بزنی؟
اوتلی گفت:
- حتی نمی‌خوام با اون تو یه اتاق باشم.
تنیسون همه ی گزارش‌های پرونده دلا مورنی را خواند و بعد از آن او و کارگاه جونز¹برای دیدن خانم سالبانا در خانه‌اش به جاده میلز رفتند.
آن زن نمی‌توانست به او چیزی بگوید. او شکایت کرد:
- اون اجاره‌اش رو پرداخت نکرده. تا کی شما پلیس‌ها می‌خواین این اتاق رو بگردین! می‌تونم به یه نفر دیگه اجاره‌اش بدم، من به پول احتیاج دارم.
تنیسون گفت:
- تو جسد رو دیدی؟ مطمئنی که دلا مورنی بوده؟
خانم سالبانا پرسید:
- چه کسی به غیر از اون می‌تونه باشه.
- چقدر دلا رو می‌شناسی؟
- من اون رو نمی‌شناسم، بهش یه اتاق اجاره می‌دادم. بیشتراوقات هم وقتی اجاره رو می‌گرفتم نمی‌دیدمش و همیشه برای پرداختن تاخیر داشت.
تنیسون به اطراف اتاق دلا نگاهی انداخت. آن‌جا هنوز چندتایی لباس و کفش‌هایی در قفسه بود. او به کفش‌ها با دقت نگاه کرد.
بعد، تنیسون رفت تا جسد دلا مورنی را ببیند.
یک نفر او را تمیز کرده بود و موهایش را شانه زده بود، ولی هنوز زخم‌های عمیقی روی صورتش بود.
تنیسون به علامت‌های روی بازوی دلا نگاه کرد. دکتر گفت:
- اون از بالای بازوهاش و مچ دست‌هاش بسته شده بود و یه بریدگی کوچک روی دستشه.
- کجا؟
دکتر به او یک بریدگی کوچک روی مچ دست دلا را نشان داد.
- این کاملا عمیقه پس باید خیلی خونریزی کرده باشه.
تنیسون سری تکان داد و به سمت جونز برگشت:
- ما قبلا دلا رو دستگیر کردیم پس باید حتما یه کپی از اثر انگشت‌هاش رو داشته باشیم، با اثر انگشت‌های جسد چک کن.
جونز گفت:
- ما این کار رو قبلا انجام دادیم!
- خوبه، دوباره انجامش بده. حالا!
آن شب، همین طور که پیتر تلویزیون تماشا می‌کرد، جین تنیسون به خواندن یادداشت‌هایش روی پرونده ادامه می‌داد.
به نظر خسته می‌آمد. پیتر گفت:
- بیا بخوابیم جین.
- زوده! می‌خوام این رو تموم کنم.
پیتر به رختخواب رفت؛ ولی جین همراه او نرفت.
او همه‌ی شب را کار می‌کرد و پشت میزش احساس خستگی می‌کرد.
ساعت نه بود وقتی تنیسون وارد اتاق جلسه شد. همه‌ی کارمندان ساکت بودند.
آنها حتی سعی نمی‌کردند که پنهان کنند چقدر از او متنفر هستند.
- شما می‌دونید که من الان مسئول این پرونده هستم. بابت شفورد متاسفم. می‌دونم شما از مرگ اون ناراحت و شوکه هستین.‌ امیدوارم با من همکاری کنید تا این پرونده رو ببندیم.
او به صورت همه‌ی آنها نگاهی انداخت:
- اگر هر‌کدوم از شما نمی‌خواد که با من کار کنه، پس می‌تونید به پرونده دیگه‌ای برین.
هیچکس حرفی نزد. اوتلی با نفرت به او نگاه می‌کرد. او ادامه داد:
- خوبه. حالا اینجا خبرهای بدی داریم .
این یه عکس از دلا مورنیه و این یه عکس از قربانی قتل، اثر انگشت‌ها شبیه به هم نیست. سایز کفششون متفاوته. قربانی ما دلا مورنی نیست، یه نفر اشتباه کرده.
اوتلی فریاد کشید:
- می‌دونی که شفورد اون رو شناسایی کرده!
- پس اشتباه می‌کرده، می‌خوام بدونم مارلو چه‌طور اسم اون رو می‌دونست درحالی‌که اوایل مصاحبه اولش گفت که اون دختر رو نمی‌شناسه و آخر مصاحبه دومش اون رو دلا خطاب می‌کرد چه‌طور اسمش رو می‌دونسته؟!
اوتلی د*ه*ان‌اش را باز کرد تا حرفش را قطع کند؛ ولی جین به او توجهی نکرد.

_________________
1.Jones
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
- باید از اول شروع کنیم، باید بفهمیم چه کسی اون دختر رو کشته و این‌که دلا مورنی کجاست! فکر می‌کنم مارلو درگیر این پرونده هست؛ ولی اگه مدرک بیشتری پیدا نکنیم، نمی‌تونیم متهمش کنیم.
هیچکس تا وقتی که جین به سمت در برود حرفی نمی‌زد؛ ولی به محض این‌که اتاق را ترک کرد، همه‌ی آقایان شروع به حرف زدن کردند. اوتلی گفت:
- ازش متنفرم! جان شفورد همین دیروز مُرد و اون داره سعی می‌کنه که اون رو یه احمق جلوه بده.
وقتی تنیسون می‌رفت که با مارلو مصاحبه کند، از این‌که اون یک مرد خوشتیپ است شوکه شد. خوش پوش، با ادب، و یه کُت گرون پوشیده بود.
او خودش را معرفی کرد.
- می‌دونی برای جان شفورد چه اتفاقی افتاد. حالا من مسئول این پرونده‌ام و می‌خوام از تو سوال‌های بیشتری بپرسم.
مارلو داستانش را دوباره تعریف کرد. او دختری را کنار ایستگاه دید و به او برای ر*اب*طه پول پیشنهاد داد.
- کدوم دختر؟
- دلا مورنی.
- پس می‌شناسیش، آره؟
- نه من اسمش رو نمی‌دونستم، من قبلا اون رو ندیده بودم، آقای شفورد اسم اون رو به من گفت.
-خب، بعدش چی شد؟
- ما صندلی عقب ماشینم ر*اب*طه داشتیم.
وقتی که از ماشین پیاده می‌شد دستش با گوشه رادیو ماشینم بریده شد و من دستمالم رو بهش دادم تا دور دستش ببنده؛ چون خون روی انگشت‌هایش هم بود، بعد اون رو به ایستگاه برگردوندم.
از ماشین من پیاده شد و سوار ماشین دیگه‌ای شد. یه ماشین قرمز، من فکر کردم اون مشتری دیگه‌ای پیدا کرده.
- و مطمئنی که قبلا اون رو ندیدی؟
- نه، و کاش اصلا نمی‌دیدمش، خیلی احمق بودم.
اوتلی ضربه‌ای به درِ اتاق زد و تنیسون رفت بیرون تا با او صحبت کند.
- ما روی کتش خون پیدا کردیم و گروه خونی اون با قربانی یکی بود. اون رو گرفتیم.
تنیسون گفت:
- نه ما نگرفتیمش. اون گفت که اون دختر دستش رو تو ماشینش بریده این خون رو توجیه می‌کنه و شفورد بهش اسم دلا رو گفته. شواهدِ کافی نداریم که ثابت کنه اون قاتله. اگه با این پرونده به دادگاه بریم فوراً می‌فهمن که اون گناهکار نیست.
تنیسون ساعتی دیگر با مارلو مصاحبه کرد. درآخر همه‌ی برگه‌ها رو جمع کرد.
- و یه سوال دیگه آقا مارلو.
- به سمت خونه رانندگی می‌کردی؟ درسته؟
-بله.
- شما گاراژ دارین؟
- نه من ماشین رو بیرونِ خونه گذاشتم. پلیس‌ها گفتن که نتونستین پیداش کنین. فکر می‌کنی اون دزدیده شده باشه؟
تنیسون جوابی نداد. به سمت در می‌رفت که مارلو او را متوقف کرد.
- ببخشید! می‌تونم حالا برم خونه؟
- نه، متاسفم آقا مارلو؛ ولی نمی‌تونی.
وقتی تنیسون با یک مردِ مو‌ مشکی وارد شد، اوتلی در اتاق جلسه نشسته بود و با بورکین صحبت می‌کرد.
- ایشون کارگاه، تونی مودیمَن¹ هستن. از امروز با ما شروع به کار میکنن.
من درمورد پرونده یه چیزایی رو بهش گفتم؛ ولی شما می‌تونید جزئیات رو هم بگین. مودی‌مَن بعضی از کارمندها رو می‌شناسه و اون‌ها باهاش آشنا شدن. اوتلی از بابت او مطمئن نبود. هیچ یک از دوست‌های تنیسون رو برای کارکردن روی این پرونده نمی‌خواست. تنیسون یک برگه از روی میزِاوتلی برداشت.
- این‌ها اسم‌های دختراییه که گزارش شده گم شدن؟
- بله! بالاش نوشته گزارش افراد گمشده!
تنیسون تیز گفت:
- بس کن اوتلی!
تنیسون نگاهی به لیست کرد.
- یکی تو بریتِن²، یکی تو سِرِی³، یکی این‌جا تو لندن.
- به اون‌ها سر می‌زنم.
او تلفن را که زنگ می‌خورد برداشت، پیتر بود. همانطور که با پیتر صحبت می‌کرد، رویش را از مردانِ داخل اتاق بگرداند .
- متاسفم! الان نمی‌تونم صحبت کنم. چیز مهمیه؟
بورکین داخل اتاق شد و به جین نگاه کرد و گفت:
- ما آماده‌ایم که خونه مارلو رو دوباره بگردیم.
تنیسون قول داد که بعداً به پیتر زنگ می‌زند. او تلفن را گذاشت و به بورکین ملحق شد.


*
تنیسون و بورکین درِ خانه‌ی مارلو را زدند. مدت زیادی منتظر ماندند تا در باز شود. مویرا هِنسون⁴ آنجا ایستاده بود. تنیسون با دقت به او نگاه کرد.
این اولین بار بود که همسرِ مارلو را می دید. می‌دانست که مویرا سی و هشت ساله است؛ ولی به نظر بزرگ‌تر می‌رسید.
لباس‌های گرانی پوشیده بود و آرایشِ زیادی داشت. پرسید:
- بله؟!
- من پلیس‌ارشد‌آگاهی، تنیسون هستم.
- خب که چی؟
تنیسون به جواهرات خوبی که مویرا پوشیده بود اشاره کرد. دستبند‌های گران‌بها، انگشترهای بسیار ... ناخن‌هایش بلند و قرمز بود.
- می‌خوایم این خونه رو بگردیم. و مجوز های لازم رو هم داریم و دوست دارم همین‌طور که کاراگاه بورکین نگاهی به اطراف می‌اندازه من هم چند تا سوال ازت بپرسم. مویرا همین‌طور که به آن‌ها اجازه ورود‌ می‌داد گفت:
- چاره دیگه‌ای ندارم، دارم؟
خانه تمیز و چیدمان فوق العاد‌ای داشت. تنیسون گفت:
- این خیلی خوبه.
- چه انتظاری داشتی؟ جورج سخت کار می‌کنه، کلی پول به دست میاره. ماشینش رو پیدا کردین؟ این به خاطر شما بود که گم شده، کسی شما رو وقتی که اون رو می‌بردین دیده و ماشین رو دزدیده.
- ما نمی‌تونیم اطلاعاتی درباره ماشین بهت بدیم فقط می‌خوام باهات حرف بزنم. مسئولیت این پرونده به من داده شده. اون یکی بازرس ناگهانی مُرده.
- خوبه، هرچی پلیس کمتر باشه بهتره.
تنیسون پرسید:
- چه احساسی داری از این‌که همسرت یه خود فروش رو انتخاب کرده، مویرا؟
- عالی! خودت فکر می‌کنی چه احساسی دارم؟!
- درباره دختری که اون بهش حمله کرد قبل از این‌که به زندان بره چه طور؟
- اون کاری نکرده. اون زن دیوونه بود. شاید جورج زیاد نو*شی*دنی خورده بود؛ ولی بهش حمله نکرد.
- وقتی شبِ شنبه برگشت به خونه م*ست بود؟
- نه، م*ست نبود.
- چه وقتی رسید خونه؟
- ده و نیم. ما تلویزیون نگاه کردیم و بعدش خوابیدیم.
تنیسون یه عکس از کیفش برداشت و به مویرا نشان داد.
- این عکس دختریه که اون اعتراف کرد باهاش ر*اب*طه داشته. بهش نگاه کن!
- خب که چی؟ من متاسفم که اون مرد؛ ولی حالا چه کاری از دستم برمیاد؟ خیلی از مردها با زن‌های دیگه ر*اب*طه داشتن.
- یه سوال دیگه مویرا.
- دلا مورنی رو می‌شناسی؟
- هرگز اسمش رو هم نشنیدم.
- هیچ وقت؟
- نه!
- و مطمئنی جورج اون رو نمی‌شناسه؟
مویرا دستانش را روی س*ی*نه‌اش جمع کرد.
- هرگز اسمش هم نشنیدم.
تنیسون عکس را داخل کیفش برگرداند.
- ممنونم از وقتی که گذاشتی.
وقتی خانه را ترک کردند بورکین به تنیسون گفت که هیچ دستمالی که به خون آغشته باشد پیدا نکرده است.

_________________
1.Tony Muddyman
2.Brighton
3.Surrey
4.Moyra Henson
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
اوتلی و جونز دنبال دخترهایی بودند که در ماه اخیر در لندن گم شده بودند، آن‌ها شروع به بازدید از خانه‌ها کردند. یکی از آن‌ها می‌تواند قربانی این قتل باشد.
اولین خانه‌ای که از آن بازدید کردند محله خوبی داشت؛ اما خود خانه نامرتب و کثیف بود. یک دختر بلوندِ قدبلند در را بازکرد.
- دوست من، کارِن¹، دو هفته‌ای هست که گم شده. هیچکس اون رو ندیده. من فکر می‌کردم اون با دوست پسرشه؛ ولی نیست.
اوتلی پرسید:
- ازش عکس داری؟
وقتی به عکس یک دختر جوان و زیبا نگاه کرد بلافاصله فهمید‌که اسم قربانی قتل را پیدا کرده است.
تنیسون و بورکین از دو خانواده دیگری که گزارش داده بودند دخترشان گم شده است بازدید کردند. هیچ کدام از آن‌ها هیچ وجه اشتراکی با دختر کشته شده نداشتند.
او با خودش فکر کرد:
- اوتلی از قصد این کار رو می‌کنه. اون می‌دونست این دخترها نمی‌تونن باشن. داره تلاش می‌کنه که من احمق به نظر برسم.
همین طور که به لندن برمی‌گشتند، تنیسون از بورکین پرسید:
- درمورد مارلو چی فکر می‌کنی؟
بورکین آرام جواب داد:
- من فکر می‌کنم اون این کار رو کرده. یه چیزی درباره مارلو هست، نمی دونم چی؛ ولی فکر می‌کنم اون کسیه که دنبالشیم.
تنیسون از پنجره ماشین به بیرون خیره شد، انگار بیشتر با خودش حرف بزند تا بورکین:
- می‌دونی، زن بودن تو وضعیت من کار آسونی نیست. من نسبت به مردم احساس‌هایی دارم؛ ولی اون‌ها قطعا با تو فرق می‌کنن. به عنوان یه مرد احساس می‌کنی مارلو این کار رو کرده، چرا؟ چرا فکر می‌کنی اون قاتله؟
- اون با دختره ر*اب*طه داشت، ما این رو می‌دونیم.
- ولی این، اون رو قاتل نمی‌کنه ما باید یه چیزی پیدا کنیم تا اون رو به این قضیه وصل کنه. همسرش از اون حمایت می‌کنه. قبلا تو دردسر افتاده؛ ولی هنوز از اون حمایت می‌کنه.
بورکین گفت:
- هنوزم فکر می‌کنم مارلو کسیه که دنبالشیم .
- نمی‌تونی اون رو متهم کنی چون فکر می‌کنی گناهکاره. باید مدرک داشته باشی.
همون موقع پیامی از رادیو پخش می‌شود:
- ماموران هر اینچ تخت دلا رو گشتند و هیچ مدرکی نبود که نشون بده مارلو هرگز اونجا بوده است؛ حتی یک تار مو!
تنیسون دوباره روی صندلی خود نشست.
- چه طوری اون‌جا رفته و بدون این‌که اثری از خودش به جا بذاره اون‌جا رو ترک کرده؟
سومین خانه‌ای که از آن بازدید کردند متعلق به یک خانواده ثروتمند بود که یک مرد در را باز کرد.
- سرگرد هاوِرد²؟ من افسر‌ارشد‌‌آگاهی، تنیسون هستم و ایشون کارگاه بورکین هستن. می‌خوایم از شما درباره‌ی دخترتون چند تا سوال بپرسیم.
او اجازه داد انها واردِ خانه شوند.
- البته! بفرمایید داخل.
او آنها را به اتاقی بزرگ راهنمایی کرد با پنجره‌های بزرگ که به باغچه دید داشتند. مردِ مسن به سمت آنها برگشت:
- لطفا بنشینید، چه کاری می‌تونم براتون انجام بدم؟ مشکلی پیش اومده؟
- ما دنبال دختر شما می‌گردیم. کسی اون رو برای دو هفته ندیده.
- چی!؟ این یه شوخیه؟
مرد به نظر ناراحت می‌رسید، ولی تنیسون به سوال پرسیدن ادامه داد.
- عکس از دخترتون دارین؟
وقتی سرگرد عکس را به اون نشان داد، تنیسون بلافاصله او را شناخت.
تنیسون گفت:
- متاسفم قربان. باید بهتون بگم که فکر می‌کنم دختر شما مرده.
اوتلی و جونز بقیه بعد‌ازظهر را به مصاحبه با خودفروشان گذراندند. هیچ‌کدام آن‌ها آخرین باری که دلا رو دیدند نمی‌توانستند به یاد بیاورند. اوتلی گفت:
- این زن ها من رو عصبانی می‌کنن.باید از دستشون خلاص شیم. اون‌ها هر کاری برای پول می‌کنن.
جونز جوابش را نداد.
اوتلی ادامه داد:
- همسرِ من زن خوبی بود. هیچ وقت به کسی صدمه‌ای نزد و مُرد. چرا اون باید بمیره؟ چرا یکی از این زن ها نه!؟


*

تنیسون سرگرد هاورد را به داخل اتاق راهنمایی کرد جایی که جسد در آن دراز کشیده بود. تنیسون از او پرسید:
- آماده‌ای؟
او سرش را تکان داد. پتویی که جسد را پوشانده بود کنار زد.
- سرگرد هاوِرد این دختر شماست؟ «کارن جولیا هاوِرد»؟
او به دختر مرده خیره شد. تنیسون منتظر ماند. بعد از مدت طولانی، او سرش را تکان داد.
- بله، دخترِ منه.
سوال‌های زیادی بود که تنیسون می‌خواست از او بپرسد؛ ولی اول او شروع به صحبت کرد:
- چه طور مُرد؟ چه مدتیه که این‌جاست؟ چرا قبلا چیزی به من گفته نشده؟ چه کسی مسئول این پرونده است؟
تنیسون حرفش را قطع کرد:
- من مسئول هستم.
- تو؟ بذار با کوماندِر ترینِر³ صحبت کنم. اون دوست منه. من هیچ زنی رو مسئول به حساب نمیارم! بذار کوماندِر رو ببینم .
تنیسون دهانش را باز کرد تا جواب بدهد؛ ولی بورکین نذاشت. او گفت:
- تنهاش بذار. اون ناراحته.
سرگرد فریاد زد:
- من دوستانِ زیادی دارم، خیلی‌ها رو می‌شناسم که می‌تونن این پرونده رو رهبری کنن.
بعد مثل یک بچه‌ی کوچک شروع کرد به گریه کردن.
تنیسون از خودش خجالت کشید که می‌خواست از او سوال بپرسد. او بورکین و سرگرد را با هم تنها گذاشت. همین طور که که او به گریه کردن ادامه می‌داد پلیس جوان دستانش را روی شانه‌های مرد بزرگتر گذاشت.

_________________
1.Karen
2.Howard
3.Karen Julia Howard
4.Commander Trayner
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
* فصل چهارم *

صبح روز بعد، کِرنان سه مراجعه کننده داشت. اولین آن‌ها تنیسون با گزارشی بود، که قربانی قتل شناسایی شده است. دومین نفر اوتلی بود و از این‌که تنیسون پلیسِ بدی است شکایت می‌کرد.‌
- باید مارلو رو متهم به قتل می‌کردیم، ما نتایج تست‌های DNA رو داشتیم. تنیسون کارش رو بلد نیست.
بازدیدکننده سوم، آرنولد آپچِر¹، وکیل مارلو بود.
- فکر می‌کنم شما باید به این پرونده‌ها نگاهی بندازین، رئیس ارشد! تو هر‌کدوم از این‌ها مدارک وابسته به تست DNA بود و تو هر کدوم اون پرونده‌ها مجرم شناخته نشدند. آقای مارلو گفته بود که وقتی اون دختر کشته شده توی خونه بوده و شما مدرک کافی برای اثبات این‌که اون قتل رو انجام داده ندارین، باید بذارین که بره.
تنیسون با دختری که با کارِن زندگی می‌کرد مصاحبه کرد.
- آخرین باری که اون رو دیدم، سرکار می‌رفت. اون یه مدلِ مُد بود. همیشه خیلی خوشحال بود.
دختر شروع کرد به گریه کردن.
مایکل²، دوست پسر کارِن، نتوانست کمکی بکند.
- ما با هم بحث کرده بودیم، من اون رو چند هفته‌ای بود که ندیدم. تا سیزدهم ژانویه تعطیلات بودم. وقتی به خونه برگشتم با خونه‌اش تماس گرفتم و دوستش گفت که اون‌جا نیست. بعد به خونه پدر و مادرش زنگ زدم و اون‌ها هم از کریسمس به بعد ندیده بودنش؛ پس رفتم اداره پلیس و گزارش گم شدنش رو دادم.
- شب سیزدهم کجا بودی؟
- خونه پدرو مادرم. اون‌ها بهت میگن که تمام شب رو اون‌جا بودم.
ساعت شش و ربعِ شب بود که کرنان گفت باید اجازه بدهند مارلو به خانه برود. مدرک کافی که ثابت کند او کارن را کشته است، وجود ندارد و پلیس تا جایی که می‌توانست او را نگه داشته.
تنیسون خبرها را به دیگر افسرانِ پلیس رساند.
- ما به تحقیق کردن درباره‌ی اون ادامه می‌دیم تا وقتی که یه مدرک پیدا کنیم.
اوتلی فریاد زد:
- نباید اجازه بدی که بره! اگر مارلو دختر دیگه‌ای رو بکشه، این تقصیر توعه!
تنیسون گفت:
- کافیه گروهبان اوتلی. این پرونده از اولش درست مدیریت نشد. مدرک کافی وجود نداره که اون رو متهم کنیم؛ پس به جست و جو کردن ادامه می‌دیم تا وقتی که برش گردونیم و این‌جا نگهش داریم.
تنیسون درِ ماشین‌اش را باز کرد. مارلو به سمت ماشین او دوید.گفت:
- من رو ببخشید خانم. می‌خوام ازتون تشکر کنم می‌دونستم که شما به من کمک می‌کنید.
تنیسون منتظر به اونگاه کرد. او خوشتیپ بود و به نظر می‌رسید که بی گناه است؛ ولی می‌دانست که مارلو قاتل است. او مطمئن بود که جورج ربطی به این قضیه دارد. مارلو سوار تاکسی شد. یک دقیقه بعد، اوتلی به سمت ماشین تنیسون دوید.
- چند لحظه پیش تماسی دریافت کردم. اون‌ها یه جسد دیگه پیدا کردند. بهش حمله شده بود و دستاش رو بسته بودن. تا اون جایی که گفتن، اون دلا مورنیه.
ساعت 8 شب بود وقتی که تنیسون و اوتلی به صح*نه رسیدند جایی که جسد پیدا شده بود، باران سختی می‌بارید و زمین بسیار لغزنده بود.
جسد با خاک پوشیده شده بود و برای مدت طولانی آنجا بوده است. تنیسون به صورتش نگاه کرد.
- فکر می‌کنم حق با توعه، اون شبیه دلا مورنیه.
گرچه بدنش با گل و لای پوشیده شده بود، جین می‌توانست علامت‌های روی دست‌های دختر را ببیند، آنها مانند علامت‌های ب*دن کارن بودند.
اوتلی گفت:
- نباید مارلو رو آزاد می‌کردی. حتما این یکی رو هم اون انجام داده.
- مجبور شدم که بذارم بره اگه شفورد از اولِ تحقیق این همه اشتباه نمی‌کرد ...
اوتلی فریاد زد:
- درباره‌ی رئیسِ من این طور حرف نزن. اون پلیس خوبی بود. می‌دونست مارلو قاتله، فکر می‌کرد که مارلو قتل دیگه‌ای در اُلدهام انجام داده.
- چی؟! چرا چیزی به من نگفتی؟
- درباره‌ی این موضوع مطمئن نبود.
- باید گزارش‌هایی درباره این تو پرونده‌های دیگه باشه. اون‌ها رو صبح دوشنبه روی میزم می‌خوام، و اوتلی اگه اطلاعات بیشتری رو از من پنهون کرده باشی مجبور می‌شم تو رو به بخش دیگه‌ای منتقل کنم.

_________________
1.Arnold Upcher
2.Michael
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
* فصل پنجم *


وقتی جین به پیتر زنگ زد او در حالِ پختن شام بود.
جین گفت:
- ببخشید عشقم. من امشب خونه نمیام، ما جسد دیگه‌ای پیدا کردیم.
پیتر می‌دونست که او باید خسته باشد. بیشتر از سی و شش ساعت می‌شد که نخوابیده بود. از طرف دیگر، پیتر از این‌که جین وقتی نداشت که با او سپری کند رنجیده بود.
جین هرگز وقتی نداشت که درمورد کارِ او و مشکلاتش صحبت کند.
او زمان سختی را در محل کار سپری می‌کرد و دلش برای جوئی تنگ شده بود. پیتر می‌خواست با جین حرف بزند؛ اما او هرگز آنجا نبود.
تنیسون از پشت میزش بلند شد. ساعت‌ها نشسته بود و خسته و کوفته شده بود.
به دفتر اوتلی رفت تا ببیند بلکه هنوز آن‌جا باشد؛ شاید بتواند با او صحبت کند و متقاعدش کند که با یک‌دیگر ساز مخالف نزنند.
اوتلی آن‌جا نبود. روی میزش عکس‌هایی از شفورد و خانواده اش بود، کنار آن‌ها گزارش‌های پرونده دلا مورنی بود.
تنیسون پرونده را باز کرد. زیر انبوهی از کاغذ‌ها، یک کتاب کوچک آنجا بود، یک دفتر‌خاطرات برای سال 1989 که اسم دلا، صفحه اول آن نوشته شده.
هیچکس به تنیسون نگفته بود که آن‌ها یک دفترخاطرات پیدا کرده اند. به آن نگاهی انداخت، بعضی از صفحه‌ها نبودند.
وقتی تنیسون به خانه برگشت خیلی دیر بود و دیگر نخواست که پیتر را بیدار کند. او در اتاق خواب دیگری خوابید. پیتر صبح، جین را آن‌جا پیدا کرد. کنار تخت دراز کشیده بود. پیتر برایش یک فنجان قهوه آورد.
- جین، جین!
- چی؟ چی‌شده؟
- هیچی، همه چی خوبه، منم. برات قهوه آوردم.
- ساعت چنده؟
- یکم از شش ونیم گذشته.من باید برم.
- اوه، نه! من باید عجله کنم! من باید . . .
او روی بالش‌ها افتاد.
- من خیلی خسته‌ام.
پیتر پرسید:
- امشب چه ساعتی برمی‌گردی خونه؟
- از من نپرس.
- می‌پرسم! این سه روز خیلی کم دیدمت. فکر کردم شاید امشب رو برای شام جایی بریم.
این آخرین چیزی بود که تنیسون می‌خواست به آن فکر کند. همان طور خواب آلود، قهوه‌اش را نوشید.
جین گفت:
- سعی می‌کنم هشت خونه باشم، باشه؟
تنیسون که می‌رفت جسد را ببیند جونز هم با خودش برد.
بوی جسد باعث شد که به او حال بدی دست بدهد. برای جونز، که به یک نگاه کشید و بعد اتاق را ترک کرد.
دکتر گفت:
- اون هم جراحت‌هایی شبیه به قربانی دیگه داره. با یه چاقو یا ابزارِ تیزکوچک کشته شده. زخم‌های عمیقی روی قفسه س*ی*نه‌اش و شونه‌هاشه. صورتش به شکل بدی کوبیده شده، نشونه‌های روی دست‌هاش نشون میدن که اون بسته شده بود. دست‌هاش شسته شده بودند و باید با کسی که بهش حمله کرده درگیر شده باشه. ناخن مصنوعی داشته و دوتای اون‌ها شکسته.
تنیسون پرسید:
- فکر می‌کنی قاتلشون یکی باشه؟
- نمی‌تونم مطمئن باشم؛ اما ممکنه. هر کسی که هست، جسد رو شسته و هیچ اثری از خودش به جا نذاشته.
تنیسون جونز را که بیرون اتاق نشسته بود پیدا کرد، به نظر رنگ پریده می‌رسید.
او با روی خوش گفت:
- بسیار خب! اگه حالت بهتره، می‌تونی من رو به ایستگاه برگردونی.
جونز جواب داد:
- بابت اون متاسفم رئیس. باید شب قبل چیزی می‌خوردم برای همین حالم بده.
تنیسون لبخند زد.


*
ساعت نُه بود که جورج مارلو خانه را ترک کرد و به کارخانه‌ای که در آن کار می‌کرد رفت. او دو پلیسی که دنبالش می‌کردند را ندید. مارلو برای کارخانه‌ای کار می‌کرد که رنگ می‌ساخت. کار او این بود که رنگ‌ها را به مغازه‌ها بفروشد و برای ماموریت‌های کسب و کارش بیشتر اوقات به همه جای کشور سفر می‌کرد که باعث می‌شد برای دو، سه روزی از خانه دور باشد. در کارش خوب بود و سخت کار می‌کرد و همکارانش به او احترام می‌گذاشتند. می‌دانستند او در زندان بوده است؛ اما به آن‌ها گفت که گناهکار نیست و آن‌ها باورش کرده بودند.
آن صبح، کسی در کارخانه با مارلو صحبت نکرد. کمی که از روز گذشت، بدتر هم شد. وقتی وارد یک اتاق می‌شد، مردم رویشان را بر می‌گرداندند.
آن‌ها می‌دانستند پلیس او را به عنوان قاتل دستگیر کرده بود. شاید یک‌بار باور می‌کردند که او بی گناه است؛ اما نه برای بار دوم!
از بعد از ظهر گذشته بود که مارلو یک نامه نوشت:
- من این شغل را ترک می‌کنم، بیشتر از این نمی‌توانم جایی که مردم به من مظنون هستند کار کنم.
وقتی از کارخانه بیرون رفت فریاد زد:
- من این کار رو نکردم! من این کار رو نکردم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,414
لایک‌ها
19,607
امتیازها
93
کیف پول من
2,700
Points
102
تنیسون درباره‌ی پرونده با پلیس‌ها صحبت می‌کرد:
- اون حدود شش هفته پیش مرده، درست مثل کارن، جای دیگه‌ای کشته شده و بعد به صح*نه آوردنش، مثل کارن بسته شده بود. مودی‌مَن، چه چیزی پیدا کردی؟
- مارلو امروز سرکار رفت؛ ولی از کارش استعفا داده و این‌که خیلی به سفر می‌ره.
- اوایل دسامبر کجا بوده؟
- لندن بوده.
- درسته! پس ما می‌دونیم وقتی این دو‌ قتل اتفاق افتاده مارلو لندن بوده. تا الان ماشین مارلو رو پیدا کردیم؟
- نه، هیچ کدوم از همسایه‌هاش ماشین رو حدود دو هفته‌ای میشه که ندیدن.
تنیسون گفت:
- به گشتن ادامه بدید. و منطقه‌ای که جسد دوم اون‌جا پیدا شده رو برسی کنید. ببینید که کسی ماشینی مثل ماشین اون رو دیده یا نه. مدل ماشینش خاصه، یه نفر باید اون رو دیده باشه.
بعد از جلسه رفت تا کرنان را ببیند. اوتلی پیش کرنان بود.
تنیسون گفت:
- می‌خوام از سرگرد اوتلی سوالی بپرسم، قربان.
افسر ارشد آگاهی، شفورد، چه طور آنقدر خوب دلا مورنی رو می‌شناخت؟
اوتلی گفت:
- اون رو چند بار دستگیر کرده بود. قبلا به شفورد اطلاعات می‌داد.
- اگر شفورد اون رو می‌شناخت، چرا فکر می‌کرد جسد کارن هاورد برای دلا مورنیه؟
- صورتش تقریبا از بین رفته بود. هر کسی می تونه اشتباه کنه.
کرنان پرسید:
- این‌ها رو براچی می‌پرسی؟
- می‌خوام بدونم شفورد و اوتلی چقدر دلا مورنی رو می‌شناختند. و می‌خوام بدونم چرا این . . .
او دفتر‌خاطرات را روی میز کرنان پرت کرد.
- روی میز اوتلی بود.
اوتلی جوابی نداد.
تنیسون گفت:
- این‌جا صفحه‌هایی نیستند. چی تو اون صفحه‌ها بوده؟
اوتلی گفت:
- روزهایی که شفورد می‌رفت که اون رو ببینه. شفورد از اون خوشش می‌اومد و یکی از مشتری‌های اون بود.
او وقتی که این‌ها رو می‌گفت به تنیسون نگاه نمی‌کرد.
تنیسون به سمت کرنان برگشت:
- من هنوز فکر می‌کنم مارلو مظنون اصلی ماست. می‌خوام هرلحظه تحت نظر باشه، اگر دو بار دست به قتل زده؛ پس دوباره هم می‌تونه.
کرنان سرش را تکان داد. تنیسون ادامه داد:
- همین طور می‌خوام درباره پرونده با روزنامه‌ها و تلویزیون هم حرف بزنم قربان.
او برنده شده بود و این رو به خوبی می‌دانست. بیرون رفت و آن‌ها را تنها گذاشت، در را آرام پشت سرش بست.
چند دقیقه‌ای سکوت برقرار بود و چند لحظه بعد کرنان فریاد کشید:
- تو احمقی! مدارک رو از بین بردی. می‌تونستی کارت رو به خاطرش از دست بدی!
اوتلی گفت:
- من فقط اون صفحه‌هایی که اسم جان روشون نوشته بود رو پاره کردم قربان.
او به زمین خیره شد، نمی‌توانست به کرنان نگاه کند.
- این بار خوش شانس بودی. تنیسون می‌تونست کارت رو تموم کنه.
جین دیر وقت به خانه رسید. پیتر منتظر او بود.
پیتر گفت:
- فکر می‌کردم امشب قراره با هم بیرون بریم.
- من فراموش کردم، متاسفم! منظورم اینه که می‌خواستم بهت زنگ بزنم؛ ولی توی اداره اتفاق‌های زیادی افتاد.
تلفن زنگ خورد.
- اگر این یه تماس دیگه است که برگردی سرکار، من تنهات می‌ذارم.
جین تلفن را برداشت. مادرش زنگ زده بود.
مادرش گفت:
- دوشنبه هفته بعد تولد پدرته و قراره من براش یه جشن ترتیب بدم.
جین جواب داد:
- ما هم میایم.
بعد اینکه تلفن را گذاشت یادش آمد.
- او، نه! دوشنبه هفته دیگه قراره در تلویزیون حاضر بشم تا اطلاعاتی درباره‌ی قاتل کارن هاورد بپرسم. این یکی از برنامه‌های جناییه. خیلی مهمه. من اولین پلیس زنی هستم که اون‌ها دعوتم کردن برای برنامه تلویزیونی.
پیتر پرسید:
- کدومشون مهمتره جین؟ این پرونده یا تولد پدرت؟
جین جوابی نداد.


*


مویرا پشت پنجره اتاق خواب ایستاده بود و می‌توانست ماموران پلیس که بیرون بودند و خونه رو زیرنظر داشتند را ببیند.
او پرسید:
- چرا اون‌ها ما رو تنها نمی‌ذارن؟
او شروع کرد به گریه کردن.
- من فقط می‌خوام راحتمون بذارن.
- اون‌ها میرن. بهت قول می‌دم مویرا و من این قتل رو انجام ندادم. اون‌ها مجبورن که ما رو تنها بذارن.
مویرا پرسید:
- اول از همه بگو که چرا با اون دختر ر*اب*طه داشتی؟
- نمی‌دونم. من احمق بودم. دیگه این اتفاق نمی‌افته، بهت قول می‌دم. من عاشقتم مویرا.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا