• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

کامل شده ترجمه رمان مظنون اصلی | بی نهایت کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع بی نهایت
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

سطح ترجمه را چگونه ارزیابی می کنید؟

  • ترجمه ضعیف و نامفهوم

    رای: 0 0.0%
  • ترجمه متوسط و قابل فهم

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    8
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
* فصل ششم *

جین تنیسون در استودیو تلویزیون منتظر بود و نگران. برنامه به زودی شروع می‌شد. او می‌دانست که باید چه کار بکند؛ ولی ترسیده بود که مبادا اشتباهی از او سر بزند. اولین پلیس زنی بود که در برنامه جرایم تلویزیون ظاهر می‌شد و باید از پسش بر می‌آمد.
پدر و مادر جین، خواهرش پَم¹ و پیتر تلویزیون تماشا می‌کردند، منتظر بودند تا برنامه شروع شود. جشن تولد زودتر شروع شده بود؛ ولی آن‌ها می خواستند که قبل بریدن کیک جین هم برسد.
مادر جین گفت:
- پیتر، می‌تونی تلویزیون رو چک کنی؟ جین از ما می‌خواست که برنامه رو ضبط کنیم، این طوری می‌تونه بعدا اون رو ببینه.
پیتر پرسید:
- آقای تنیسون، تلویزیون روی برنامه درستی تنظیم شده؟
- البته. حالا ساکت باشین تا تماشا کنیم.
اوتلی کنار بقیه ماموران پلیس که برنامه را تماشا می‌کردند نشست. او از دیدن تنیسون در تلویزیون متنفر بود.
تنیسون خوب پیش می‌رفت.
- ما می‌دونیم که کارن هاورد محل کارش رو ساعت شش و نیم بعد از ظهر سیزدهم ژانویه ترک می‌کنه. اون به کسانی که باهاشون کار می‌کرده گفته به خونه می‌ره؛ اما هرگز به آپارتمانش برنگشته. آیا شما حدود ساعت شش و نیم غروب در نخلستان لَدبروک² بودین؟ آیا اون رو دیدین؟
یک پلیس زن که مثل کارن لباس پوشیده بود روی صح*نه حاضر شد.
- ما می‌دونیم که کارن نمی‌تونسته ماشینش رو روشن کنه. یه مرد اون رو وقتی که تلاش می‌کرده تا ماشینش رو راه بندازه می بینه.
در تلویزیون، یک مرد به سمت زنی که مثل کارن لباس پوشیده بود، می‌ره .
- مشکلی پیش اومده؟
- بله، روشن نمیشه.
اون مرد هم تلاشش رو کرد که کمکی بکنه اما ماشین همچنان حرکتی نکرد. او سرش را تکان داد.
- فکر می‌کنم بهتره با خدمات رسانی خودرو تماس بگیرید.
تنیسون ادامه داد:
- ما می‌دونیم که کارن ماشینش رو قفل کرد و به جاده اصلی رفت و دیگه هرگز دیده نشد.
جورج مارلو رو به روی تلویزیون ایستاده بود و برنامه را تماشا می‌کرد.
مویرا گفت:
- خاموشش کن! برای چی این رو تماشا می‌کنی؟
- چون می‌خوام ببینم که تنیسون چی می‌گه. یه نفر بیرون از اون‌جا می‌دونه چه اتفاقی افتاده، اون‌ها می‌دونن که کی کارن رو کشته.
- پلیس فکر می‌کنه که اون تو بودی.
- خب، این طور نبود. باید من رو باور کنی.
مویرا با ترس تلویزیون رو تماشا می‌کرد که یک ماشین درست مثل ماشین جورج روی صفحه به نمایش درآمد. تنیسون داشت می‌گفت که پلیس به عنوان بخشی از تحقیق باید این ماشین رو پیدا کنه.
مویرا فریاد کشید:
- جورج! اون‌ها یه ماشین مثل برای تو رو نشون دادن. شماره ماشین رو هم می‌دن.
مارلو سرش را میان دستانش گرفت.
- چرا این کار رو با من می‌کنن؟ چرا؟!
بعد از این‌که برنامه تموم شد، جین با سرعت به سمت خانه پدر و مادرش حرکت کرد.
او از یاد برده بود که برای پدرش کارت تولد و هدیه بفرستد، پس دو بطری ش*ر*اب از فروشگاه ب*غ*ل خانه‌شان خرید.
تنیسون پرسید:
- خب ، خوب بود؟ من و تو تلویزیون دیدین؟برنامه رو ضبط کردین؟ روشنش کنید بذارین خودم رو ببینم.
پیتر برنامه رو روشن کرد. جین لبه صندلی‌اش نشست. مسابقه‌ی فوتبال در تلویزیون پخش شد.
- این دیگه چیه؟ برنامه رو اشتباه ضبط کردین!
بعد شروع کرد بر سر پدرش فریاد کشیدن.
بعد از اینکه برنامه تمام شد فقط ده تماس به درد بخور با ایستگاه گرفته شد.
یکی از آن‌ها کمک کننده بود.
یک زن به اسم هِلِن مَستِرز³ ، به خاطر آورده بود کارن را دیده که سوار یک ماشین می‌شده و راننده را شرح داد.
- قدش حدوداً یک متر و هشتاد سانتی متر بود. نسبتاً خوشتیپ بود، با موهای مشکی.
او جورج مارلو را توصیف کرده بود.
جین و پیتر تمام راه را با هم بحث می‌کردند.
پیتر گفت:
- پدرت فقط اشتباه کرده. اون از قصد برنامه اشتباهی رو ضبط نکرده.
- اون می‌دونست که چقدر مهمه، همیشه اشتباه می‌کنه.
- تو خیلی خود خواهی! تا حالا به کسی به غیر از خودت فکر کردی؟
تولد پدرت بود و همه‌ی کاری که می‌تونستی انجام بدی این بود که سرش داد زدی.
- همیشه همین طور بوده. اون‌ها به کار من اهمیت نمی‌دن، فکر می‌کنن من باید مثل پَم باشم و بچه داری کنم...
ناگهان جین شروع به خندیدن کرد.
- اون قبلاً هم این کار رو کرده، می‌دونی یه بخشی از مسابقه فوتبال رو به جای فیلم عروسی پم ضبط کرده.
وقتی تنیسون در خانه را باز کرد تلفن داشت زنگ می‌خورد.
تنیسون به پیتر گفت:
- ما شاهد رو پیدا کردیم. یه زن وقتی که کارن سوار ماشین یک مرد شده اون رو دیده. اون گفته که اون مرد کارن رو می‌شناخته و اسمش رو صدا زده و شبیه به جورج مارلوعه. قصد دارم دوباره ازش سوال بپرسم.
- امشب؟ قراره الان برگردی به ایستگاه؟
جین سریعاً لباس‌هایش را عوض کرد و پیتر را ب*و*سید و خانه را ترک کرد. پیتر روی تخت دراز کشید و آهی کشید.
گاهی اوقات تنیسون واقعا او را می‌رنجاند. حالاتش، خلق و خویش.

_________________
1. Pam
2. Ladbroke Grove
3. Helen Masters
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
* فصل هفتم *

هلن مسترز شاهدِ خوبی بود.
او گفت:
- من کنار ایستگاه قطار ایستاده بودم. اول اون مرد رو دیدم. موهای مشکی داشت، بعد اون دختر رو دیدم. اون دختر رو وقتی تصویرش توی تلویزیون پخش شد تشخیص دادم. اون مرد به کنار پیاده رو اومد و دختر رو صدا زد.
تنیسون پرسید:
- مطمئنی شنیدی که اسمش رو صدا زد؟
- او، بله.
از هلن مسترز خواسته شد که آن مرد را شناسایی کند. دوازده مرد در یک صف ایستادند و هر‌کدام از آن‌ها یک شماره مقابل س*ی*نه‌شان داشتند.
شماره جورج مارلو، ده بود. هلن از پشتِ شیشه به آن‌ها نگاه کرد. او می‌توانست آن‌ها را ببیند؛ ولی آن‌ها نمی‌توانستند هلن را ببینند. از هر‌کدام مرد‌ها خواسته شد که یک قدم عقب بروند و اسم کارن رو فریاد بزنند.
هشت ... نه ... ده.
جورج مارلو مستقیم رو به جلو نگاه کرد و اسم کارن را با صدای بلندی گفت.
هلن مسترز برای مدت طولانی به او خیره شد.
قسمت پذیرش ایستگاه پلیس شلوغ بود. تنیسون از هلن مسترز برای کمکش تشکر کرد، در صورتی که دلش می‌خواست سر او فریاد بکشد.
هلن، مارلو رو به عنوان مردی که دیده بود شناسایی نکرد. مارلو ایستگاه رو به همراه وکیلش، آرنولد آپچر ترک کرد.
وقتی داشت از کنار تنیسون عبور می‌کرد، ایستاد و پرسید:
- چرا این کار رو با من می‌کنین؟ امروز من رو ساعت چهارِ صبح از تخت بیرون کشیدن و یه پلیس گذاشتین که همه وقت من رو تعقیب می‌کنه. شما می‌دونین من بی‌گناهم.چرا این کار رو با من می‌کنین؟
تنیسون گفت:
- اون رو از این‌جا ببرید.
مائورین هاورس پیش تنیسون آمد.
- کرنان می‌خواد که شما رو ببینه.
- بهش بگو که نتونستی من رو پیدا کنی.
- وکیلِ مارلو پیش کرنانه. اون میگه که نباید شماره ماشین مارلو رو شبِ پیش توی تلویزیون نمایش می‌دادی؛ فقط در صورتی می‌تونستی این کار رو انجام بدی که ماشین گمشده گزارش شده باشه و مارلو این رو گزارش نداده.
- او، نه! خب، یه کاری کن. ما می‌دونیم که گزارش‌های ماشین‌های گمشده هم ممکنه گم بشن یا این‌که توی کشو‌های اشتباهی گذاشته شده باشن. این طور نیست؟
مائورین سری تکان داد و لبخند زد.
تنیسون و جونز به کارخانه‌ای که مارلو در آنجا کار می‌کرد رفتند تا با رئیس‌اش حرف بزنند.
تنیسون پرسید:
- جورج همیشه در لندن کار می‌کرد؟
- اون کارش رو در منچستر شروع کرد. ما کارخونه رو سال 1982 به لندن منتقل کردیم و جورج هنوز به اطراف منچستر سفر می‌کرد، اون همه مشتری‌ها رو می‌شناخت.
- شخص دیگه‌ای هم همراهش بود؟
- مویرا همیشه با اون می‌رفت. خانواده مویرا اون‌جا بودند.
تنیسون گفت:
- من لیست همه مکان‌هایی که اون رفته رو می‌خوام.
بعد از آن روز در جلسه‌ای که همه ی پلیس‌هایی که روی پرونده کار می‌کردند، اوتلی به آن‌ها گفت که چه اتفاقی افتاده است.
- این عکس‌ها جسد‌های کارن و دلا رو نشون میدن. شما می‌تونید ببینید علامت‌هایی که روی دست جسدهاست شبیه به هم هستن. ما می‌دونیم که تست های DNA نشون میدن مارلو با کارن قبل از این‌که بمیره ر*اب*طه داشته؛ اما او رو توجیه کرده و همین طور برای این‌که چرا خونِ کارن روی کتِش بوده هم دلیلی داره و گفته که به رادیو ماشینش خورده و زخمی شده. ما هیچ چیزی نداریم که ثابت کنه اون قتل‌ها رو انجام داده. پس ماشین رو پیدا کنید.
تنیسون وارد اتاق شد.
- کارن وقتی بهش حمله شده دعوا نکرده، ناخن‌هایش کوتاه شده و تمیز بود و هیچ خونی روی اون‌ها نبود. با نوعی برس تمیز شده بودند. دلا مقاومت کرده، ناخن هایش بلند و مصنوعی بودند و سه تا از اون‌ها رو گم کرده بود.
بورکین پرسید:
- مارلو روی بدنش خراش داشت وقتی بازبینی می‌شد؟
تنیسون جواب داد:
- نه نداشت. ما هیچ مدرکی نداریم که ثابت کنه اون دلا رو کشته یا اینکه با جسد کارن به خونه‌اش رفته؛ اما من هنوز فکر می‌کنم اون قاتله.
اوتلی رفت تا کرنان را ببیند.
اوتلی گفت:
- ما هیچ پیشرفتی نداشتیم. تنیسون داره پرونده رو به هم می‌زنه.
کرنان گفت:
- بذار ادامه بده. ما می‌تونیم از دستش خلاص شیم اگه یه دلیل خوب داشته باشم. بهترین کاری که می‌تونی انجام بدی اینه که سعی کنی باهاش همکاری کنی.
اوتلی گفت:
- دلم برای شفورد تنگ شده، یه پلیس خوب و البته دوستِ من بود.
- همه ما دلمون براش تنگ شده بیل؛ ولی چه بخوای و چه نخوای باید با تنیسون کار کنی.
همین که اومد دفتر کرنان را ترک کند، مائورین هاورس را دید. او داشت انبوهی از گزارشات مربوط به قتل‌هایی که در شمال انگلستان جایی که مارلو به آن‌جا رفته بود را می‌برد. اوتلی به او کمک کرد تا برگه‌ها را ببرد.
- مائورین اگه چیزی درباره اٌُلدهام پیدا کردی اول من رو در جریان بذار.
مائورین گفت:
- باشه.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
* فصل هشتم *

مائورین هاورس به اوتلی شکایت می‌کرد. این سومین جمعه‌ای بود که کار می‌کرد و از این بابت ناراضی بود. جعبه‌های برگه‌ها را روی میز گذاشت.
- امروز جمعه است، من باید کنار خانواده‌ام توی خونه باشم نه سرکار.
- قتل‌های گزارش شده در اُلدهام رو پیدا کردی؟
مائورین به میزش اشاره کرد.
- اون پرونده اون‌جاست.
بورکین با عجله وارد اتاق شد. یک روزنامه در دستش بود.
گفت:
- این رو ببینید!
جین تنیسون در خانه بود. از آشپزی کردن متنفر بود؛ ولی قول داده بود که فرداشب برای دوستانِ پیتر شام درست کند. خواهرش پم به او کمک می‌کرد تا غذا ها را آماده کند. خواهر‌ها خیلی متفاوت بودند. جین اصلا حوصله کار‌های خانه را نداشت؛ اما پم خانه‌داری را دوست داشت. او بعد اینکه مدرسه رو ترک کرد زود ازدواج کرد. فرزند سومش تا دو هفته دیگر به دنیا می‌آمد. پیتر درحالی‌که یک روزنامه داشت، داخل اتاق شد.
او گفت:
- این رو ببینین! صفحه اول روزنامه یک مصاحبه با مارلو بود. در روزنامه نوشته شده که مارلو گفته من بی‌گناهم ولی پلیس‌ها دنبال من هستند و سعی می‌کنند من رو گناهکار جلوه ب*دن.
در روزنامه عکسی از تنیسون و چند پلیسی که روی پرونده کار می‌کردند بود.
جین گفت:
- این همه چیز رو خ*را*ب کرد. ما نمی‌تونیم از شاهد بخوایم که مارلو رو شناسایی کنه درحالی‌که اون‌ها عکسش رو توی روزنامه دیدن و این عکس‌ها نشون میدن که پلیس‌ها دنبال اون هستند.
کُت اش را برداشت.
- من میرم اداره پلیس.
در اتاقِ مصاحبه یک نفر کپی شده روزنامه را به دیوار سنجاق کرده بود. تنیسون با عصانیت آن را پاره کرد.
گفت:
- باشه، ما همه‌مون روزنامه رو دیدیم.
اوتلی لبخند زد.
- بعضی از اون‌ها میگن که یه زن نباید در رأس پرونده باشه مثل همین پرونده.
قبل از اینکه تنیسون جوابش رابدهد مائورین آمد.
گفت:
- کرنان می‌خواد که تو رو ببینه.
اوتلی به پلیس‌ها گفت که به کارشون ادامه ب*دن.
- ما لیست قتل‌هایی که در شمال انگلستان اتفاق افتادن رو داریم و من از شما می‌خوام اون قتل‌هایی رو که مارلو در اطراف اون منطقه بوده پیدا کنید.
مائورین گفت:
-بررسی گزارش‌هایی که در الدهام اتفاق افتاده بود رو تموم کردی؟
اوتلی جواب داد:
- نه هنوز.
اوتلی نگاه گذرایی به پلیس‌ها انداخت، می‌دانست یه مشکلی هست. مطمئن نبود که بعدش قراره چه کاری انجام بده. وقتی تنیسون پیش آن‌ها برگشت حرف‌هایی که کرنان گفته بود را به آن‌ها گفت:
- مارلو بیش از این از طرف اداره تعقیب نمیشه. خب من می‌خوام که چهار نفر از شما اون رو تعقیب کنید بدون این‌که کرنان در‌جریان قرار بگیره.
بورکین پرسید:
- کرنان دیگه چی گفت؟
تنیسون زمزمه کرد:
- اگه نتونم به زودی مدرکی علیه مارلو پیدا کنم، پرونده رو ازم می‌گیرن.
پلیس‌ها کل روز را تا دیر‌وقت کار می کردند.
اوتلی به تنیسون گفت:
- ما پرونده‌های زیادی داریم که باید اون‌ها رو برسی کنیم، قتل هایی در اُلدهام، سَوتپورت¹ و وارینگتون².
تنیسون گفت:
- پلیس‌هایی که در‌ دسترس هستند رو لیست کن و اون‌‌ها رو برای تحقیق بفرست، ببین ربطی بین اون‌ها و مارلو هست یا نه.
بعد این‌که اوتلی رفت مائورین هاورس پرسید:
- چرا الدهام این‌قدر برای اوتلی جالبه؟خانواده‌اش اونجان؟
تنیسون گفت:
- منظورت چیه؟
- خب اون از من گزارش قتل‌هایی که در الدهام بود رو خواست و حالا هم گفته که فردا به الدهام میره.
تنیسون کم کم متوجه شد که مائورین درباره چه چیزی حرف می زند.
- بذار گزارش الدهام رو چک کنم.
آنجا یک پرونده بود که توجه تنیسون را جلب کرد. جینی شارپ، سن: بیست و یک، خودفروش، سال 1984 به قتل رسیده. رئیس بازرس .... کارآگاه جان شفورد بود.
چرا این پرونده برای اوتلی جالبه؟ حتما یه ربطی به شفورد داره.
او تصمیم گرفت کسی که فردا به الدهام میره باشه، نه اوتلی.

_________________
1. Southport
2. Warrington
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
جین به پیتر که به آشپزخانه آمده بود گفت:
- صبح بخیر.
پیتر گفت:
- دیشب کجا بودی؟
- من دیر رسیدم خونه، رفتم و یه اتاقِ دیگه خوابیدم، نمی‌خواستم بیدارت کنم.
پیتر جوابی نداد.
تنیسون گفت:
- امشب تا بتونم زود میام خونه. یادم نرفته که دوستانت برای شام میان. کل روز رو الدهام هستم.
تنیسون به سرعت از آپارتمان خارج شد. پیتر همین طور ایستاده بود و به در نگاه می‌کرد.
- الدهام؟ تا اونجا سیصد و بیست کیلومتر راهه.
وقتی به الدهام رسیدند؛ تنیسون و جونز با گروهبان تاملینز¹ ملاقات داشتند. او درباره قتل جینی شارپ با تنیسون و جونز حرف زد.
تاملینز گفت:
- اون توی یه خونه خالی پیدا شد، بسته شده بود و صورتش بدجوری بریده شده بود و لباس‌هایش پاره شده بودند.
تنیسون گفت:
- مکان داغونی برای مردنه.
- خب این خودفروش‌ها رو برای همین می‌خوان.
تنیسون با عصبانیت جواب داد:
- اون فقط بیست و یک سالش بود گروهبان.
ولی تاملینز از او دور شده بود.
تاملینز گفت:
- می‌تونی با دوستانش هم حرف بزنی، اون‌‌ها هم مثل خودش، خودفروش هستن. ما تلاش می‌کنیم که اون‌‌ها رو از خیابون‌ها جمع کنیم؛ ولی مثل موش‌های صحرایی هستن، دوباره پیداشون میشه.
ساختمان سرد و مرطوب بود؛ ولی یه نفر سعی داشته که اونجا رو فضای شادی کنه و رنگ و‌ رویی بهش بده. تنیسون روی یک صندلی قدیمی پشتِ میزی نشست که روی آن دو جاسیگاریِ کاملا پر بود. تنیسون با دو تا از دوستان جینی، لیندا² و کارول³ صحبت می‌کرد. دو زن که دوره سی سالگی خودشان را می‌گذراندند، لباس‌های بدی به تن داشتند؛ اما جذاب بودند. آخرین باری که جینی را دیده بودند را برای تنیسون تعریف می‌کردند.
- ما از بار بیرون اومدیم. یه ماشین گوشه خیابون پارک شده بود.
تنیسون پرسید:
- چه طور ماشینی؟
لیندا گفت:
- یه ماشین مشکی. فکر می‌کنم که مشکی بود و جلوی آن نقره‌ای بود. به هرحال راننده جینی رو صدا کرد.
- صداش زد؟ منظورت اینه اسمش رو می‌دونست؟
- فکر نمی‌کنم اسمش رو صدا زده باشه؛ فقط پرسید که چقدر میشه؟ اون رفت سمت ماشین و سوار شد و بعد از اون دیگه ندیدمش.
تنیسون عکس مارلو را که در روزنامه بود به آنها نشان داد.
- اون مرد همینه؟
-نمی‌دونم. فقط دیدم که موهاش تیره بود؛ ولی صورتش رو ندیدم.
کارول گفت:
- پلیسی که روی این پرونده کار می‌کرد خیلی ترسناک بود. یه نفر که اسمش شفورد بود، اون‌ها از دستش خلاص شدن.
تنیسون پرسید:
- چرا؟
کارول گفت:
- من فکر می‌کنم که اون‌ها درباره‌ی شفورد و جینی می‌دونستن. یکی از مشتری‌های جینی بود. اون گفت که دنبال جینی می‌گرده.
لیندا گفت:
-طفلی، جینی! زندگی بدی داشت بعدش هم که بسته شده و مُرده توی یه ساختمون خالی پیدا شد.

*
دیروقت بود پیتر نگاهی به ساعت‌اش انداخت، منتظر جین بود تا به خانه برگردد.
درِ پذیرایی با شدت باز شد و جین به سمت داخل دوید.
- متأسفم، تا از الدهام برگردیم طول کشید. نگران نباش غذا قبل این‌که دوستانت برسن آماده میشه.
حق با او بود وقتی دوستان پیتر رسیدند، غذا آماده بود. دو ساعت بعد هنوز دور میز نشسته بودند و واین⁴ می‌نوشیدند. جین خسته شده بود و خیلی نوشیده بود.
مرد‌ها درباره کارشان حرف می زدند و همسرانشان درباره لباس‌ها.
سو⁵ گفت:
- پیتر به من گفت که برای پلیس کار می‌کنی. چی کار می‌کنی؟ منشی هستی؟
تنیسون گفت :
- نه، در حال حاضر یه پرونده قتل رو بررسی می‌کنم.
لیسا⁶ گفت:
- یه نفر دنبال دردسر می‌گرده.
جین پرسید:
- چی؟ بخوای به قتل برسی؟
- نه دقیقا، ولی ....
تنیسون با عصبانیت گفت:
- هیچکس دنبال این نیست که به قتل برسه. این موضوع می‌تونه برای تو هم اتفاق بیوفته.
تلفن زنگ زد و جین رفت که جواب بده، همین که اتاق رو ترک کرد شنید پیتر می‌گفت:
- متأسفم بابت رفتار جین.
جین فریاد زد:
-به جای من عذرخواهی نکن. من خودم می‌تونم حرف بزنم.
بعد از این‌که مهمان ها رفتند جین گفت:
- خب، فکر می‌کنم اون‌ها ل*ذت بردن.
پیتر پرسید:
- تو هم از مهمونی ل*ذت بردی؟ مجبور بودی که درباره اون زن‌ها و پرونده‌ات حرف بزنی؟
- چرا نباید می‌زدم؟
- چون این همه‌اش درباره خودته جین. شغلت، زندگیت، خودت و خودت! تو به هیچ‌کس به غیر از خودت اهمیت نمیدی.
- این درست نیست.
- همه توجهت به کارمندانت، قربانی‌ها و خودفروش‌هاته.
- اون شغل منه.
- امشب مختص شغل من و دوستان من بود؛ اما تو هنوز هم مقاومت می‌کنی.
جین ناگهان احساس خستگی کرد. خیلی خسته بود که بحثی کند.
جین گفت:
- ببین! من متأسفم، زیاد واین نوشیدم و اون آدم‌ها خیلی خسته کننده بودن.
- تا به حال فکر کردی که چقدر خسته کننده میشی وقتی همه وقت داری درباره کارِت حرف می زنی؟ چند بار درباره جورج مارلو تا به الان حرف زدیم؟ می‌دونی چقدر برای من این‌ها کسل کننده است؟
- پیتر، من که گفتم متأسفم.
او شروع کرد به گریه کردن. برای دخترانی که امروز دیده بود گریه می‌کرد، خودفروش‌هایی که زندگیشون ناراحت کننده و خطرناک بود.
پیتر جلوی جین روی زانو نشست و گفت:
- متأسفم عشقم، بیا بریم بخوابیم فردا درباره‌اش حرف می‌زنیم.
او به ت*خت خو*اب رفت؛ ولی خوابش نبرد. صبح روز بعد وقتی بیدار شد، آشپزخانه هنوز پر از ظرف‌های کثیف و غذا بود درست مثل شب قبل.
تنیسون کُت‌اش را پوشید و گفت:
- من درموردش فکر کردم پیتر. من عاشقتم؛ اما تو درست میگی، کار الویت اول منه. این برای من از همه چیز مهم‌تره. فکر نمی‌کنم بتونم تغییری درِش ایجاد کنم، چون من همیشه هر کاری که بخوام رو انجام میدم. باید همه تمرکزم رو برای کارم بذارم.
تنیسون داشت به پیتر می‌گفت او هرگز نمی‌تواند زنی که او می‌خواهد بشود. یک نفر در زد.
تنیسون گفت:
- ماشینه، منتظر منه. بهتره که بری، من نمی‌دونم چه وقتی امشب برمی‌گردم خونه.
بعد از این‌که تنیسون رفت پیتر در آشپزخانه ماند، به ظرف های کثیف نگاهی کرد و ناگهان از روی عصبانیت همه آن‌ها را به زمین پرت کرد.

_________________
1.Tomlins
2. Linda
3. Carol
4. نوعی ش*ر*اب: Wine
5. Sue
6.Lisa
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
جونز ماشین را می‌راند و تنیسون ساکت کنار او نشسته بود. بالاخره جونز حرفی زد تا سکوت شکسته بشود.
- حالت خوبه؟
تنیسون گفت:
- من می‌خوام ماشین مارلو پیدا بشه.
- توی خونه مشکلی پیش اومده؟ همسرم به‌خاطر این‌که دیر به خونه رسیدم عصبانی بود و شام من هم که سوخت.
- فرقش اینه که تو غذا رو برای خودت می‌پزی؛ اما من آشپزیم هم باید مثل همه چیز عالی باشه.
کرنان زودتر آمده بود تا درباره پرونده مارلو صحبت کند.
همین طور که ایستاده بود بحث بین تنیسون و اوتلی را هم تماشا می‌کرد.
تنیسون گفت:
- جورج مارلو سال 1984 درباره قتل‌خودفروشی به اسم جینی شارپ باز‌جویی شده بود. جان شفورد یکی از مأمورانی بود که روی پرونده کار می‌کرد و اون به لندن رفت چون مشخص شده بود که بین اون و قربانی ر*اب*طه‌ای بوده. هیچ‌کدوم این‌ها تو پرونده نیومده، حالا ما می‌دونیم که اون ر*اب*طه‌ای با دلا مورنی داشت. می‌دونسته که دختر اشتباهی رو شناسایی کرده و یه چیزی رو قایم می‌کرده.
اوتلی خیلی عصبانی شده بود.
- این دروغه. اگه شفورد زنده بود ...
- الان که زنده نیست، اون مرده‌ و حالا تو داری ازش دفاع می‌کنی، درخواست گزارش های الدهام رو دادی چون می‌دونستی که پای‌شفورد هم وسطه.
- این حقیقت نداره.
کرنان دخالت کرد:
- کافیه! آروم باشید. با هردوتونم.
تنیسون گفت:
- قربان، من تمام تلاشم رو می‌کنم و سخت کار می‌کنم تا این پرونده رو حل کنم. هم‌چنان جورج مارلو تنها مظنون من برای دو قتلیه که در لندن اتفاق افتاده هست و یه مظنون احتمالی برای قتل جینی شارپ.
اوتلی گفت:
- من چیزی درباره قتل جینی شارپ نمی‌دونم.
- من می دونم که بعضی از مأموران با همچین دخترایی صمیمی هستن.
- صمیمی!
کرنان محکم به میز کوبید.
- ساکت باشین. شفورد فکر می‌کرد که یه ربطی بین قتل اول و قتل جینی شارپ باشه؟
اوتلی پاسخ داد:
- نمی دونم. می‌خواستم پرونده رو بررسی کنم، وقتی گزارش‌ها رو می‌خوندم اسم جان رو دیدم. می‌خواستم ببینم که اون درباره چیه.
کرنان سرش را تکان داد و گفت:
- هرکاری که می‌خواستی انجام دادی، حالا برو.
اوتلی خوشش نیومد. مشخص بود که کرنان می‌خواهد تنهایی با تنیسون حرف بزند.
اوتلی سمت تنیسون برگشت و گفت:
- شاید ما شروع بدی داشتیم. من از مرگ جان خیلی ناراحت بودم و شاید باید کمی استراحت کنم.
تنیسون سرش را تکان داد. بعد از اینکه اوتلی رفت، کرنان گفت:
- چی کار می خوای بکنی؟
- می خوام که اوتلی از این پرونده حذف بشه. کارآگاه آمسون، مرد خوبیه و می‌خوام که مارلو هر لحظه تحت تعقیب باشه.
کرنان سری تکان داد. او می‌دانست که این بها رو باید بدهد تا خرابکاری‌های اوتلی و شفورد را بپوشاند.
همین‌که تنیسون از پارکینگ عبور می‌کرد اوتلی به سمت او آمد.
اوتلی گفت:
- ببین، من متاسفم. فکر می‌کنم که ما بد شروع کردیم. دوست داری با هم بریم و نو*شی*دنی بنوشیم و حرف بزنیم؟
تنیسون سری به معنای نه به عقب تکان داد.
- کرنان باهات صحبت کرده؟
اوتلی سری تکان داد.
- نه. ببین، من نمی‌دونستم که جان روی پرونده جینی شارپ کار می‌کرده ...
تنیسون زمزمه کرد:
- بله که می‌دونستی. بیل تو از پرونده حذف شدی و من یه نفر دیگه رو وارد پرونده کردم و اسم همه کارمند‌هایی که در این پرونده با خودفروش‌ها ر*اب*طه دوستانه داشتن رو می‌خوام.
اوتلی به پشت تنیسون خیره شد؛ ولی هیچی از عصبانیتش کم نشده بود. تنیسون برای اوتلی سری تکان داد و به سمت ماشینی که تازه وارد پارکینگ شد، رفت. راننده ی اون ماشین، تِری‌آمسون¹ بود.
او گفت:
- خوشحالم که برگشتم و دوباره باهات کار می‌کنم. اوضاع چه طور پیش میره؟
تنیسون لبخند زد.
- فکر می‌کنم که کارم رو درست انجام می‌دم
وقتی آن‌ها دور می‌شدند، اوتلی هم‌چنان با چهره غمگین آنجا ایستاده بود.

_________________
1. Terry Amson
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
* فصل نهم*

تری آمسون از بزرگراه عبور کرد. او و تنیسون می‌رفتند تا با زنی که مارلو قبلِ رفتن به زندان او را مورد حمله قرار داده بود حرف بزنند.
تنیسون به آمسون گفت:
- اون زمان چه اتفاقی توی پرونده افتاده؟
- ما سه تا دختر داریم؛ دلا مورنی، کرنان هاورد و جینی شارپ. که همه‌ی اون‌ها به یه شکل بسته شده بودند. من همچنان فکر می‌کنم اونی که دنبالشیم مارلوعه.
پائولین گیلینگ¹ به همراه پدرش در یک خانه کوچک زندگی می‌کرد. تا در را باز کند خیلی طول کشید، چون در قفل‌های زیادی داشت. او حدودا سی و هشت ساله بود؛ولی به نظر بزرگ‌تر می‌رسید. با صدای گرفته‌ای درباره شبی که توسط مارلو مورد حمله قرار گرفت با آن‌ها صحبت می کرد.
- ساعت چهار و نیم بعداز ظهر هفتم نوامبر 1988 بود. من برای یک گل فروشی کار می‌کردم؛ اما بعداز ظهر‌ها بسته بود. به آرایشگاه رفتم. آرایشگر نگران بود و پشت سر هم سرفه می‌کرد انگار که بخواد به زور حرف بزنه. همین‌که اومدم جلوی در، شنیدم که کسی اسمم رو صدا می‌زنه.
- پائولین! سلام، پائولین.
برگشتم و یه مرد رو دیدم. اون رو نشناختم، لبخند می‌زد و به سمت من می‌اومد.
- من رو برای یه فنجون چای به داخل دعوت نمی‌کنی پائولین؟
به اون گفتم که متاسفم، فکر می‌کردم که من رو با یه نفر دیگه اشتباه گرفته باشه. بعد به من بیشتر نزدیک شد و گلوم رو گرفت و شروع کرد من رو به داخل خونه هل دادن. اون مرتبا به من ضربه می‌زد و من افتادم، بعد به من لگد زد.
پائولین ادامه نداد.
- و بعدش پدرت اومد؟
- بله، اون طبقه بالا بود. پدرم اسم من رو صدا زد و اون مرد فرار کرد. پدرم نابیناست و نمی‌تونه اون مرد رو تشخیص بده.
- اما تو می‌تونستی که اون رو شناسایی کنی؟
پائولین گفت:
- او، بله. اون باهوش بود، وقتی به من حمله کرد ریش داشت؛ اما بعد اون‌ها رو تراشید؛ ولی من چشم‌هاش رو تشخیص دادم، هرگز اون چشم‌ها رو فراموش نمی‌کنم. اگه پدرم من رو صدا نمی‌زد جورج حتما من رو می‌کشت.
تنیسون ازاتاق عبور کرد و رو به روی پائولین گیلینگ نشست.
- ممنونم از این‌که گفتی چه اتفاقی افتاده و متاسفم که مجبور شدی دوباره دربارش حرف بزنی.
پائولین گفت:
- من همیشه درباره‌اش فکر می‌کنم. هروقت که کسی در رو می‌زنه و صدا ناآشنایی بشنوم فکر می‌کنم که اون برگشته تا من رو بکشه. باید شغلم رو ترک کنم، نمی‌تونم بخوابم. اون باید برای چند سال زندانی می‌شد؛ اما بعد هجده ماه آزادش کردن. می‌ترسم که اون برگرده، اون گفته بود که برمی‌گرده.
وقتی تنیسون سوار ماشین شد به آمسون گفت:
- مارلو وقتی که به پائولین حمله می‌کرده ریش داشته و بعد اون رو تراشیده این با حرف‌هایی که اون دخترا توی الدهام به من گفتن جور‌ درمیاد.
اون‌ها فکر می‌کنن که قاتل جینی ریش داشته.

*
دو مرد مشغول نقاشی کردن ردیف گاراژ کنار خانه مارلو بودند. مارلو چند متری دورتر، دست به جیب ایستاده بود و آن‌ها را تماشا می‌کرد.
یکی از آن دو مرد رفت تا از ماشین خود یک قوطی رنگ بیاورد.
مارلو پرسید:
- ببخشید، شما همه‌‌ی گاراژ‌ها رو رنگ می‌کنید؟
کاراگاه لی‌لی گفت:
فقط همین یکی ، بیشتر ساکنان اطراف ماشینشون رو توی خیابون پارک می‌کنند.
مارلو ادامه داد:
- همین چند وقت پیش ماشین من از این‌جا دزدیده شده بود. ماشین زیبایی بود. یه رووِر، حدودا بیست سالی می‌شد که داشتمش. من عاشق اون ماشین بودم. اون همه‌ی این نشان‌های نقره‌ای رو جلوش داشت.
همین طور که پلیس‌ها رنگ زدن را ادامه می‌دادند، مارلو هم به حرف زدن ادامه داد.
ازبعد از ظهر گذشته بود که تنیسون و آمسون از زندان بریکستُن² بازدید کردند. آن‌ها می‌خواستند با ریجینالد مَک‌کینی³ که با مارلو هم‌سلولی بود صحبت کنند.
- تو با مارلو زندان بودی؟ مگه نه؟
- درسته.
تنیسون پرسید:
- و بعد از این‌که از زندان آزاد شدین هم‌دیگه رو ملاقات کردین؟
- آره. من اون رو در لندن ملاقات کردم. رفته بودیم تا یه غذایی بخوریم و بعد اون مارلو من رو به خونه رسوند. من می‌خواستم که با مترو برم؛ اما مارلو گفت که تا خونه‌ی من هم مسیریم، چون می‌خواست که توی گاراژش روی ماشینش کار کنه.
تنیسون سعی می‌کرد مشتاق بودن خودش را نشان ندهد.
- اون یه گاراژ داره؟
- درسته. ماشینش براش خیلی مهمه و وقت زیادی رو صرف اون می‌کرد.
نگهبان زندان به داخل اتاق نگاهی انداخت.
- گروهبان کاراگاه تنیسون، تلفن دارین.
تنیسون تلفن را جواب داد. پلیس‌ها گزارش بیشتر از دو جسد در شمال انگلستان را پیدا کرده بودند که آن‌ها هم درست مثل همان علامت‌های کارن هاورد و دلا مورنی را داشتند.


_________________
1. Pauline Gilling
2. Brixton Prison
3. Reginald Mckinney
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا