• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

زندگینامه زندگی نامه حضرت رقیه (س)

  • نویسنده موضوع hasti
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 796
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
2,951
امتیازها
93
سن
27
کیف پول من
469
Points
7
نیزدر
کتاب مفاتیح الغیب ابن جوزى آمده است که ، صالح بن عبدالله مى گوید
موقعى که خیمه ها را آتش زدند و اهل بیت علیهم السلام رو به فرار نهادند، دخترى کوچک به نظرم آمد که گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسیمه مى گریست و به اطراف مى دوید و اشک مى ریخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همین که صداى سم اسب مرا شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه اش را خاموش ‍ نمودم و او را دلدارى دادم . یکمرتبه فرمود: اى مرد، لبهایم از شدت عطش ‍ کبود شده ، یک جرعه آب به من بده . از شنیدن این کلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى کشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم : عزم کجا دارى ؟ فرمود
خواهر کوچکترى دارم که از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشید گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابایم حسین علیه السلام تشنه بود ، آیا آبش دادند یا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود(اسقونى شربه من الماء) مى فرمود: یک شربت آب به من بدهید، ولى کسى او را آبش نداد بلکه جوابش را هم ندادند
وقتى که آن دختر این سخن را از من شنید، آب رانیاشامید،بعضى ازبزرگان مى گوینداسم اوحضرت رقیه خاتون علیه السلام بوده است . (حضرت رقیه علیها السلام شیخ على فلسفى ص ۱۳)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
2,951
امتیازها
93
سن
27
کیف پول من
469
Points
7
کنارسجاده ، چشم به راه پدر بود

از کتاب سرور المومنین نقل شده است : حضرت رقیه علیه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى کرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نیز ، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد،رقیه علیه السلام به او گفت :
آیا پدرم را ندیدى ؟ شمر بعد از آنکه آن کودک را در کنار سجاده ، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت : این دختر را بزن . غلام به این دستور عمل نکرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلى به صورت آن نازدانه زد که عرش خداوند به لرزه در آمد
محدث خبیر، مرحوم حاج شیخ عباس قمى ((قدس سره )) از کامل بهائى (ج ۲ ص ۱۷۹) نقل مى کند که : زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى حال مردانى را که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر کودکى را وعده مى دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکى بود چهار ساله ، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین علیه السلام کجاست ؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست . یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سوال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است . آن لعین در حال گفت : بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدس را بیاوردند و درکنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید این چیست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسید و فریاد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد
سپس محدث قمى (ره) مى فرماید: بعضى این خبر را به وجه ابسط نقل کرده اند و مضمونش را یکى از اعاظم رحمه الله به نظم در آورده و من در این مقام به همان اشعار اکتفا مى کنم . (منتهى الامال ، محدث قمى ، ج ۱ ص ۳۱۷، چاپ علمیه اسلامیه)
بعضى گفته اندوشایداتفاق افتاده باشدکه درشب دفن آن دختر مظلومه اهل بیت اطهار علیه السلام ، جناب ام کلثوم علیه السلام را دیدند که قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى یابد. از علت این بیقرارى پرسیدند، گفت : شب گذشته این مظلومه در س*ی*نه من بود، چون بیدار شدم دیدم که به شدت گریه مى کند و آرام نمى گیرد، از سببش پرسیدم ، گفت : عمه جان ، آیا در این شهر مانند من کسى یتیم و اسیر و دربدر مى باشد؟ عمه جان ، مگر اینها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت آب و نان را از ما مضایقه مى نمایند و طعام به ما یتیمان نمى دهند؟ این مصیبت مرا به گریه آورده و طاقت خوابیدن ندارم

بپیچ اى قلم قصه شهر شام
که شد صبح عالم ز غصه چو شام
تو شیخا نمودى قیامت پدید
به مردم عیان گشته یوم الوعید
ز فرط بکا بر حسین شهید

چو یعقوب شد چشم خلقى سفید (مصباح الحرمین

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
2,951
امتیازها
93
سن
27
کیف پول من
469
Points
7
من طاقت شنیدن ندارم

در کتاب «مبکی العیون» آمده است که : در شب شام غریبان حضرت زینب (سلام الله علیها) در زیر خیمه نیم سوخته ، اندکی به خواب فرو رفت.ناگاه درعالم خواب حضرت زینب(سلام الله علیها) مادر خود حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دید. او به مادر خویش عرض کرد :« مادرجان ! آیا از حال ما خبر داری ؟
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند : «من طاقت شنیدن ندارم» . حضرت زینب(سلام الله علیها) عرضه داشت پس من شکوه و شکایت خویش را به چه کسی بگویم ؟
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند
آن گاه که سر از تن فرزندم حسین (علیه السلام) جدا کردند ، من حضور داشتم و شاهد این قضیه بودم . اینک از جای برخیز و حضرت رقیه(سلام الله علیها) را پیدا کن» .حضرت زینب(سلام الله علیها) ازخواب برخواست.رقیه(سلام الله علیها) را صدا می کرد ، اما پاسخی نمی شنید . سرانجام با خواهرش حضرت ام کلثوم در حالی که گریه می کردند و ناله سر می دادند ، از خیمه بیرون آمدند و برای پیدا کردن حضرت رقیه(سلام الله علیها) به راه افتادند . ناگاه در ن*زد*یک*ی قتلگاه صدای حضرت رقیه(سلام الله علیها) را شنیدند . جلوتر آمدند تا اینکه به پیکرهای آغشته به خون رسیدند . در این هنگام مشاهده کردند که حضرت رقیه(سلام الله علیها) خود را بر روی پیکر پاک و مطهر پدر بزرگوارش حضرت امام حسین( ع) انداخته و در حالی که دستهایش را به س*ی*نه پدر چسبانده با او درد و دل می کند . حضرت زینب(سلام الله علیها) او را نوازش کرد . در این هنگام حضرت سکینه(سلام الله علیها) آمد و آنها با هم به خیمه گاه برگشتند.دربین راه حضرت سکینه(سلام الله علیها) از حضرت رقیه(سلام الله علیها) پرسید : چگونه پیکر پدر را در این شب تیره و تار پیدا کردی ؟
حضرت رقیه(سلام الله علیها) پاسخ داد : «آنقدر پدر را صدا کردم و پدر پدر گفتم تا اینکه صدای پدرم را شنیدم که فرمود : اینجا بیا ، من اینجا هستم
. (۲۰۰ داستان از فضایل و کرامات حضرت زینب

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
2,951
امتیازها
93
سن
27
کیف پول من
469
Points
7
سرامام حسین علیه السلام با دخترش – رقیه علیه السلام – سخن مى گوید

در کتاب بحر الغرائب ، جلد ۲، قریب به این مضامین مى نویسد: حارث که یکى از لشگریان یزید بود گفت : یزید دستور داد سه روز اهل بیت علیه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغانى شهر شام کامل شود. حارث مى گوید: شب اول من به شکل خواب بودم ، دیدم دخترى کوچک بلند و نگاهى کرد. دید لشگر از خستگى راه خوابیده اند و کسى بیدار نیست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسین علیه السلام که بر درختى که نزدیک خرابه دم دروازه شام آویزان بود. آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس ‍ برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زیر درخت ایستادوبه سرمقدس امام حسین علیه السلام پایین آمدودرمقابل نازدانه قرارگرفت ورقیه سلام الله علیها گفت : السلام علیک یا ابتاه و امصیبتاه بعد فراقک و اغربتاه بعد شهادتک بعد دیدم سر مقدس با زبان فصیح فرمود: اى دختر من ، مصیبت تو و رجز و تازیانه و روى خار مغیلان دویدن تو تمام شد، و اسیریت به پایان رسید. اى نور دیده ، چند شب دیگر به نزد ما خواهى آمد .
حارث مى گوید: من خانه ام نزدیک خرابه شام بود، از اینکه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم کى ازدنیامیرود،تایک شبى شنیدم صداى ناله وفریادازمیان خرابه بلنداست،پرسیدم چه خبراست؟گفتند:حضرت رقیه علیها السلام ازدنیا رفته است . (نقل از کتاب حضرت رقیه ص ۲۶)
نیز حجت الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد دوم کتاب شریف ثمرات الحیوه ، به سند خود آورده است
حضرت رقیه علیه السلام ل*ب خود را بر ل*ب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود: الى ، الى ، هلمى فانا لک بالانتظار. یعنى اى نور دیده بیا بیا به سوى من ، که من چشم به راه تو مى باشم ، و در اینجا بود که دیدند حضرت رقیه علیها السلام از دنیا رفت .
(سخن گفتن امام حسین علیه السلام درمحل ص۵۹.۱۲۰



 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
2,951
امتیازها
93
سن
27
کیف پول من
469
Points
7
ستاره درخشان شام پدر را در خواب مى بیند

صاحب مصباح الحرمین مى نویسد: طفل سه ساله امام حسین علیه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رویا دید و از دیدارش شاد گردید و در ظل مرحمتش آرمید و فلک ستیزه جو، این نوع استراحت را براى آن صغیره نتوانست ببیند. چون آن محترمه از خواب بیدار شد پدر خود را ندید. شروع به گریه کردن کرد. هر چه اهل بیت علیه السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گریه از او پرسیدند، آن مظلومه در جواب گفت : این ابى ابتونى بوالدى و قره عینى یعنى کجاست پدر من ، بیاورید پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصیبت زدگان دانستند که آن یتیم پدر را در خواب دیده است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد. خود اهل بیت نیز منتظر بهانه براى گریه بودند، لذا گریه سکوت شب را شکست . همه با آن صغیره هم اواز شده مشغول گریه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پریشان نموده و سیلى بر صورتها مى زدند و خاک خرابه را بر سر خود مى ریختند، و صداى گریه ایشان چنان بلند گردید که به گوش یزید پلید کافر رسید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
2,951
امتیازها
93
سن
27
کیف پول من
469
Points
7
به روایتی دیگر، طاهر بن عبدالله دمشقى گوید: من ندیم آن لعین بودم و اکثر شبها براى او صحبت مى کردم و او را مشغول مى نمودم . شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود، پس به من گفت : اى طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ، بسیار اندوه و غصه دارم که حالت نشستن و صحبت کردن ندارم بیا سر من را در دامن گیر و از افعال ناشایسته و گذشت من صحبت مکن و طاهر گوید: من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعین به خواب رفت ، و سر نورانى سیدالشهدا علیه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود. چون ساعتى گذشت دیدم که ناگهان پرد گیان حرم محترم امام حسین علیه السلام از خرابه بلند شد. آن لعین در خواب و من در اندوه بودم که آیا چه ظلم و ستم بود که یزید بدمآب به اولاد بوتراب نمود؟
به طرف طشت نظر کرده دیدم که از چشمهاى امام حسین علیه السلام اشک جارى شده است ، تعجب کردم ، پس دیدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گویا بلند شد و لبهاى مبارکش به حرکت آمده و آواز اندوهناک و ضعیفى از آن د*ه*ان معجز بیان بلند گردید که مى گفت : ((اللهم هولا اولادنا و اکبادنا و هولا اصحابنا)) یعنى خداوندا، اینان اولاد و جگر گوشه من هستند و اینها اصحاب منند

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
2,951
امتیازها
93
سن
27
کیف پول من
469
Points
7
طاهرگوید: چون این حال را از آن حضرت مشاهده کردم وحشت و دهشت بر من غلبه کرد. شروع به گریه کردن کردم . به بالاى عمارت یزید آمدم که خرابه در پشت آن عمارت بود، خیال مى کردم شاید یکى از اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله فوت شده ، که مرگ او باعث این همه ناله وندبه شده است . وقتى بالاى قصر رسیدم دیدم تمامى اهل بیت اطهار علیه السلام طفل صغیرى را در میان گرفته اند و آن دختر، خاک بر سر مى ریزد و با ناله و فغان مى گوید
((یا عمتى و یا اخت ابى این ابى این ابى )) . یعنى : اى عمه ، واى خواهر پدر بزرگوار من ، کجاست پدر من ؟ کجاست پدر من ؟
آنها را صدا زدم و از ایشان پرسیدم که چه پیش آمده که باعث این همه ناله و گریه شده است ؟ گفتند: اى مرد، طفل صغیر سیدالشهدا علیه السلام پدرش ‍ را در خواب دیده ، و اینک بیدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد، هر چه به وى تسلى مى دهیم آرام نمى گیرد

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
2,951
امتیازها
93
سن
27
کیف پول من
469
Points
7
طاهرگوید: بعد از مشاهده این احوال دردناک ، پیش یزید برگشتم . دیدم آن بدبخت بیدار شده به طرف آن سر، سر حسین بن على علیه السلام نگاه مى کند، و از کثرت وحشت و دهشت و خوف و خشیت ، مانند برگ بید بر خود مى لرزد. در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف یزید متوجه شده فرمود: اى پسر معاویه ، من در حق تو چه بدى کرده بودم که تو با من این ستم و ظلم نمودى و اهل بیتم را در خرابه جا دادى ؟ثم توجه الراس الشریف الى الله الخبیر اللطیف و قال : اللهم انتقم منه بما عامل بى و ظلمنى و اهلى و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون
یعنى سر مبارک شریف آن حضرت به سوى خداوند خبیر و لطیف توجه نموده و گفت : خداوندا، از یزید به کیفر رفتارى که با من کرده و به من و اهل بیت من ظلم نموده انتقام بگیر

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
2,951
امتیازها
93
سن
27
کیف پول من
469
Points
7
وقتی یزید این را شنید بدنش به لرزه در آمد و نزدیک بود که بندهایش از یکدیگر بگسلد پس از من سبب گریه اهل بیت علیهم السلام را پرسید و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغیره فرستاد و گفت : سر را نزد آن صغیره بگذارید، باشد که با دیدن آن تسلى یابد. ملازمان یزید سر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بیت دانستند که سر امام حسین علیه السلام را آورده اند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسین علیه السلام را از ایشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند، بویژه زینب کبرى علیه السلام که پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت مى گردید. پس ‍ چون نظر آن صغیره بر سر مبارک افتاد پرسید: ((ما هذا الراس ؟)) این سر کیست ؟ گفتند: ((هذا راس ابیک )) این ، سر مبارک پدر توست . پس آن مظلومه آن سر مبارک را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گریستن نمود و گفت : پدر جان ، کاش من فداى تو مى شدم ، کاش قبل از امروز کور و نابینا بودم ، و کاش مى مردم و در زیر خاک مى بودم و نمى دیدم محاسن مبارک تو به خون خضاب شده است . پس این مظلومه د*ه*ان خود را بر د*ه*ان پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گریست که بیهوش شد

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
2,951
امتیازها
93
سن
27
کیف پول من
469
Points
7
چون آن بى کسان این وضع را دیدند، صدا به گریه و زارى بلند کردند، و عزاى غم و زارى را تجدید نمودند
آن دخترى که در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده و شاید اسم شریفش رقیه علیه السلام بوده ، و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده چون مزارى که در خرابه شام است منسوب به این مخدره و معروف به مزار رقیه علیها السلام است . منتخب التواریخ ، باب پنجم ، ص ۲۹۹


 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا