• خرید مجموعه داستان های درماندگان ژانر تراژدی و اجتماعی به قلم احمد آذربخش برای خرید کلیک کنید
  • دیو، دیو است؛ انسان، انسان. هاله‌های خاکستری از میان می‌روند؛ این‌جا یا فرشته‌ای و یا شیطان. رمان دیوهای بیگانه اثر آیناز تابش کلیک کنید
  • رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید

VIP ترجمه مجموعه داستان های کوتاه کانیکا | AlmaBerryς੭ کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع MAHDIS
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 510
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

MAHDIS

نویسنده انجمن + مدیر ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-26
نوشته‌ها
7,835
لایک‌ها
16,737
امتیازها
163
سن
23
محل سکونت
Mystic Falls
وب سایت
taakroman.ir
کیف پول من
717
Points
0
اسم کتاب: رنگ شیطان و دیگر داستان ها (The Color Of Evil And Other Stories)
مترجم :
AlmaBerryς੭
نویسنده : Kanika
ژانر: فانتزی , مختلط

316.gif
316.gif
316.gif

درباره کتاب:


این کتاب شامل چند داستان کوتاه از یک نویسنده هست .

سخن نویسنده :
امیدوارم از این مجموعه داستانهای مورد علاقه من لـ*ـذت ببرید.
وقتی داستان‌ها را کنار هم قرار دادم، متوجه شدم که آن‌ها برای نوجوانان مناسب‌تر هستند.
شاید و بعد از حساب نوشتن دردهای در حال رشد؛ اگر قبلا این کار نکرده‌اید و تجربشان نکرده‌اید، ممکن است بخواهید آن‌ها را بررسی کنید.


316.gif
316.gif
316.gif

خلاصه داستان :

سودها و شوهرش راهول به این نتیجه رسیدن که دخترشان مایا دیگه بزرگ شده و از یه سنی به بعد باید روی پای خودش بایسته
و کارهایش رو به تنهایی انجام بده؛
اما با این حال سودها بازم نگران بود
تا اینکه یه روز... .


316.gif
316.gif
316.gif

پ.ن :

(داستان رنگ شیطان داستانی آموزنده و اخلاقی ست
که آمیخته با فراز و نشیب دیدگاه‌های سنین مختلف است.
امیدوارم که خوشتون بیاد.)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
امضا : MAHDIS

.SARISA.

مدیریت کل سایت بازنشسته
کاربر ویژه تک رمان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-15
نوشته‌ها
1,239
لایک‌ها
25,285
امتیازها
138
سن
23
کیف پول من
83
Points
0
photo_2020-01-21_22-59-43j-1.jpg
مترجم گرامی قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید:

موفق باشید قلمتان مانا?
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .SARISA.

MAHDIS

نویسنده انجمن + مدیر ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-26
نوشته‌ها
7,835
لایک‌ها
16,737
امتیازها
163
سن
23
محل سکونت
Mystic Falls
وب سایت
taakroman.ir
کیف پول من
717
Points
0
The Color Of Evil

وقتی سودها صدای زنگ در را شنید به ساعت نگاه کرد.
فریاد زد: « اوه‌خدای‌من! ساعت 7:30 شده!»
وقتی آدم یک کتاب خوب را می‌خواند، زمان مثل باد می‌گذرد.
« باید مایا باشه، اون دختر خوبیه و همیشه به موقع به خونه برمی‌گرده،
من یک مادر خوش شانس هستم.»
با خود فکر کرد که نشانه را لای کتاب گذاشته و کتاب رو بست.
سودها لبخند زد، به یاد آورد که مادرِ خودش موهایش را از دست او می‌کشید. بخاطر اینکه غروب‌ها همیشه دیر از بازی برمی‌گشت.
الان مادرش فقط شکایت می‌کند که سودها لایق چنین دختر فوق العاده‌ای نیست؛ ا
ما سودها فکر کرد؛ وقتی کودک بوده، اوضاع خیلی ساده‌تر از این حرف‌ها بود.
کودکان آزاد بودند که تو جوامع مسکونی شهرشان آزادانه بچرخند.
از زمان 5 سالگی به پارک محله‌شان می‌رفت و آنجا دوستانش را ملاقات می‌کرد.
همانطور که مادر می‌گفت؛ ده نفری یا بیشتر دور هم جمع می‌شدند و پلیس‌بازی می‌کردند؛ تا 7 بار دور خانه‌های مسکونی مثل جنگل‌ها می‌دوییدند.
زندگیِ مایا از طرف دیگر خیلی کنترل شده و تعاملات اجتماعی‌اش بسیار رسمیت بود.
مدت زمانِ بازی باید با سایر والدین هماهنگ می‌شد و تحت نظارت بزرگسالان قرار می‌گرفت.
ماه گذشته مایا 8 ساله شده بود.
سودها و همسرش تصمیم گرفتند که مایا به تنهایی باید از آسانسورهای ساختمان استفاده کند و به تنهایی به منطقه‌ی مجتمع بازی برود.
منطقه‌ی بازی دقیقا بالاتر از سطح پارکینگ قرار داشت و ماشین‌ها نمی‌توانستند، آنجا بروند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : MAHDIS

MAHDIS

نویسنده انجمن + مدیر ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-26
نوشته‌ها
7,835
لایک‌ها
16,737
امتیازها
163
سن
23
محل سکونت
Mystic Falls
وب سایت
taakroman.ir
کیف پول من
717
Points
0
نگهبان‌های امنیتی و دوربین‌ها همه جا هستند.
چه خطایی می‌تواند رخ بدهد؟ «پس جای نگرانی نیست.»
اما داستان‌هایی در مورد تعرض و کودک آزاری در مجله خبری، سودها را دلواپس و آشفته کرده بود.
راهول به اعتراض گفت :
-به هر حال سودا ، مایا باید این کار رو دیر یا زود انجام بده و هر زمان که باشه برای ما دشواره.
-اون الان 8 سالشه.
-ما باید بهش اجازه بدیم رشد کنه.
سرانجام دیروز سودها عقب‌نشینی کرد و با همه‌ی سختی‌هایش رضایت داد، بیرون برود.
پس زمانی که سودها در را باز کرد؛ اصلا انتظار این را نداشت که مایا را با صورت خیس ببیند...!
سودها مایا را در آ*غو*ش کشید و گفت:
-چه اتفاقی افتاده عزیزم؟ حالت خوبه؟
مایا سرش را روی سـ*ـینه‌ی مادرش گذاشت و به در آسانسور اشاره کرد.
-یه آقاههِ بد تو آسانسور بود.
این را گفت و بغضش ترکید و به هق هق افتاد.
سودها به فکر فرو رفت و مطمئن شد که حتما یک اتفاقی افتاده است.
از او پرسید:
-بهت صدمه ای زده؟
مایا سرش را به نشانه منفی تکان داد.
در مقابل نگاه تهیِ مایا دوباره پرسید:
-نکنه لمس ِبد کرده؟
مایا سرش را تکان داد
سودها باز هم ادامه داد:
-بهت صدمه زده یا قصد بدی داشته؟ گفته؛ اگه به خانوادت بگی، اون ها رو هم اذیت می‌کنم؟"
و بار دیگر مایا سرش را تکان داد.
-پس چه اتفاقی افتاده، عزیزم؟ بیا ، به من بگو شیرینم. اون چیکار کرده؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : MAHDIS

MAHDIS

نویسنده انجمن + مدیر ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-26
نوشته‌ها
7,835
لایک‌ها
16,737
امتیازها
163
سن
23
محل سکونت
Mystic Falls
وب سایت
taakroman.ir
کیف پول من
717
Points
0
مایا در آ*غو*ش مادرش اینقدر حس امنیت کرد که به راحتی پاسخ داد:
-اون کاری نکرده مامان
سودها صبرش لبریز شد و گفت:
-پس چرا گفتی اون آقاعه آدم بدیه؟
داری چیزی رو مخفی می‌کنی ازم، مایا؟ تهدیدت کرده؟
نگران نباش عزیزکم. می‌تونی حقیقت رو بهم بگی؛ الان جات امنه و مامان مراقبته؛ حتی اگه چیزیم بخوای مخفی کنی، دوربین وجود داره. فیلمش رو به پلیس نشون می‌دیم.لطفا! فقط بگو اون چیکار کرده باهات؟
-اون کاری نکرده مامان، من فقط می‌دونم که اون آدم بدیه.
-از کجا می‌دونی؟ چیزی گفته؟
-نه مامانی، من می‌دونم اون بده چون سیاه پوسته...!
سودها کاملا وا رفت.
- سیاه؟منظورت از سیاه چیه؟
-چهرش مامان. صورتش و پوستش کاملا سیاهه! سیاه ترین چیزی بود که تا حالا دیدم!
-باشه مایا، بعضی از مردم سفید پو*ست هستن و بعضی‌ها سیاه پو*ست؛ پس مشکلش چیه؟
چرا فکر می‌کنی تیره بودن پوستش بده؟ نمیفهمم، نکنه کسی بهت گفته که اینجور آدم‌ها ب*دن؟
مایا گفت:
-اون فقط قهوه‌ای تیره مثل بابایی نیست، اون سیاهه، اون پلیده...!
سودها: « اما چرا تیره بودن پوستش باید دلیل بر شرور بودنش باشه؟ »
مایا: « سیاه رنگِ شَره. به همین دلیله که این همه بدخواه داره.
هرکی سیا بپوشه نیروهای تاریکی و جادوی سیاهِ پلیدی و شیطانی رو به خودش جذب می‌کنه...! »
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : MAHDIS

MAHDIS

نویسنده انجمن + مدیر ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-26
نوشته‌ها
7,835
لایک‌ها
16,737
امتیازها
163
سن
23
محل سکونت
Mystic Falls
وب سایت
taakroman.ir
کیف پول من
717
Points
0
سودها : « اما مایا. اینا فقط داستانای فانتزین.»
مایا : « این فقط یه داستان واقعی نیست مامان! شما به عمو سورش می‌گین گوسفند سیاه چون همیشه با نانا و نانی بدجنس برخورد می‌کنه. هفته پیش موقع خرید با عمه شاتل لباس مشکی رو پرو کردم. ازش پرسیدین چطوره؟ گفت: « کاملا شرور به نظر میاد عزیزم.» و این فقط یه لباس بود! تصور کن یه شخص که پوستش خیلی سیاهه چقد می‌تونه پلید باشه...!»
-حق با توعه عزیزکم، سیاهی با شر و خیـ*ـانت مرتبطه. در بسیاری از استعاره‌ها هم با غم، اندوه و خطر یا هردو همراهه. در هر صورت رنگ سیاه دارای مفهوم منفی بسیاریه؛ اما ربطی به رنگ پو*ست نداره.
-اگه اینطور نیست پس چیه؟
مادر کمی به فکر فرو رفت و سپس گفت:
-این احتمالاً به این دلیله که از تاریکی می‌ترسیم. تاریکی ما رو از واضح دیدن محروم می‌کند و این حسیه که انسان‌ها به شدت روش تاکید دارن؛ از اونجا که در بیشتر تاریخِ تکاملیِ ما به نور مصنوعی دسترسی کمی داشتیم یا اصلا نداشتیم، از تاریکی وحشت داشتیم.
مادر از اینکه برای اولین بار در مورد همچنین موضوعی حرف می‌زدیم، هیجان زده بود.
بازم به فکر کردن ادامه داد و گفت:
-انسان معمولاً در آخر از چیزهایی که از اون‌ها می ترسه، متنفره؛ چون نفرت اغلب باعث می شه، احساس قوی بودن کنیم. برخلاف ترس که باعث می شه، احساس ضعیفی کنیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : MAHDIS

MAHDIS

نویسنده انجمن + مدیر ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-26
نوشته‌ها
7,835
لایک‌ها
16,737
امتیازها
163
سن
23
محل سکونت
Mystic Falls
وب سایت
taakroman.ir
کیف پول من
717
Points
0
-بنابراین ما به وجود اومدیم تا از سیاهی متنفر باشیم و با گسترشش اون رو به چیزای منفی نسبت می‌دیم.
-
اما ما امروزه روشنایی مصنوعی داریم، پس چرا هنوزم سیاهی و تاریکی رو از شرارت می‌دونیم؟"
-نگرش منفی نسبت به رنگ سیاه؛ همانطور که با مثال‌های مختلف بهش اشاره می‌کنی؛ کاملاً با همون زبانی که ازش استفاده می‌کنیم، ساخته شده. این عقاید نسل به نسل چرخیده؛ حتی این روزها کودکان هم از تاریکی می‌ترسن. این یه غریزه‌ی طبیعیه که به سرعت برطرف نمیشه؛ چون سیر تکاملش میلیون‌ها سال طول کشیده؛ پس شاید ارتباط سیاهی با تاریکی باعث شده تا از شخصی با صورت سیاه اینقدر ترسیده باشی.
-پس من حق داشتم ازش بترسم؟
-نه. تنها چیزی که من می‌خوام، بگم اینه که به طور غریزی واکنش نشون دادی و من درکت می کنم؛
اما تصور کن برای کسی که با پو*ست خیلی تیره متولد شده؛ چقدر می‌تونه سخت باشه...! مردم بطور خودکار به اون‌ها بی‌اعتمادن یا از اون‌ها می‌ترسن و اونا تو این مورد هیچ کاری ازشون ساخته نیست! مهم نیست که چقدر مهربون یا مفید یا مؤدب و با ملاحظه باشن؛ بسیاری از آدما با توجه به رنگ پوستشان درباره‌ی اون‌ها قضاوت می‌کنن؛ چیزیه که هیچ کنترلی برای اونها وجود نداره.
مایا: « پس افرادی که پو*ست تیره دارن، بد نیستن؟ حتی اگه رنگ سیاه نشون دهنده‌ی چیزهای خیلی بد باشه؟
-نه عزیزم، اینطور نیست.
هیچ ربطی نداره، این کاملاً تصادفیه.
-پس چرا مردم رنگ پو*ست متفاوتی دارن؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : MAHDIS

MAHDIS

نویسنده انجمن + مدیر ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-26
نوشته‌ها
7,835
لایک‌ها
16,737
امتیازها
163
سن
23
محل سکونت
Mystic Falls
وب سایت
taakroman.ir
کیف پول من
717
Points
0
سودها : « مردمِ مناطقِ مختلفِ زمین طی میلیون‌ها سال تکامل یافتن تا رنگ پو*ست متفاوتی با توجه به میزان و شدت نور خورشید محل زندگیشون داشته باشن. خیلی از ما چشم و موهای سیاه داریم، درسته؟ که باعث نمی‌شه پلید و یا شرور باشیم؛ پس چرا باید پو*ست سیاه بشه؟»
مایا : « اوه بله، درسته. من حدس می‌زنم که فقط عادت کردم به دیدن افرادی که چشم و موهای سیاه دارن و این موضوع هرگز اذیتم نکرده. تا حالا ندیده بودم کسی همچین پو*ست سیاهی داشته باشه.»
_بله. ما انسان‌ها از هر چیزِ غیرعادی و یا متفاوتی ترس طبیعی داریم؛ اما با جهش بسیار خوبی در فناوری، سفر و ارتباطات دنیای ما در حال تبدیل شدن به مکانی کوچک‌تره و ما با افراد و موقعیت‌های بسیار بیشتری نسبت به اجداد خودمون در ارتباطیم. تکامل تونسته با تغییرات تکنولوژیکی همگام باشه؛ پس ما باید مجبور به استفاده از عقل و شعور برای رفع ترس‌هایی باشیم که دیگه مناسب نیستن.
مایا هیجان زده بلند گفت : -همونطور که آهنگ جهانِ کوچک می‌گه؟
مادر جواب داد :
-بله؛ دقیقاً مثل اون.
مایا برای یک لحظه ساکت شد.
با کمی تردید گفت :
-مامان، هنوزم وقتی چهره‌ی اون مرد رو تصور می‌کنم، می‌ترسم؛ اما همه‌ی تلاشم رو می‌کنم تا دفعه‌ی بعد که اون آقا رو توی آسانسور دیدم، باهاش مودب رفتار کنم.

-اون هنوزم یه غریبه‌ست. عزیزم، پس با هر غریبه‌ی دیگه‌ای هم مواجه شدی، محتاط برخورد کن؛ اما بر اساس رنگ پوستش قضاوتش نکن.
سودها به این فکر فرو رفت که چقد بزرگ کردن بچه تو این دوره و زمونه پیچیده شده...!

پایان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : MAHDIS
بالا