• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

خاطرات یه بچه مدرسه ای

  • نویسنده موضوع dokhtar-e-baroon
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 3K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

dokhtar-e-baroon

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-23
نوشته‌ها
13
لایک‌ها
57
امتیازها
3
سن
17
محل سکونت
کوچه ی خیال ، درِ قصه ، واحد بی نهایت :)
کیف پول من
50
Points
0
سلام
اینجانب یه بچه مدرسه ای شیطون و خونه خرابکن میخواد از خاطرات مدرسش بهتون بگه
بیشتر این خاطرات مربوط ب دوران راهنمایی میشه که تازه فهمیدم من و رفیقام چه استعداد عجیبی در شیطونی داریم.

مقدمه :
من و سه تا رفیقم یه اکیپ جدا نشدنی هستیم . اکیپی که با بحث زیاد بین علما اسم های مختلف داره . مثلا خانواده هامون به ما میگن چار کله پوک معاونمون به ما میگه چار زلزله و خودمون به خودمون میگیم چار تفنگدار.
اسم های همه به دلیل مسائل امنیتی و اهمیت نمره انظباطی سانسور شده و اسم های دیگه جایگزین شده که اگه دوستانی که بهشون اشاره شده این خاطرات رو بخونن مسلما متوجه میشن که با شخص شخیص خودشون هستم.
اینا خاطراتی هستن که از ریز و درشت دبستان و دبیرستانم رو براتون نقل میکنه . گاهی خاطره ها حسابی بلندن و گاهی هم کوتاه اما باید بهتون هشدار بدم که هرگز این کار ها رو در مدرسه امتحان نکنین که امکان داره نمره انظباطی تون به طرز عجیب و شگرفی کم بشه.

پ . ن : اگر جایی هستید که کسی در نزدیکیتون خوابه هیچ گونه مسئولیتی در مقابل برخورد انواع اجسام از طرف شخص خوابیده به شما بر عهده ما نیست چون خودتون خندیدین.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

امضا : dokhtar-e-baroon

dokhtar-e-baroon

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-23
نوشته‌ها
13
لایک‌ها
57
امتیازها
3
سن
17
محل سکونت
کوچه ی خیال ، درِ قصه ، واحد بی نهایت :)
کیف پول من
50
Points
0
اولین خاطره ای که فعلنه یادمه مربوط میشه به کلاس سوم دبستان .
یه روز رفیقم بدون هیچ برنامه ریزی قبلی ای یه موش پلاستیکی رو اورد تو کلاس . یواشکی به من نشونش داد و من در همون حالی که داشت احساس انزجار بهم دست میداد فکر خوشگلی تو ذهنم جرقه زد .
درست قبل اینکه معلم بیاد به رفیقم گفتم : ببین من وسط کلاس اجازه میگیرم که برم دسشویی همون موقع موش رو میذارم کنار در دفتر.
- باشه
وسطای کلاس بودیم که من طبق نقشه ی شیطانیمون با موش که توی مانتوم جاسازش کرده بودم رفتم بیرون و درست در لحظه ای که هیچکس تو سالن نبود موش رو گذاشتم یه جایی که مستقیم از در دفتر دید داشت و خیلی شیک برگشتم سر کلاس البته قبلش دستامو خیس کردم که معلم شک نکنه. تقریبا اخرای زنگ بود که صدای جیغی که از بنفش گدشته بود و جیگری شده بود پرده گوشم رو لرزوند . همه از کلاسا پریدن بیرون و تو سالن جمع شدن و با هیکل گنده ی معاون روبرو شدیم که به صورت خشک شده ای با چشمایی که به اشک نشسته بود زل زده بود به گوله پشمی که معلوم بود الکیه ولی معاون حسابی ترسیده بود . اونروز انقد خندیدیم شکم درد گرفته بودیم بعدش هم تا یه هفته هرکی نگاهش به معاونمون میوفتاد خنده اش میگرفت . البته انقد کارمون رو تمیز انجام دادیم که هیچکس نفهمید کار کی بودهjr2z
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : dokhtar-e-baroon

dokhtar-e-baroon

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-23
نوشته‌ها
13
لایک‌ها
57
امتیازها
3
سن
17
محل سکونت
کوچه ی خیال ، درِ قصه ، واحد بی نهایت :)
کیف پول من
50
Points
0
مدرسه راهنمایی ما هیچ صندلی ای واسه نشستن نداره و ما ناچارا روی لبه ی باغچه میشینیم .
کلاس هفتم بودیم و یه روز کسل کننده مث بقیه روزا بود و ماهم حسابی خوابمون میومد . یکی از دوستام خیلی کوچول موچوله و ما سه تا خیلی راحت میتونیم بلندش کنیم . من یه نگاه شیطانی به پریسا انداختم پریسا هم یه نگاه شیطانی به هدیه انداخت و بعد سه تایی پریدیم رو کول نگار که خیلی کوچولو بود و بلندش کردیم و بعد شپلخ ... Wwfv
کاملا غیر عمدی افتاد تو سطل اشغال jr2z ما که با دیدن این صح*نه خندمون بند نمیومد و نگار هم مث لاک پشت تو سطل اشغال برعکس شده بود و نمیتونست بیاد بیرون و یه بند ما رو فحش میداد با صدای سوت و چهره ی خشم اژدهای معاون هشتما گرخیدیم و دو پا داشتیم هشت تا دیگه قرض گرفتیم و دِ فرار.
رفیقم شانس اورد که سطل اشغال تقریبا خالی بود و کثیف نشد ولی اونروز تا میتونستیم کتک خوردیمBkd;!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : dokhtar-e-baroon

dokhtar-e-baroon

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-23
نوشته‌ها
13
لایک‌ها
57
امتیازها
3
سن
17
محل سکونت
کوچه ی خیال ، درِ قصه ، واحد بی نهایت :)
کیف پول من
50
Points
0
مدرسه ی ما دو تا معلم کار و فناوری داره که جفتشون پیر و رو اعصابن به خصوص معلم کلاس هشتممون .
روزی که فرداش فناوری داشتیم نشستیم و با بچه های شر و کلاس نقشه کشیدیم که چجوری بپیچونیم کلاسشو. جز هشت نفر هیچکس از این قضیه خبر نداشت .
زنگ تفریح اخر رو زدن و ما وارد عملیات شدیم . خیلی طبیعی مث هرروز با شنیدن صدای زنگ همه پریدن بیرون البته سه نفر جلو در کلاس به هوای حرف زدن وایستاده بودن و کشیک میکشیدن . زنگ کلاس خورد و ما رفتیم بالا که نازنین که مهم ترین مسئولیت رو داشت کارش رو انجام داد و بعد جیغ و داد و اَخ و پیف بچه ها بود که هوا شد . همه کیفاشون رو گذاشتن رو دوششون و پریدن بیرون معلم فناوری با دیدنمون عصبانی شد و گفت : اینجا چیکار میکنین؟ برین تو.
نیلوفر : خانوم شما برین تو ببینین چه خبره.
معلم ما هم رفت تو و با یه قیافه ی داغون برگشت . با دیدن قیافش یه لبخند موذی رو ل*ب ما ظاهر شد و اون روز از کلاس در رفتیم و تو حیاط بودیم تا زنگ بخوره چون نازنین با خودش یه نوع اسلایم اورده بود که با ترکوندنش بوی ( گلاب به روتون )خرابکاری های راسو رو میداد و کلاس ما هم غیر قابل تحمل شده بود و ما یک ساعت و نیم ل*ذت بخش رو به دور از هرگونه درس و مشقی طی کردیم . یعنی خودمون از این نقشه ای کشیده بودیم هنگ کردیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : dokhtar-e-baroon

dokhtar-e-baroon

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-23
نوشته‌ها
13
لایک‌ها
57
امتیازها
3
سن
17
محل سکونت
کوچه ی خیال ، درِ قصه ، واحد بی نهایت :)
کیف پول من
50
Points
0
این خاطره ام برمیگرده به وقتی که کلاس دوم بودم.
تو ناحیه ی ما یه خوراکی ای هست که شامل الوچه تیکه شده و دلال سبزی های محلی میشه و یکی از خوشمزه ترین خوراکی هاییه که تو کل عمرتون میتونین بخورین .
ما هم که بچه بودیم هر موقع از اینا میخوردیم تخمش رو میریختم تو گلدون کنار حیاط تا بلکه یه فرجی بشه درخت این خوراکیه در بیاد Bkd;!
روز ها گذشت و پس از مشقت فراوان دیدیم که تو گلدونه پر از جوونه است .Gg/s0 ماهم خوشحال و خندان از اینکه درخت اون خوراکیه در اومده هرروز بهش اب میدادیم و مواظبش بودیم تا اینکه وقتی اون جوونه ها بزرگ شده دیدیم نعنا است . چون یکی از عضو های اصلی اون دلال هم نعناست دیگه داشتیم از خوشحالی بال در می اوردیم و تا اینکه یه روز دلو زدیم به دریا و رفتیم با افتخار به معاونمون گفتیم که اینا رو ما کاشتیم و الان بقیه اش هم در میاد و میشه اون خوراکیه . معاونمون هم انقد بهمون خندید که دوس داشتیم مشت بزنیم تو دهنش همه ی دندونای زردش بریزه Fi&*_€خلاصه تهش با هزار زحمت به ما فهموندن که یه همچین چیزی درخت نداره و ادما خودشون درستش میکنن . اولین بار بود که اونجا شکست عشقی رو تجربه کردمCujf@*×÷si*&!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : dokhtar-e-baroon

dokhtar-e-baroon

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-23
نوشته‌ها
13
لایک‌ها
57
امتیازها
3
سن
17
محل سکونت
کوچه ی خیال ، درِ قصه ، واحد بی نهایت :)
کیف پول من
50
Points
0
یه رفیق دارم که کلا خیلی پایه است و لوتی و با مرامه و تو رفاقت کم نمیذاره . هندونه ها رفت؟ jr2z
خلاصه ک مام ک نامرد از مرام و معرفتش استفاده کردیم و کرممون این دفعه نثار اون شد .
روزی از روز های گرم بهار کلاس هفتم زنگ ورزش بود و مام حوصلمون سررفته بود چون کاری برای انجام دادن نداشتیم . طبق معمول با یه نگاه شیطانی به رفقا به جز هدیه فهموندم ک قصد خونه خرابکردن دارم . پریسا که گنده بود و زورش از ما بیشتر از پشت هدیه رو گرفت و نگار هم پاهاشو گرف تا جفتک نپرونه . به عبارت بهتر یه گوشه خفتش کردیم و من ی لنگه کفششو از پاش کندم و انداختم بالا سقف بوفه . خیلی شیک و مجلسی ولش کردیم و جلوش وایستادیم . درست مث سگی که قلاده گردنشه نمیتونست جلو بیاد رو لبه ی باغچه نشسته بود و چون کفش نداشت نمیتونست بیاد رو زمین . اون روز تا میتونستیم خندیدیم اونم با ما می خندید . بعدش هم انقد دلرحم و مهربون بودیم به زور رو کول هم سوار شدیم و کفششو از بالای سقف اوردیم پایین ولی بعد که کفششو پوشید مشت زیبایی حواله ی شکم هر سه تامون کرد و حرسشو رو ما خالی کرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : dokhtar-e-baroon

dokhtar-e-baroon

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-23
نوشته‌ها
13
لایک‌ها
57
امتیازها
3
سن
17
محل سکونت
کوچه ی خیال ، درِ قصه ، واحد بی نهایت :)
کیف پول من
50
Points
0
در اینجا میرسیم به نقطه ی اوج
زنگ ورزش بود و ما هم که طبق معمول میخواستیم از زیر ورزش در بریم . پنجره ی کلاس ما درست به روی سقف نمازخونه باز میشه یعنی اگه از پنجره بری بیرون میری رو سقف نمازخونه یکی از بچه ها هم شیر شد و رفت رو سقف منم نکردم نامردی همین که اون رفت بیرون تند پنجره رو بستم و قفل کردمش حالا اون هی میکوبید به پنجره و جیغ میزد بیاد تو ما هم تو کلاس داشتیمم غش میکردیم از خنده که یهو مدیرمون با یه ضربه کاری به در بدبخت وارد کلاس شد ( کلا مدیرمون عادت داره یهویی میاد تو کلاس . حالا اگه عصبانی هم باشه با یاد شادروان بروسلی با یه حرکت کاراته در و تخته رو یکی میکنه ) تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود که یکی از بچه ها به فاطمه که رو سقف بود گفت که مدیر اومده تو کلاس اونم سر و صدا نکرد چون اگه مدیر میفهمید که کسی رفته رو سقف دیگه سرنوشتمون با کرام الکاتبین بود. خلاصه مدیر کلی دعوامون کرد که زنگ ورزشه و چرا نمیریم حیاط ما هم مجبور شدیم بریم تو حیاط و تا اخر زنگ حق نداشتیم بریم بالا و فاطی بیچاره تا اخر زنگ رو سقف بود و منو نفرین میکرد بعد اگه یه وقت معاونی میومد سرشو میدزدید که کسی نبینه . بچه ها همه با دست نشونش میدادن و میخندیدن بهش اونم با چشماش برام خط و نشون میکشید و میگف زندم نمیذاره خلاصه اونروز زود تر از همیشه رفتم خونه و انقد خندیدم که داشتم میمردم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : dokhtar-e-baroon
بالا