فرهنگ نگاهی به فرهنگ غرب

  • نویسنده موضوع Matthew
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 356
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Matthew

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-07
نوشته‌ها
31
لایک‌ها
12,498
امتیازها
0
سن
22
کیف پول من
1,689
Points
25
بدون آشنایی با‌ اندیشه و تفکر فلسفی یک ملّت، نمی‌توان به درستی نسبت خود را با آن فرهنگ و تمدّن دریافت. غلبه و تهاجم فرهنگی زمانی بستر مناسب خود را پیدا می‌کند که انسان‌ها به ظواهر تمدّن‌های دیگران بسنده کرده، از‌ اندیشه و تفکر در اعماق مبانی فکری و فلسفی آن‌ها غفلت نمایند. به عبارت دیگر، غلبه ظاهربینی و ظاهراندیشی، دل آدمیان را به پوسته و قشر ظاهری تمدّن ملل دیگر مشغول کرده و فرصت نفوذ به لایه‌های زیرین و مبانی اعتقادی و فکری آن فرهنگ را سلب می‌کند. نکته اساسی در همین جا نهفته است؛ زیرا موفقیت عمده غرب و‌ اندیشه غرب‌گرایی در نتیجه غفلت و بی‌توجهی و نگرش سطحی دیگران به آن فرهنگ است. غرب از تمدّن‌هایی که مبانی فکری و فلسفی آنان را به زیر سؤال برده و فرهنگ غربی را به چالش جدی وادار کند در هراس است. به همین دلیل، فرصت بروز و ظهور تفکرات مقابل را نمی‌دهد و با هزاران دسیسه و نیرنگ به مقابله با آنان برمی خیزد.
به جرات می‌توان ادعا کرد، انقلاب اسلامی ایران سرآغاز رویارویی واقعی و جدی تمدن و فرهنگ اسلامی در برابر تفکر غربی است. با شروع انقلاب اسلامی تیغ تیز نقد و بررسی تفکر اسلامی متوجه مبانی فکری و فلسفی غرب شده است؛ چیزی که غرب به شدت از آن گریزان بوده و تلاش می‌کند ملل دیگر را به ظواهر مشغول نماید. بنابراین، حیات حقیقی ما در این است که مبانی فکری غرب را بررسی کرده و با آگاهی از معتقدات آنان، از غوطه‌ور شدن در ظاهربینی نجات یابیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Matthew

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-07
نوشته‌ها
31
لایک‌ها
12,498
امتیازها
0
سن
22
کیف پول من
1,689
Points
25
← غلبه کمیت بر کیفیت

از خصوصیات بارز تفکر غربی از دوره رنسانس به بعد، بخصوص در عصر حاضر، غلبه کمیت بر کیفیت است. این نوع از تفکر امروزه در اعماق‌ اندیشه مغرب زمین رسوخ پیدا کرده، به گونه‌ای که کیفیت قربانی و مغلوب نگرشی کمی و مقداری شده است. اساس و پایه این رویکرد به بنیانگذار فلسفه جدید غرب، یعنی دکارت فرانسوی بر می‌گردد. تاثیر دکارت در تفکر فیلسوفان مغرب زمین بر هیچ کس پوشیده نیست. به جرات می‌توان ادعا کرد که متفکران پس از او نفیا و یا اثباتا از وی تاثیر پذیرفته‌اند. دکارت در آثار خود از جمله در دو رساله «گفتار در روش و قواعد» با مبانی پیشینیان به شدت مخالفت نموده و روش‌های جدیدی را در تحقیق و بررسی در حوزه‌های مختلف علوم انسانی و تجربی مطرح کرده است. هرچند روش‌های او دروازه بزرگی به روی علم گشود و حتی موجب به وجود آمدن هندسه تحلیلی در ریاضیات گردید، اما اساس روش وی به تحقیقات کمّی و آماری مبتنی است. دکارت به شدت با روش‌های کیفی مخالف بود. به همین دلیل، وی با بزرگان علم و معرفت همانند ارسطو و مشاییان که بیش‌تر به نگرش کیفی توجه می‌کردند مخالفت کرده
[۱]
[۲]
[۳]
[۴]
و روش آنان را مردود اعلام کرد. این طرز فکر پس از او در پیروان مکتب وی و در نهایت در فرهنگ غربی متداول شد.

←← اعتقادات ارسطو و مشاییان

ارسطو و مشاییان در عالم طبیعت دو خصوصیت را مورد لحاظ قرار می‌دادند: ۱. صور نوعیه و جسمیه؛ ۲. امتداد و بعد جسمانی. آنان معتقد بودند که عالم جسمانی و هر جسمی مرکب از این دو عنصر است. امتداد و بعد مادی همان کمیّت اشیا را تشکیل می‌دهد که «عَرَض» است، اما صور جسمیه و نوعیه که حقیقت جسم به آن وابسته بوده و هویت و تشخص آن را تشکیل می‌دهد، «جوهر» است و جوهر بر خلاف عرض امر معقول است. این صورت امر کیفی است که نمی‌شود با توسل به آمار و ارقام و با نگرش کمی و مقداری به معرفت آن نایل شد، بلکه باید با سیر و سلوک عقلی، روحانی و حتی عرفانی به درک آن نایل گشت. چنین نگرشی به حقیقت اشیای مادی در عالم، آن را از بعد متعالی مورد تحقیق قرار می‌دهد و نوعی جذبه و کشش به مبدا متعالی را در دل اجسام اثبات می‌نماید. با نفی صورت جسمیه و صورت نوعیه، عالم تبدیل به جهان مادی صرف و بی‌شعور می‌شود که ذات و حقیقت آن چیزی جز طول و عرض و ارتفاع نیست، دل هستی مادی از جوهر متعالی خالی و جهان بسان یک لاشه مرده‌ای است که از خود هیچ جذبه و حرکت ذاتی و کشش متعالی ندارد.

←← نظریه دکارت

بر این اساس، دکارت، معتقد است: کمیت بنیاد واقعیت‌های طبیعی را تشکیل می‌دهد.
[۵]
وی در رساله «گفتار در روش» خود از این مساله بحث می‌کند که در علوم بهتر است مفاهیم به صورت کمّی و با آمار و ارقام بیان شود.
[۶]
سخن دکارت یادآور سخن‌ هابز انگلیسی است که می‌گفت: تفکر چیزی جز محاسبه نیست.
[۷]

چنان‌که اشاره شد، جای شک نیست که گرچه تکیه بر آمار و ارقام را نمی‌توان در پیشرفت علوم، بخصوص علوم تجربی، انکار کرد، اما این نگرش به صورت افراطی در مغرب زمین مطرح شد و در همه شاخه‌های معرفت بشری تسری یافت و امروزه کم‌تر علمی را می‌توان یافت که در چنگ قضاوت‌های کمّی گرفتار نشده باشد. حتی مقایسه‌های کمّی و آماری درباره افعال و عواطف و فعل و انفعالات انسان با حیوانات در روان‌شناسی و علوم تربیتی مانع آن شده است که حقیقت انسان و ماهیت اصیل آن شناخته شود و مطالعات و تحقیقات روان‌شناختی و تربیتی و حتی اخلاق از حدّ بررسی رفتارهای انسان با حیواناتی مثل موش و میمون فراتر نرفته است و توانایی‌های فوق‌العاده روحی و عرفانی بشر به ورطه فراموشی سپرده شده است؛ زیرا هر فعالیتی که در دام کمیت و مقایسه عددی و امثال آن نگنجد، فاقد اعتبار لازم است. این رویکرد موجب گردیده که در حوزه‌هایی مثل آموزش و پرورش بیش‌تر دل به مقایسه‌های آماری داده و از کیفیت و نحوه آموزش و تربیت صحیح و مطابق با فطرت الهی انسان غفلت گردد. سرانجام این تلقّی به این‌جا ختم شده است که حیات آدمی در غرب در مصرف و تصرف بیش‌تر در عالم و تامین اسباب ظاهر زندگی او که فاقد عنصر کیفیت‌اند، خلاصه گردد.
از سوی دیگر، این نگرش کمّی به جایی رسید که به گفته دکارت علمای غرب باور کردند که علم دقیق چیزی جز‌ اندازه‌گیری مفاهیم کمّی نیست، از این‌رو، به نفی روح مجرد پرداختند؛ زیرا نمی‌توانستند آن را‌ اندازه‌گیری نمایند. بنابراین، اعتقاد به روح به عنوان یکی از اسطوره‌های فلسفه قدیم کنار گذاشته شد.

←← یاد کردن از کلمه توسعه

امروزه غلبه کمیت بر کیفیت و تبلیغ مصرف‌گرایی بیش‌تر با تمام قدرت در غرب جلو رفته و حتی به کشورهای جهان سوم رسوخ یافته است و گاهی از آن به توسعه نیز یاد می‌کنند. بنابراین، اگر در عصر جدید توسعه (development) مطرح شده است، مقصود از آن توسعه کمّی، یعنی بالا رفتن میزان تولید و مصرف است و فضیلت با کسانی است که در این زمینه بیش‌تر پیشرفت نمایند. مقصود آنان از توسعه، رهایی از بند و سیطره هوا‌و‌هوس و توسعه اخلاق معنوی نیست. از این‌رو، برخی از بزرگان غرب همانند رنه گنون معتقدند: تمدن جدید در سیطره کمیت قرار دارد.
[۸]

با ظهور انقلاب اسلامی، این نگرش افراطی به کمیت زیر سؤال رفت و نگرش کیفی و معنوی جای آن را گرفت و در بسیاری از مسائل راه‌گشا گردید. به عنوان مثال، در دوران دفاع مقدس همه محاسبات کمّی دنیای غرب توسط رزمندگانی که دلشان به الطاف الهی خشنود بود، به هم خورد و بسیاری از امور را که به ظاهر با توسعه کمّی قابل جمع نبود ممکن ساخت.

← اصالت عقل

اصالت عقل(Rationalism)، از مشخصه‌های دیگر‌ اندیشه غرب است. برای فهم بهتر این مساله باید درباره عقل بحث کرد. کلمه عقل در لغت به معنای فهم و درک و تدبّر و همچنین به معنای قید آمده است؛ یعنی عقل از آن جهت عقل است که دارنده خود را از ضلالت نگاه می‌دارد و قید می‌زند.
[۹]

بعضی معتقدند ریشه راسیونالیسم و اصالت عقل از کلمه لاتینی Ratio به معنای حساب کردن و شمردن است. در این معنی نوعی دید کمّی به چشم می‌خورد.
[۱۰]
این معنی با معنایی که در بالا گفته شد بی‌ارتباط نیست؛ زیرا فهم و درک نوعی حسابگری است. این واژه به لحاظ کاربرد در عالم علم و فلسفه معانی متفاوتی دارد: الف. در فلسفه اسلامی و یونان باستان به عنوان قوه‌ای است که کلیات را با آن می‌توان درک نمود و ممیزه اصلی انسان با حیوان است. ب. گاهی به معنای موجود مجرد به کار برده می‌شود و جمع آن عقول است.

←← کاربرد عمده اصالت عقل

اما صرف نظر از این معانی، کاربرد عمده اصالت عقل را در دوره جدید می‌توان در این موارد خلاصه کرد:
۱. اصالت عقل در مقابل اصالت تجربه؛
۲. اصالت عقل در مقابل اصالت اراده؛
۳. اصالت عقل در مقابل اصالت وحی؛ به این معنا که عقل کاشف حقایق است نه وحی؛
۴. اصالت عقل ولتری؛ این نوع از کاربرد عقل بعد از رنسانس و دکارت توسط نویسندگان دائرةالمعارف در فرانسه به کار برده شد؛ یعنی عقل به تنهایی و بدون نیاز به عامل دیگری می‌تواند برای انسان ترقّی، آزادی، برابری و سعادت بیافریند.
[۱۱]
[۱۲]


←← توجه افراطی غرب به عقل

بدون شک، دوره جدید غرب توجه افراطی به دو کاربرد عقل است؛ یعنی عقلی که در برابر ایمان ایستاده و عقل ولتری که بدون نیاز به دین، همه ساحت آدمی را در سیطره خود دارد. در معارف الهی و اسلامی، عقل وسیله کسب فضایل و حقایق و نیز موهبتی است که خداوند به انسان بخشیده تا به وسیله آن خدای خود را پرستش کند. در حدیث آمده است: «العقل ما عُبد به الرحمان و اکتسب به الجنان.»
[۱۳]
همچنین این عقل حجت باطنی است و چراغی است که انسان را هدایت می‌کند و شان آن شان رهبری و پیامبری است و هرگز سر جنگ با وحی ندارد. اما در‌ اندیشه غربی، علاوه بر این‌که عقل و وحی مخالف یکدیگرند و امور وحیانی موهوم قلمداد می‌شوند، عقل نیز به صورت ابزار تفسیر می‌گردد. بر همین اساس، راسیونالیسم و اصالت عقلی که در غرب مطرح می‌شود، اصالت عقل حاد کاربردی است؛ یعنی عقلی که تنها وسیله تامین خواسته‌های مادی و طبیعی بشر را فراهم می‌نماید، و به عنوان ابزار عمل می‌کند. غرب با عقل کاربردی و ابزاری به فکر سیطره بر کل هستی است. عقل غربی فراتر از ظواهر اندیشه نمی‌کند؛ زیرا مبانی غربی عقل را صرفا در داده‌های حسی و طبیعی و زندگی روزمره به کار می‌برد. در نزد کانت، فیلسوف آلمانی، شان الهی عقل به حدی پایین آمد که وی معتقد گردید اگر عقل انسان فراتر از متعلّقات مادی‌ اندیشه کند و در مسائلی همچون خدا، اختیار و مانند آن تفکر نماید، دچار تناقض خواهد شد. از این‌رو، باید تور عقل صرفا برای صید متعلّقات مادی به کار رود و فراتر از آن در امور مابعدالطبیعی و متعالی به کار برده نشود.
با توجه به معنای لغوی عقل در یونان که در غرب کاربرد دارد، امروز عقل بیش‌تر شان حسابگری دارد و از تفکر معنوی گریزان است. این عقل غربی، عقل معاش یا عقل ناسوتی است و نه عقل معاد؛ عقلی است که در مدار تامین غرایز نفس انسانی می‌چرخد و انسان را از قرب به حق تعالی دور می‌کند. «انسان در فرهنگ جدید جز گسترش نیازها امیال بسیط حیاتی و غریزی که عقل حسابگر نیز به او مدد می‌رساند نمی‌شناسد... انسانی که با عقل و تکنیک سعی می‌کند بر عالم و آدم سیطره و استیلا پیدا کند و جهان را برای خویش و برای رفع حوایج نفسانی دایم التزاید تغییر دهد و تصرف کند.»
[۱۴]

عقل غربی عقلی است که باید به انسان کمک کند تا به مدد عقل معاش و به منظور آزادی از قید و بندهای دین گام برداشته و هرچه بیش‌تر در طبیعت تصرف کند، اما این بشر، نه تنها از تصرف در عالم نفس و درون خود عاجز است، بلکه برده‌ای است که در اختیار نفس اماره بوده و منویات آن را پیاده می‌کند.

← اصالت قدرت

از دیگر خصوصیات فرهنگ غرب اصالت دادن به قدرت است. توجه به قدرت به عنوان کمال استعدادهای آدمی در غرب دیده می‌شود. اگر در نزد افلاطون برترین فضیلت عدالت بود و در نزد مسیحیان کمک به دیگران، در دوره جدید و در فرهنگ امروزین غرب، فضیلت برتر در انسان قدرت است. به همین دلیل غرب تلاش می‌کند برای دست‌یابی به قدرت و بقای خود هر نوع تفکر و‌ اندیشه و مکتب را که در مقابل قدرت او می‌ایستد نابود کند و بقای خود را در فنای دیگران ببیند. غرب برای توجیه اصالت قدرت، هم به نظریات علمی و فلسفی چنگ زده و هم در مقام تحریف تاریخ برآمده است.
اراده معطوف به قدرت (Will to Power) که نظریه معروف نیچه، فیلسوف غربی، است (نیچه، فیلسوف و نظریه پرداز قرن ۱۹.) در بسط و گسترش اصالت قدرت نقش فوق‌العاده‌ای داشته است. بر اساس این تفکر، غرب دایما روح برتری‌طلبی را نسبت به فرهنگ‌های دیگر در خود احساس کرده و روز‌به‌روز تقویت می‌کند. «نیچه عقیده داشت که اساسا آدمی برای غلبه بر ضعیفان آفریده شده و خوی سلطه‌جویی در طبیعت او وجود دارد.»
[۱۵]

از مبانی دیگر تقویت قدرت‌طلبی، نظریات فرانسیس بیکن است که قدرت و تسلط را کمال آدمی می‌دانست و یا این‌که‌ هابز، فیلسوف و سیاستمدار غربی، می‌گفت: انسان گرگ انسان است. تقویت این روحیه در فرهنگ غرب و یاری گرفتن از نظریه‌پردازان خود موجب گردید که آنان در سده‌های اخیر به کشورهای مختلف ت*ج*اوز کرده و ثروت مردمانش را تصاحب و غارت کنند، نتیجه هجوم وحشیانه اروپاییان به افریقا و ملل دیگر موجب رنج و گرسنگی آن‌ها و در نهایت ثروتمند شدن اروپاییان گردید. مبانی اعتقادی این هجوم را متفکران و صاحب‌نظران غربی به وجود آوردند و چنان‌که اشاره شد، به تحریف تاریخ نیز همت گماشته، در مجلات و کتاب‌های خود از غربیان به عنوان مردمانی دارای عاطفه انسانی و خوش‌فکر یاد کرده و دیگران را به خودکامگی و وحشی‌گری متهم نمودند تا مسیر ت*ج*اوز و تعدی هموار گردد.

←← حذف تاریخ جهان از کتاب‌ها

آنان حتی در آموزش‌های رسمی مدارس پس از دوره رنسانس، بخش‌های دیگر تاریخ جهان از جمله اسلام را حذف کرده و گاهی صد سال تمدن و فرهنگ اسلامی را در عبارت «سده‌های یورش‌های خاوریان وحشی» خلاصه کردند. بسیاری از نویسندگان اروپایی همواره مردم مشرق زمین را تحقیر کرده‌اند و آن‌ها را نسل و نژادی فروتر از اروپاییان قلمداد کرده‌اند. آنان با تفاوت گذاردن میان خاور و باختر، باختر را ذاتا برتر و خاور را ذاتا فروتر خواندند؛ بدی‌های باختر را خوب جلوه داده و خوبی‌های خاور را بد قلمداد کردند. آنان بدین‌صورت تاریخ را سخت واژگون ساختند.
لرد کرومر، که پس از اشغال نظامی مصر توسط انگلیسی‌ها در سال ۱۸۸۲ م. به مصر رفت و تا سال ۱۹۰۳ فرمانروای آن کشور بود، در مقاله‌ای که تحت عنوان خاور و باختر پراکنده ساخت، زشتی‌هایی همچون خودکامگی و بردگی و بی‌رحمی را از ویژگی‌های خاور زمینیان دانست.
ادوارد سعید پژوهشگر عرب می‌نویسد: «اروپاییان درباره خاور زمین نوشتند که انسان خاور زمین خردستیز، فاسد، کودک‌منش و متفاوت است و انسان اروپایی خردگرا، پاکدامن و طبیعی است. پیام روشن‌تر این‌گونه نوشته‌ها آن است که اصولاً اروپاییان با ویژگی‌های پسندیده‌ای که در سرشت خویش دارند از بقیه جهانیان برترند و از همین روست که باید بر جهان چیره شوند و مردم جهان را به بردگی و استثمار کشند.»
[۱۶]


← امانیسم یا اصالت انسان

از دیگر مشخصات ایجابی غرب اصالت دادن به انسان و انسان محوری است. مقصود غرب از اصالت انسان این است که انسان در هر نوع انکشاف محور اصلی است. بنابراین، تلقّی و کاربرد غرب از انسان به صورت موجودی خودبسنده و به تعبیری قائم به خود است؛ به این معنی که انسان خود اخلاق، سیاست، اقتصاد و همه چیز را تعیین می‌کند و آن‌ها را از دین و وحی نمی‌گیرد. تمثل و ظهور عینی این تفکر و‌ اندیشه در قراردادهای ژان ژاک روسو است که مسائل جامعه مدنی را بیان می‌کند و در همه آن عناصر و مسائل، انسان محور تعیین‌کننده است و فاقد هرگونه عنصر مابعدالطبیعی.
«در عصر جدید انسان جای خدا را می‌گیرد و همه چیز باید برای انسان باشد... آدمی دیگر اسیر زنجیرهای آسمانی نیست. انسان عبد نیست، بلکه خود رب است. می‌خواهد مستقل باشد و خود و جهان را آنچنان که دوست دارد بسازد. نظریات مارکس و نیچه و فروید آخرین تیرهای ترکش اصالت انسان است.»
[۱۷]

هیدگر، متفکر آلمانی، نیز معتقد است: موضوعیتی که انسان در فلسفه دکارت پیدا کرد منجر به این شد که موجودات صرفا تصور و تمثلی از طرز تلقّی انسان نسبت به آن‌ها باشد؛ معنای موجودات همان شود که انسان در می‌یابد.
انسان محوری و نفی کاشفیت هر چیزی به جز انسان و عقل او باعث شد که ساحت پاک و قدسی دین مورد حمله قرار گیرد و از صح*نه زندگی بشری نفی شده و جای آن را نفسانیت بشری بگیرد. بنابراین، آنچه امروزه در غرب به آن نور و روشنایی گفته می‌شود، عین ظلمت است و آنچه که توسعه تلقّی می‌گردد، بسط و گسترش امیال انسان و خودکامگی اوست؛ زیرا انسان به همان‌ اندازه که در علوم، بخصوص در علوم تجربی، پیشرفت کرده است، از ساحت مقدس الهی دور شده و از خویشتن خویش غافل مانده است و همه عالم را برای رسیدن به مطامع نفسانی خویش به یغما می‌برد و جز به گسترش نیازها و امیال غریزی خود، که به مدد عقل معاش به دست می‌آورد، نمی‌اندیشد. خدا را در این زندگی و تاریخ خدا فراموش کرده است و نور ملکوت از حیات ماشینی او حذف شده و افق فکری او از عقل حسابگرانه و کاربردی فراتر نمی‌رود. در این وضع، انسان برای او محور است نه خدا؛ برای نوشتن قوانین حقوقی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به افکار مردم بسنده می‌کند و به سراغ دستورات الهی نمی‌رود و اگر گاهی و توسط برخی از متفکران غربی، همانند دکارت، سخن از خدا به میان می‌رود، منظور خدایی است که در هیچ چیز دخالت نمی‌کند و صرفا برای حل گره‌ای مطرح می‌شود که فلسفه او گرفتار آن شده است و غیر از این شان دیگری ندارد. در چنین نظامی اگر مثلاً از اخلاق سخن به میان می‌آید، مقصود مراحل متعالی سیروسلوک آدمی و مبارزه با هواوهوس و جهاد اکبر نیست، بلکه نظام اخلاقی غرب نظام سود است و این سود و نفع مادی از هر طریقی، هرچند حرام، به دست آید مجاز است. بنابراین، نظریات عجیبی در عالم اخلاق پیدا می‌شود که از ذات اخلاقی چیزی باقی نمی‌گذارد. افرادی مثل هیوم معتقد می‌شوند که اخلاق نسبی است؛ به حق می‌توان ادعا کرد که اخلاق امروزی غرب هیومی است و در بعضی نظریات دیگر اخلاق به قدری شان خود را از دست می‌دهد که آناتول فرانس می‌گوید: اخلاق فقط در حفظ بهداشت است.
[۱۸]
در حوزه حقوق «قانون مدنی و آداب اجتماعی شریعت این دنیای جدید است و علم پرستی حقیقت آن، لذا مفهوم حقوقی جرم جانشین معنای دینی گناه می‌شود.»
[۱۹]
در حوزه‌های دیگر نیز وضع به همین منوال است.

← انسان همانند ابزار

اصالت انسان در غرب، که خود را از وحی و منبع الهی بریده و خدای زمین معرفی کرده، در نهایت به نگرش ابزارگونه نسبت به انسان منتهی می‌شود و هم اینک از انسان محوری و نفی معنویت، به بردگی ماشینی مبدل شده است. این نگرش در متفکران غرب دیده می‌شود. کیلینک معتقد است: «فلسفه طبیعی دکارت فلسفه کاملاً مکانیستی است. از نظر دکارت جسم زنده (انسان) یک ماشین است و با جسم بی‌جان فرق ندارد جز این‌که ترکیب آن پیچیده‌تر است. این جمله از دکارت است که: ب*دن انسان چیزی نیست جز مجسمه یا ماشین که از خاک ساخته شده است، ماده جاندار و ماده بی‌جان هر دو از قوانین مشابهی تبعیت می‌کنند و تبیین حرکت در ب*دن موجودات زنده یک تبیین کاملاً ماشینی است. او نه تنها جهان و ب*دن انسان و حیوان را ماشینی پیشرفته می‌داند، بلکه اعمال حیاتی را نیز به صورت مکانیکی تبیین می‌کند.»
[۲۰]
نتیجه این تبیین به آن‌جا رسید که جهان و انسان جز حرکت و امتداد چیزی نیست.
جریان دید ماشینی و ابزار انگارانه از انسان در غرب به جایی رسد که بشر غربی گرفتار نظام پیچیده ماشینی شد و به مانند پیچ و مهره عمل کرد. این نظام، نظام شقاوت‌آمیز، سخت، خشن و بی‌رحم است که هیچ نسبت روحی و معنوی با انسان ندارد و انسان‌ها در خدمت او و به منزله مهره‌هایی هستند که وظیفه‌ای جز آنچه آن نظام از آنان می‌خواهد ندارند و این صورتی از بردگی است. اخلاق و احساسات انسان در این نظام تابع همین نظام ماشینی است. حتی روابط زن و مردی که محکوم این نظام مصنوعی‌اند، صرفا به روابط ج*نس*ی تنزل کرده و روح احساسات و عواطف انسانی در بین خانواده‌ها و خویشاوندان و در نتیجه، اجتماع به سردی گراییده و عفاف معنای خود را از دست داده است. حتی آزادی که در چهارچوب چنین نظامی مطرح می‌گردد، چیزی جز سر سپردن به نفس امّاره و هواوهوس نیست و مفاهیمی همچون تمدن، خشونت، تروریست، توسعه و مانند آن فقط و فقط توسط نظام بی‌رحم ماشینی معنا شده و بر دنیا تحمیل می‌گردد. سرانجام چنین نگرش و جریانی در دوره معاصر به نیهیلیسم ختم شده است که فراورده و محصول دوره‌های طولانی بی‌توجهی غرب به معنویات و سرسپردگی به نظام خودکامه خویش است. این نظام چنان به آنان دیکته کرده که همانند گرگ باشند و درنده خویی را در خود بپرورانند.
در پایان لازم است به سخن امام خمینی (قدس‌سره) اشاره شود که فرمود: «بر فرهنگ اسلام تکیه زنید و با غرب و غرب‌زدگی مبارزه نمایید و روی پای خودتان بایستید و به روشن فکران غرب‌زده و شرق‌زده بتازید و هویت خویش را دریابید.»
تک رمان - دانلود رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا