پارت پنجم
مهتاب بسته ی کادو پیچ شده ی خودش را روی میز گذاشت:
-وای، باشه دیگه از صبح تاحالا صد بار گفتی، پاشین بریم الان عین جن بو داده سر و کلهاش پیدا میشه!
به ابطحی گفتی معصوم؟
اخرین دکمه ی لباسش را بست و با حسرت به کادو ها خیره شد:
-اره گفتم، اجازه داد امّا به شرطی که سر و صدا زیاد نشه و از...