- مجبور نیستم به هر قیمتی شده یه دلار در بیارم.این دردسر تو مسئلهی من نیست. من دردسرای خودمو دارم.قانون اول اینه که تو رودخونه غرق نشم. اگه تو میخوای وقتی اطراف کابین مسافرا پرسه میزنی مچتو بگیرن به خودت مربوطه. بهت شلیک میکنن و بعدشم غرقت میکنن. بذار یه نصیحتی بهت بکنم. اگه سرت تو کار خودت...
- هیس!
گاس من را به طرف مخفیگاهمان میکشد.
- مگه مغز خر خوردی؟
- اومدم تا هوا تاریکه برم دستشویی.
اگر بفهمد که آنقدر احمقم که ممکن است باعث دسگیر شدن او بشوم، خودش را از دست من راحت میکند.
- از اون کوزه استفاده کن. انقدری عقل تو سرت نیست که اینجوری بیرون نپلکی؟
و با صدای آهسته ادامه میدهد:
-...
فصل نهم
هانی گوست-لوسیانا سال 1875
به شب خیره میشوم، به آب عمیق رودخانه زیر نور مهتاب مینگرم. زرد و سفید است. تیره و روشن. وانمود میکنم که در امنیت کامل به خانه باز خواهم گشت اما حقیقت این است که این رودخانه من را به هر ساعت بیشتر از قبل به دردسر عمیقی فرو میبرد. باید به مخفیگاهم برگردم و...
کمی پایین میروم تا نشان دهم میخواهم او را به حال خودش بگذارم. قبل از تاریکی کاری دارم که باید انجام دهم و آن کار، یک جورهایی به ناتان گوست ربط دارد. کمی هیجانزده هستم.
- هی! الان یادم اومد.لاجونا کل هفته سر کلاس من غایب بود. نکنه اونم مریضه؟
- نه نیست.
لحن او نشان میدهد که خیلی از حرف زدن...
درحین اینکه یکی از پاهایم را روی سقف میگذارم، نردبان زیر پایم میلرزد. خوشبختانه امروز روز شستن لباسهایم است و من قدیمیترین لباس کارم را برتن دارم که به هر حال تصمیم گرفتم آها را رد کنم. خیلی ناشیانه به روی سظقف صعود میکنم.
حواس عمه سارگ به من پرت میشود.
- اگه کار دیگهای داری برو. نگران...
او کارت را برمیدارد:
- بیا دستورش اینحاست. آسون و ارزونه.بلغور جو دوسر،کره،آرد، کمی شکر، کشمش، موز رسیده. موز باید لهشده باشه و رنگش تیره شده باشه و حسابی بوش درومده باشه. این موزا معمولا تقریبا مجانیان. سوالی نداری؟
مات و مبهوت به داخل جعبه نگاه میکنم. بعد از یک روز کاری در مدرسه، مغزم مثل...
باید بفهمم که آیا در گنجینهی گاوسوود گراو چیزی وجود دارد تا به ما کمک کند یا خیر؟ بنابراین از مربی ورزشی،آقای دیویس پرسیدم که آیا میتوانم دوربین دو چشمی که موقع بازیها در جایگاه گزارشگرها استفاده میکنند را قرض بگیرم یا خیر؟ او شانههایش را بالا انداخت و زمزمه کرد که بعد از زنگ آخر به یکی از...
والا من از اینجا رد شدنی خیال کردم که شما عین آقای مدیری میشینی رو اون صندلی بعد به من که رو این یکی صندلی هستم همیچین یه نگاهی میکنی و با یدونه از این لبخند ملیحا میپرسی ازم که عاشق شدی تا حالا؟
بعدش منم همچین یه کم ناز میکنم و قر و قمیش میام و یجوری میپیچونمتون دیگه:))