با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
داستان زن و شوهر جوونیه که توی طوفان حوادث گم شدن… زنی که برخلاف دیگران مرگ همسرش رو باور نکرده و در پی پیدا کردنشه، چرا که هیچوقت جسدی از ماشین سوختهشون بیرون نیومد و از طرف دیگه داستان مردیه که میخواد توی دنیای گمنامیش غرق شه چون…
مشخصات اجرایی:
نویسنده: ava
طراح جلد: @آتش غلامی
ویراستار: -
کپیست: -
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
سطح رمان: -
منبع تایپ: تک رمان taakroman.ir
مقدمه:
قسمتی از متن رمان:
زنگ تلفن…نفس…نفس…تیک …تاک…تیک …تاک…زنگ تلفن…
چشمهای وحشت زده و دریده رو از تاریکی دیوار اتاق برداشتم و دوختم به تلفن .با پشت دست عرق پیشونیم رو خشک کردمو گوشی رو برداشتم.لبهای خشکم رو به هم فشار دادم تا قطره آبی اگه هست فرو بره و گلوی خشکیدم رو تازه کنه…
دستم رو روی قلبم گذاشتم.انگار تازه داشت هوش و حواسم سرجاش میومد.میخواستم قلبم رو ساکت کنم تا با تمرکز کامل بشنوم که لادن چی میگه…لادن! الان باید توی راه باشن…ماه عسل…
هراسون ل*ب باز کردم: چی شده لادن…لادن حرف بزن چی شده؟
– آروم باش پریسا هیچی نشده…یعنی برای ما اتفاقی نیوفتاده…فقط ببین پریسا هول نکنیا
صدای احمد دلهره به دلم میریخت: بابا تو که سکتش دادی!بده من گوشیو…الو پریسا
-احمد …چی شده؟
-ببین پری جان آروم باش فقط گوش کن…ببین ما فکر میکنیم کیان زندس…یعنی کیان رو دیدیم.
نگاهم روی آسمون پر ستاره پشت پنجره خیره موند.سکوت بود…یه سکوت خالص…حتی صدای نفسی هم نبود…یا بود و شنیده نمیشد…شاید زمان ایستاده بود و درست زمانی به جریان افتاد که عقربه ساعت باز صدا کرد…تیک… تاک…و زمزمه پر بهت و بغضی که از لرزش لبهای ظریفی شنیده شد…با خودم واگویه میکردم “ولی کیان مرده”!….