...رو دیدم.
- اهوم، باشه از دیدنت خوشحال شدم.
و بدون لبخند راهش را کج میکند. آزراء اینقدر عصبی و کلافه بود که حس و حال شوخی و این چرتوپرتها را نداشت. اما انگار آدلیر نمیخواست آزراء را تنها بگذارد. انگار قرار نبود آزراء از دست این پسر خلاص شود.
#ققنوس_آتش
#ادامه_دارد...
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
نام خدا
پارت_1
در سال ۱۳۱۸/۶/۹
مصادف با جنگ جهانی دوم، تمام دنیا به دو گروه متفقین و متحدین تقسیم شدند؛ وجنگ دنیا را فرا گرفته بود.
در آن زمان ایران تحت حاکمیت رضا شاه بود، اعلام بی طرفی کرد ولی مگر می شود جایی منابع ثروت مثل نفت باشد و کسی چشم طمع به آن را نداشته باشد!
از این رو نیروهای...
...و سکوت حکمفرما میشود. نمیفهمد! منظور پدرش چیست؟ او چه میخواهد بگوید؟
- یعنی چی؟میشه بیشتر توضیح بدی بابا؟
- تو انسان نیستی آزراء و این دلیل تفاوتت در تمام این سالهاست، خودت متوجه شدی با همه متفاوتی مگه نه؟؟
- یعنی چی بابا؟
- یعنی انسان نیستی.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#ادامه_دارد...
#پارت43
#مختوم_به_تو
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#برای_دیگری
#رمانمختومبهتو
#مختوم_به_تو
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
#پست۱۸
#برای_دیگری
#فصل_دوم
" آن سوی قصه... "
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#رمانمختومبهتو
#رمان_مختوم_به_تو🦋
#مختوم_به_تو
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#برای_دیگری
#رمان_برای_دیگری
#پارت32
#مختوم_به_تو
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#مختوم_به_تو
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
...میکشند. ماهین اما شش دنگ حواسش به شایان است که یکهو در آ*غ*و*ش پدرش فرو میرود و میبیند که ثریا خانم به طرف وسایلی که همراه خود آورده بود، میرود. دو جعبهی جواهر برمیدارد و به سمت پسرش قدم برمیدارد...
#ادامه_دارد
#برای_دیگری
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#برای_دیگری
#رمان_برای_دیگری
...اطرافم نمی شوم... نه زمانی که مرا در ماشین می اندازد میفهمم و نه زمانی که صدای جیغ لاستیک ها بلند می شود.
زمانی به خود امده ام که حامی، تقریبا جنازه مرا از دَر آسانسور بیرون می کشد و در سویتی می اندازد که بار قبل همراه یزدان و او امده بودیم...
🤺
#ادامه_دارد
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...عمیق به حامی نگاه می کنم.
من بی او نمی توانستم زندگی کنم! ادامه زندگی که هیچ، من ان دنیایم را هم با او می خواستم...
سر به زیر می اندازم.
با انگشتم ور می روم و با صدایی دو رگه و ضعیف پدرم را مخاطب می گذارم :
- بله پدر.
چرا همه چیز انقدر یکهویی شد؟
#ادامه_دارد
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...ی کجی جا گرفته و فقط با نیم نگاهی هزاران تهدید را از چشم هایش می خوانم.
دستش را عقب می کشد و من، در حالی که جای نیشگونش را مالش می دهم؛ سر به زیر می اندازم.
روانی دستم را سوراخ کرد...
#ادامه_دارد
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
دلم می خواد دهنش رو سرویس کنم 😂یاس رو ندم به این پسره کوروش؟