ساعت تک رمان

  1. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...که سربه‌زیر و غرق فکر بود، می‌گوید: - از کجا معلوم اونی که دیدی دانیال بوده؟ شاید یکی دیگه‌ست. می‌دونی اطلاعات غلط ممکنه چه بلایی سر یه خانواده بیاره؟ علی سردرگم چند قدمی در مغازه راه می‌رود و ناگهان نگاهش به جسمی فلزی زیر پایه میز می‌افتد. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva...
  2. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...و می‌گوید: - نمیشه؛ این‌ همه زحمت کشیدی. پول که بهت نمی‌دیم، حداقل نمک‌گیرت کنیم... بسم الله. علی با خجالت می‌گوید: - نمک‌گیر هستم. من که همیشه زحمت دادم... . مادر حرف علی را قطع می‌کند. - بیا علی آقا! تعارف نکن، یه لقمه دور هم می‌خوریم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  3. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...- می‌دونم برای همین... اصلا بیا خودت ببین. (ان‌شاءالله) که من اشتباه می‌کنم و فقط یه شباهته. حسین دستی به صورتش می‌کشد و می‌گوید: - داری من رو می‌ترسونی. علی باز هم تکرار می‌کند؛ - عکس‌ها رو ببین؛ بعدش زنگ می‌زنم حاج یونس بهش تحویل میدم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  4. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...کاش می‌تونستم کمکی بکنم... . حسین کلافه حرفش را قطع می‌کند و می‌گوید: - ممنون لطف دارید، همین که پیش مامان و مریم هستید کمک بزرگیه. ببخشید من میرم تو حیاط، شما راحت باشید . قبل از این که ندا بتواند حرفی بزند، به طرف حیاط پا تند می‌کند. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  5. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...که چادرش را روی صورتش می‌کشد تا از ریختن اشک‌هایش جلوگیری کند، می‌گوید: - بله همین‌طوره! علی، پوزخندی می‌زند و می‌گوید: - آخی! خیلی ناراحت شدم؛ خیلی بده آدم قبل از این که به‌ دنیا بیاد، پدر یا مادرش رو از دست بده. باز هم تسلیت میگم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  6. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...یعنی چی؟ چه اتفاقی افتاده؟ برای محسن اتفاقی افتاده؟! حاج یونس سرش را بالا می‌گیرد و قطره اشکی از چشمش می‌چکد. از لبه تخت بلند می‌شود. دست روی شانه‌اش می‌گذارد و می‌گوید: - خدا صبرتون بده. د*اغ برادر خیلی سخته، ما رو هم تو غمتون شریک بدونید. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva...
  7. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...سکوت شب را می‌شکند. - حسین جان میشه پدر رو هم صدا کنی؟ همین‌جا توی حیاط؛ یه عرض کوچیکی داشتم خدمتشون. حسین با عجله می‌گوید: - بله بله، حتما... چرا توی حیاط؟ بفرمایید تو... . حاج یونس ساده و بی‌ریا می‌گوید: - نه، همین‌جا روی همین تخت خوبه. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva...
  8. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...شد؟ به کی زنگ زدی؟ روی مبل لم می‌دهد. دکمه‌های آستینش را باز می‌کند و در حین بالا زدن می‌گوید: - زنگ زدم حاج یونس؛ دیشب تا حالا بیمارستان بوده. انگار حالش بد شده، بستریش کرده بودن. ‌فکر می‌کردم از محسن خبر داره، اما اون هم بی‌خبر بود! #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #نویسنده_mahva...
  9. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌کنم، ان‌شاءالله که حالش خوبه، نگران نباشید. حسین که کمی آرامش پیدا کرده، با خوش‌حالی می‌گوید: - خدا عمرتون بده حاجی؛ من منتظر خبر می‌مونم. فعلا، یا علی... . حاج یونس با لحنی که خستگی در آن مشهود بود، می‌گوید: - به سلامت بابا جان. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #نویسنده_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
بالا