خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

ساعت تک رمان

  1. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...راستی که من کی هستم؟ خیلی برایم سوال شده؛ تا جایی که در خاطرم است، من عاشقت بودم. حال که نور خاطراتت در مغزم کم سو شده، من کی هستم؟ هرچه پی هویتم می‌گردم به تو می‌رسم؛ گویی تمام عمرم تو را می‌شناختم و حال که از زندگی‌ام رفته‌ای، هیچ چیز به یاد نمی‌آورم. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا...
  2. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...علاوه بر اتاقم وجودم را نیز در بر گرفته است. بدون تو، روشنایی برایم معنایی ندارد؛ آخر می‌دانی؟ روشنی زندگی من لبخند زیبایت بود. عشق به تو مانند ماهی میان تاریکی شب‌هایم بود؛ اما این ماه، دیگر نوری ندارد. سرم را روی پایم می‌گذارم و به حال خودم می‌گریم. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  3. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...نمی‌کنم. درون دنیایی که هیچ ردی از تو نیست؛ دنیایی که دیگر در آ*غ*و*ش امن تو نیستم. به راستی که این‌جا کجا است؟ چرا تا به این حد با دنیای من تفاوت دارد؟ چرا هیچ شباهتی به دوی گوی درخشان چشمانت ندارد؟ پس دنیای من کجا رفت؟ چرا هرچه می‌گردم پیدایش نمی‌کنم؟ #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  4. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    زندگی؛ بدون تو به هر چیزی شبیه است جز نامی که دارد. حال که ندارمت، هیچ چیز برایم در این بازی بی‌رحمانه و مزخرف معنا ندارد. زندگی! همان تراژدی بی‌رحمی که دستانت را از دستان چشم انتظارم دور کرده. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  5. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...مانند یک دیوانه می‌جنگم. می‌جنگم و برایم اهمیتی ندارد که چقدر زخم برمی‌دارم و هر خراش چقدر عمیق است. تنها به هدفم که تو هستی، می‌اندیشم. اگر به تو برسم، این مسیر سخت هم از نظرم شیرین است؛ اما نمی‌دانم چرا هرچه می‌جنگم و به سمتت می‌دوم، تو دورتر می‌شوی. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا...
  6. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    نمی‌خواهم درست همانند من، مرا دوست داشته باشی؛ چون راضی نیستم. دلم نمی‌خواهد مانند من از عشق به جنون برسی و بی‌خودی تقلا کنی. نمی‌خواهم مانند یک دیوانه دنیایت درون لبخند یک نفر خلاصه شود و غم نبودنش، روز و شب‌هایت را از تو بگیرد. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  7. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    چه میشد اگر چشمانم را باز می‌کردم و می‌دیدم همه چیز یک کابوس وحشتناک بوده؟ می‌دیدم تمام خاطراتم، قرار است باری دیگر در آینده ساخته شوند؟ واقعاً چه مشکلی پیش می‌آمد اگر تو فقط کمی... کمی دوستم داشتی؟ #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  8. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...یک بامداد گذشته و من هنوز هم بیدار مانده‌ام. بیدارم و به سرنوشت شومم فکر می‌کنم. چه شد که همه چیز این چنین به هم ریخت؟ چه شد که هر شب این گونه، با چشمان خیس بیدار می‌مانم؟ نمی‌دانم! هیچی نمی‌دانم! تنها یک چیز را می‌دانم، چشم باز کردم و دیدم نیستی... . #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  9. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...می‌سپارم. اما قلبم با این که من بشنوم راضی نمی‌شود! با هر تپشش می‌خواهد باری دیگر آخرین سخنانش را به تو بگوید و من، تنها این کار را می‌توانم انجام دهم. حرف‌های دردمندش را بر روی کاغذ بیاورم به این امید که روزی، باد سرنوشت نوشته‌ها را به دست تو برساند. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  10. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...جسم را نابود می‌کند! جدی می‌گویم. برایت آرزو می‌کنم هیچ گاه نتوانی جملاتم را درک کنی. هیچ گاه نفهمی این که قلبت هنوز هم بتپد و درون دنیا چشم بگشایی؛ اما روحت مرده باشد، چه حس و حالی دارد. این که با تمام وجودت خواستار پایان و محکوم به ادامه دادن باشی. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
بالا