...بالا انداخت و ل*ب زد:
- نمیذارم نفس آسوده بکشی. برات تعریف نکردم که چطور پسرت رو به قتل رسوندم؟
عرق از سر و پیشانی اسکات میریخت. در حینی که نفسنفس میزد، زبان بر لبانش کشید و با لکنت ناشی از تلاقی ترس و اضطرابی که در وجودِ بیوجودش بود، ل*ب زد:
- خفه، خفه، ش،ش، شو!
#جنون_آنی
#زری
#انجمن_تک_رمان