Usage for hash tag: جنون_آنی

ساعت تک رمان

  1. .ARNI

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...حینی که هق‌هق می‌کرد، رابرت را در آ*غ*و*ش کشید و گفت: - آره تولد توهه. رابرت، با دو چشمانی که درخشش دو برابر شده بود به کیک چشم دوخت. لبخندی زیبا مزین ل*ب‌هایش شد. سپس گفت: - سال‌هاست که نمی‌دونم تولد چیه و چند سالمه، ولی امروز تو به من فهموندی که تولد چیه و چند سالم شده. #جنون_آنی #زری...
  2. .ARNI

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و درشت خورشید، به همان قوت و باریکی در صورتش تابید و باعث شد که چشمانش به وضوح اطراف را به خوبی نبیند. دستش را جلوی اشعه‌های بی‌رمق خورشید سپر کرد تا بتواند جلوی تاری چشمش را بگیرد. تاکسی‌ای رد شد و در حالی که برایش بوق میزد. لبخندی مزین ل*ب‌های قلوه‌ای و سرخ رنگش شد. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  3. .ARNI

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...جلوی درب بیفتد. در توسط کسی گشوده شد . بعد از آن یک جفت از کفشش به بیرون از درب افتاد. دستی بر روی ته‌ریش‌هایش کشید و سرش را کج کرد و گفت: - چی می‌خوای؟ گارسون نگاه سر تا پا تمسخرش را به رابرت داد و گفت: - چیزی میل دارین؟ رابرت که به پنجره چشم دوخته بود گفت: - نه. برو! #جنون_آنی #زری...
  4. .ARNI

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...رسماً که به کُتم هم میاد. سپس سیاه‌چاله‌ی نگاهش را بالا مآورد و رو به صاحب مغازه ادامه داد: - همین رو می‌خوام. بر روی صندلی نشست تا صاحب مغازه کفشش را در کارتن قرار دهد و به او بدهد. بعد از گذشت یک دقیقه، صاحب مغازه سرش را کج کرد و گفت: - هی آقا، کفش‌تون آماده‌ست. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  5. .ARNI

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و تمیز شود. مقداری پول را از کیفش بیرون می‌آورد و در جیبش می‌گذارد. بند کیفش را بر روی شانه‌هایش می‌اندازد و از هتل خارج می‌شود دیگر خبری از سگ‌هایِ خیا*با*نی نبود. صدای معده‌اش سخت او را می‌آزرد. چند قدمی بر می‌دارد تا از خیابان که ترافیک شده است به پیاده‌رو برسد. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  6. .ARNI

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...که احساس خفگی بهش دست داده است دستانش را بر روی دستان رابرت می‌گذارد و سعی می‌کند جان خود را نجات دهد. رابرت عقب‌عقب می‌رود و تا به درب رستوران می‌رسد. ادامه می‌دهد: - نترس! نمی‌کشمت فقط قصد دارم خودم رو نجات بدم‌. سوار ماشینش می‌شود و پایش را بر روی پدال گ*از می‌فشارد. #جنون_آنی #زری...
  7. .ARNI

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌کند: - آخ... آخ عجب بویی! از پله‌های رستوران که دور تا دور آن را گل‌های ارکیده و رازقی احاطه کرده است و پله‌ها مثل مار به دور رستوران چنبره زده‌اند یکی دو تا بالا می‌رود. هر چه به رستوران نزدیک‌تر می‌شود بوی غذا و بوی عطر گل‌های رازقی بیشتر مشامش را قلقلک می‌دهد. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  8. .ARNI

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌اندازد. خیابان شلوغ است و صدایِ آدم‌ها در گوشش می‌پیچند. کلت را از کنار شلوارش خارج می‌کند و دستانش را بالا می‌برد و شلیک می‌کند. همگی از ترس جیغ می‌زدند و فرار می‌کردند. خنده‌ای بلند سر می‌دهد و کلت را در جیبش می‌گذارد و کلاه کلاشش را بر رویِ سرش قرار می‌دهد. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  9. .ARNI

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...زیر ل*ب زمزمه می‌کند: - شب رو کجا بمونم؟ نگاهی به جیبش می‌اندازد، به اندازه‌ی یک شب که در هتل بماند پول دارد. لبخندِ ملیحی می‌زند و به دنبالِ هتل می‌گردد. دستانش را روی‌ِ دیوارِ آجرنما می‌کشد و آرام قدم برمی‌دارد.‌ خیابان خلوت است اما گاهی صدایِ بوقِ ماشین‌ها می‌آید. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  10. .ARNI

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...- چی می‌خوای؟ این نصفِ شبی جنون دامانت رو گرفته؟ دلش می‌خواهد این درب را باز کند، تا نشانش بدهد جنون چیست! اما حیف که این درب به قفلی بزرگ بند است و آن مردِ نگهبان، جرئتِ باز کردنِ در را ندارد. باز سرجایش می‌نشیند. پتو را به دورِ خود می‌پیچد و به فکری عمیق فرو می‌رود. #جنون_آنی #زری...
بالا