Usage for hash tag: ساوان

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت186 #ساوان ساعت استیل نقره‌ای رنگ دور مچم، نور را انعکاس می‌دهد و نگاه من ناخواسته به صحفه‌ی سفیدش می‌افتد؛ نه و نیم صبح به وقت کرمانشاه. یقه‌ی اوورکت مشکی را کمی آزاد می‌کنم و نفسم کلافه خارج می‌شود. هوا سرد است؛ اما نه برای منی که مغزم دا‌غ کرده. اداره نسبتاً شلوغ است و هر لحظه پای...
  2. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت183 #ساوان صدای تلویزیون پنجاه و دو اینچ، تا آخر است و شبکه خبر دارد هشدار سیل برای مناطق غربی می‌دهد. چشم‌هایم خیره به دعوای امیر ارسلان و زینب روی مبل سه نفره چرم قهوه‌ای وسط سالن است‌؛ موبایل را همزمان از این گوش به آن گوش می‌فرستم و با شخص پشت خط صحبت می‌کنم: - به من چه مر*تیکه؟ رو...
  3. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت180 #ساوان ساعت هفت‌و‌نیم صبح است. موقعیت عالیست، پشت ترافیک چراغ قرمز گیر کرده‌ام و همان یک ذره اعصابی هم که داشتم به لطایف‌الحیل از دست داده بودم. کلافه و آشفته بودم؛ از کمردرد رو به قبله می‌شدم و نگار آن جهنم دره را ترک نمی‌کرد، مرا زیر نظر داشت و در نبود دختر یاغی‌اش نمی‌توانستم سراغ...
  4. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت172 #ساوان آرامش مسخره‌ای از این همه قیل‌وقال، درونم حس می‌کردم. هر چیزی که منجر به بی‌آبرویی آن کفتار پیر بود را دوست‌داشتم. گرچند که وزیر بعد از تماسی که اجدادش را با آن جلا دادم جیم زده بود؛ اما همین که جلوی این‌همه آدم آبرویش ریخت، عالیست. پاکت سیگارم را از جیب پیراهن مشکی‌ام خارج...
  5. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت171 #ساوان مدت‌ها دنبال بهانه‌ای می‌گشتم! می‌دانستم وزیر حرام‌زاده دارد جفت‌پا وسط کاسه و کوزه‌مان گُه می‌زند و با این وجود باید خفه‌خون می‌گرفتم تا از طریق دیگری سَرِ نحسش را زیر آب کنم؛ او با خیال راحت، جنازه‌اش را پیش اربابش برگرداند و من سر بزنگاه مچش را بگیرم. باید پیش قوام‌لو...
  6. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت149 #ساوان کلافه موهای آشفته در پیشانی‌ام را بالا می‌زنم. تکیه آرنجم به حصارِ باغچه‌یِ محوطه‌ی بیمارستان است و ان‌قدر ذهن کوفتی مشغول شده که سیگار کنج لَبم بیهوده می‌سوزد. نگاهم تیک زده به گل‌های شمعدانی بنفش و سفید و تصویر آن قوام‌لوی حرام‌زاده کنار نمی‌رود. نزدیک بود کار دست قلب زوار در...
  7. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت134 #ساوان مثل سگ خسته بودم! بعد از مدت‌ها به آب رسیدن، شیره‌ی خودم و دخترک را کشیدم. او از شدت خستگی خواب رفت و من مجبورم بعد از آن هم مصاحبتی جذاب با یک داف نچرال، قیافه‌ی نکره‌ی امیرارسلان را تحمل کنم. نتایج آزمایشات محصول جدید آزمایشگاه را مقابل من گذاشته و من فکرم هنوز هم درگیر تَن و...
  8. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت122 #ساوان عصبی و کلافه‌ام! دخترک احمق هیچ فکر آبروی من را نکرده و رفته با حرام‌زاده‌ای مثل قوام‌لو سر آزادی من معامله کرده! کودن بی‌مغز یا نمی‌داند بیزینس آن بی‌نا‌موس دختر است یا که دانسته و از عمد غیرت و اسم مرا به سخره گرفته است. پدر عزیزم هم معلوم نیست در کدام جهنم و مشغول کدام...
  9. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    ساوان وارد می‌شود... :) #پارت101 #ساوان چشمان تنگ شده‌ام روی سارا قفل شده و حرکاتش را زیر نظر گرفته‌ام. مرتب غضروف انگشتانش را درهم می‌شکند و زیر‌چشمی، پر‌حرص به ساغر خیره می‌شود. کت خز سفیدش را روی دسته‌ی مبل انداخته و موهای لَخت بلوندش آزادانه روی‌ شانه‌اش ریخته است. روی مبل تک نشسته و...
  10. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت86 #ساوان با نفس عمیقی که می‌کشم، شامه‌ام پر از بوی سیگار برگ می‌شود. آدامس نعنایی را در د‌هانم جا‌به‌جا کرده و همزمان صدای موزیک روسی را بلند تر می‌کنم. بیس سیستم فرمان را در دستم می‌لرزاند. نگاهم به جاده‌ است؛ برف تمام منظره کوه و دره را سفید و یک‌دست کرده! درختان خشک و قدیمی‌ِ کنار...
بالا